فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 75

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 75 – برج صاعقه

گراویس به راه رفتن در جاده ادامه داد تا این‌که به میدان‌مرکزی رسید. حدود 40نفر حضور داشتند که اکثر آن‌ها در اطراف تابلوهای اعلانات مختلف ایستاده بودند. 60نفر دیگر احتمالاً یا در مأموریت و یا در خانه‌های خود بودند.

بسیاری از جمعیت به‌سمت او برگشتند. همه همدیگر را می‌شناختند و قبلاً چهره گراویس را ندیده بودند. برخی از آن‌ها حدس زده بودند که او کیست، زیرا دیگر ورودی‌های جدید از گراویس اجتماعی‌تر بودند. البته‌که قبلاً در مورد گراویس صحبت کرده بودند. وقتی دیگر شاگردان سیبر سیاه را در پشت گراویس دیدند، همه متوجه شدند که او کیست.

گراویس سیبر دیگرش را در خانه‌اش گذاشته بود. تمام دلیلی که او برای به‌دست‌آوردن آن خانه خاص این همه حاشیه را پشت سر گذاشت، این بود که گورن بتواند مراقب آن باشد. گورن سیبر گراویس را نمی‌خواست، زیرا او از قبلً سلاح خود را داشته و به سلاح دیگری نیاز نداشت. این همه چیز بیش‌تر برای محافظت از سیبر در برابر افراد دیگر بود.

گراویس گاری‌ای را دید که نودل و گوشت می‌فروخت. احتمالاً اکثر مردم از آن‌جا غذای خود را می‌خریدند. رفت و مقداری گوشت دودی خرید که در گونی‌هایش گذاشت و مقداری نودل که بلافاصله خورد. در مقایسه با یک شهر، قیمت غذا در این‌جا بسیار زیاد بود. قیمت با نقره بود.

با‌این‌حال، از آن‌جایی‌که همه افراد گیلد پول خود را به طلا می‌شمردند، هیچ‌کس اهمیتی نمی‌داد. قیمت‌های دیوانه‌کننده احتمالاً تنها دلیلی بود که این مرد حتی کالاهایش را در چنین «دهکده» کوچکی فروخت. گراویس نودل‌هایش را در یک جعبه کوچک قرار داد تا بتواند در حین غذا خوردن راه برود.

گراویس نمی‌خواست زمان بیش‌تری تلف کند و شروع‌به راه رفتن به‌سمت برج صاعقه کرد. او هنوز حدود 80طلا از فروش گنجینه‌های خود از لگن طبیعت داشت. او مانده بود که قیمت‌ها در برج صاعقه چقدر است.

وقتی می‌خواست وارد برج شود، دو مرد تنومند در ورودی برج ر ا سد کردند. هر دو نیزه و زره پوشیده بودند و گراویس فکر کرد که این عجیب است. گورن گفت که هیچ نگهبانی در این گیلد وجود ندارد، با‌این‌حال آن دو دقیقاً شبیه نگهبان بودند.

گراویس یک لقمه نودل را تمام کرد. او یک لقمه دیگر خورد و پرسید: «چی می‌خواین؟»

نگهبان سمت راست با ابهت جلو رفت و سینه‌اش را بیرون داد و گفت: «هزینه ورود 1طلاست.»

گراویس نودل هایش را هورت کشید و به نگهبان نگاه کرد. نگهبانان منتظر بودند تا گراویس چیزی بگوید، اما گراویس ابتدا لقمه نودل خود را تمام کرد. صحبت کردن با دهان پر بی‌ادبانه بود. او جواب داد: «رئیس چیزی درباره‌ی هزینه ورود نگفت.»

نگهبان دیگر جلوتر رفت و با خشونت به گراویس نگاه کرد. او گفت: « هزینه ورود 1طلاست. برام مهم نیست-»

هووووورت!

گراویس نودل‌هایش را هورت می‌کشید و به چشمان نگهبان نگاه می‌کرد. بنا‌به‌دلایلی، نگهبان وقتی نادیده‌گیری گراویس را دید واقعاً عصبانی شد. آیا او شرایط را جدی نمی‌گرفت؟

نگهبان منتظر ماند تا گراویس لقمه‌اش را تمام کند. او گفت: «1طلاست-»

هووووورت!

گراویس دوباره هورت کشید و نگهبان را تماشا کرد. او می‌دانست که آن‌ها قصد و نیت خیری ندارند. اگر برج صاعقه به هزینه ورودی نیاز داشت، گورن به‌او می‌گفت. آن‌ها احتمالاً شاگردان قدرتمندتری بودند که سعی می‌کردند از شاگردان ضعیف‌تر پول بگیرند.

نگهبان دیگر نفر اول را به پهلو هل داد و جلو رفت و صورتش را به گراویس نزدیک کرد. بدیهی است که او سعی داشت گراویس را بترساند. او نزدیک‌تر شد و با صدایی عمیق و ترسناک صحبت کرد: «به‌نظر میرسه که تو-»

هووورت!

سس روی صورت نگهبان پاشید. هورت کشیدن نودل یک امر کثیف بود. نگهبان بالاخره منفجر شد و نیزه‌اش را بلند کرد.

پای گراویس بلند شد و به بین پاهای نگهبان ضربه زد، در‌حالی‌که هنوز داشت نودل را می‌خورد. او در‌حال‌حاضر دستش بند بود، بنابراین باید این کار را انجام می‌داد. نگهبان یخ کرد و بعد از درد روی زمین افتاد. همه شاگردان دیگر تماشا می‌کردند زیرا می‌خواستند صحنه‌ای هیجان‌انگیز از کتک‌خوردن یک نوجوان جدید توسط سال‌بالایی‌ها را ببینند. آن‌ها نیز در بدو ورود به همین منوال گذشتند.

