صاعقه تنها راه است
قسمت: 78
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 78 – پیشنهادی به بهشت
کارمند پشت پیشخوان سالن تبادلات درحالیکه به جسدی که گراویس حمل میکرد نگاهی میانداخت پرسید: «اوه، اندفعه برام چی آوردی؟»
گراویس جسد را زمین گذاشت. یک آخوندک زرد 2متری بود. مانند تمام جانورانی که در هفته گذشته کشته بود، یک جانور اهریمنی ردهمتوسط بود. او برای انجام یک ماموریت حدود دو روز زمان نیاز داشت. این به این دلیل نبود که مأموریتها سخت بودند، بلکه راه رسیدن به مناطق مأموریت بسیار طولانی بود.
مأموریت ها از همهجا میآمدند و گراویس مجبور بود پیاده به آن مکانها سفر کند. او خیلی سریع میدوید، اما باز هم کمی طول کشید. او ساعتهای متوالی میدوید، در یک ضربه به مبارزه خاتمه میداد و دوباره ساعتها میدوید. این کار برای گراویس بسیار خستهکننده بود.
گراویس درحالیکه کارمند به جسد نگاه میکرد منتظر ماند. پس از بازرسی کامل، پشت پیشخوان رفت و مقداری پول بیرون آورد: « مثل همیشه، یه لاشه فوقالعاده خوب حفظ شده. من براش 85طلا بهت میدم.»
گراویس سری تکان داد و پول را گرفت. او اهمیتی به چانه زدن نمیداد، زیرا برای او در این کار مبلغ زیادی حاصل نمیشد. درحالیکه گراویس از تالار تبادلات خارج میشد، پول خود را شمرد: «3مأموریت