با‌این‌حال، آن‌ها اکنون تنها با شوک به نگهبانی نگاه می‌کردند که از درد روی زمین جیغ می‌کشید. قرار نبود این‌طوری پیش برود.

«عوضی! تیکه‌تیکه‌ات-»

گراویس نگهبان زمین‌خورده را به نگهبان دیگر زد و هر دو به دیوار برج صاعقه کوبیده شدند. ضربه گراویس قوی بود و آسیب‌دیدگی آن‌ها سبک نبود.

هووووورت!

گراویس در‌حالی‌که نگهبانان را تماشا می‌کرد، یک لقمه دیگر نودل هورت کشید. بعد از چند ثانیه حوصله‌اش سر رفت و وارد برج صاعقه شد.

داخل برج صاعقه، ساده‌تر از بیرون آن به‌نظر می‌رسید. به‌نظر می‌رسید ورودی یک سالن عمومی با پذیرایی باشد. پشت میز پذیرش، گراویس زن جوانی را دید که مشغول خواندن کتابی بود. او اولین شاگرد زنی بود که گراویس در گیلد دیده بود.

صاعقه عنصری بسیار تهاجمی بود و زنان زیادی تمایلی برای آن نداشتند. گراویس نودل را تمام کرد و جعبه را داخل یکی از کیسه‌‌ایش گذاشت. سپس، به‌سمت میز پذیرش رفت.

زن بدون این‌که سرش را از روی کتابش بلند کند پرسید: «چی لازم داری؟»

او پرسید: «قیمت‌های برج صاعقه چطوریه؟»

در‌حالی‌که کتابش را ورق می‌زد، زن با سهولتی تمرین‌ شده روایت کرد: «طبقه‌اول، ساعتی 1طلا. طبقه دوم، ساعتی 10طلا. طبقه سوم، ساعتی 100طلا. سطح چهارم خارج از محدوده‌ست.»

گراویس شوکه شد. طبقه اول ارزان‌تر از آن چیزی بود که او فکر می‌کرد و طبقه سوم گران‌تر. مطمئناً دلیلی برای آن تفاوت‌های عظیم در قیمت وجود داشت. او پرسید: « سطح انرژی تخریب و انرژی حیات تو طبقه‌های مختلف چقدره؟»

زن پس از شنیدن این سخن، کتاب خود را زمین گذاشت و با تعجب به گراویس نگاه کرد. هر بار که شاگردان جدیدی به انجمن می‌پیوستند، اولین کاری که انجام می‌دادند پرس‌وجو در مورد برج صاعقه بود. هرچه نباشد مرکز گیلد بود. او فکر می‌کرد که گراویس فقط یکی دیگر از شاگردان جدید است، با‌این‌حال، او درباره‌ی انرژی تخریب و حیات صحبت کرده بود.

او نیخشندی زد و با علاقه پرسید: «جالبه، از قبل مجموعه‌قوانین صاعقه رو خوندی؟»

گراویس فقط سری تکان داد.

زن متعجب به‌نظر می‌رسید. او با علاقه پرسید: «من قبلاً ندیدمت. این یعنی که تو باید یکی از آدمای جدید باشی. چطوریه که از قبل مجموعه‌قوانین رو خوندی؟»

گراویس بی‌طرفانه توضیح داد: «من همه‌چیز به‌جز ماهیچه‌هام رو معتدل کردم. قدم بعدی ایجاد کردن دونه صاعقه‌ست.»

زن با تعجب پرسید: «اوه، تو باید همون یاروی ویژه‌ای باشی که همه دربارش صحبت می‌کنن. اسمت چیه؟»

گراویس با نگاه خنثی همیشگی‌اش گفت: «گراویس. خب درباره طبقات...»

زن کمی عصبانی بود که گراویس آن‌طور موضوع را تغییر داده. او آشکارا علاقه خود را به‌او نشان داد، اما به‌نظر می‌رسید که او اهمیتی نمی‌دهد. او کمی احساس توهین کرد. او فکر می‌کرد که جذابیت او بهتر از این‌ها است.

او در‌حالی‌که دوباره کتابش را می‌خواند با حالت بی‌حوصله‌اش توضیح داد: «طبقه اول 20/80. دومی 30/70. سومی 40/60. چهارمی هم صاعقه طبیعیه.»

گراویس علاقه‌مند به‌نظر نمی‌رسید و او دیگر نمی‌خواست مکالمه را طولانی کند. او می‌‌توانست مطلب را بگیرد.

گراویس حالا فهمید که چرا آنقدر گران بود. صاعقه طبیعی بالاترین صاعقه‌ای بود که هرکسی می‌توانست بدون پول بیهوده خلق کند. حتی 40درصد انرژی تخریب هم زیاد بود. اگر او موفق می‌شد یک دانه صاعقه با 50٪انرژی تخریب به‌دست آورد، همان خلق‌و‌خوی عالی‌ترین نابغه‌های قاره‌مرکزی را دریافت می‌کرد. این مکانی بود که متخصصان تشکیل روح در آن زندگی می‌کردند.

گراویس خوانده بود که ساختن یک دانه صاعقه زمان زیادی می‌بَرَد، بنابراین 20طلا بیرون آورد و روی پیشخوان گذاشت: «20ساعت، طبقه اول.»

زن برخاست، کلیدی را برداشت و به سوی گراویس پرتاب کرد. او درحالی‌که هنوز کتابش را می‌خواند با بی‌تفاوتی گفت: «اتاق16. شانس یارت باشه.»

گراویس کلید را گرفت و به عمق برج صاعقه رفت.

امروز، او دانه صاعقه خود را متراکم می‌کرد!

کتاب‌های تصادفی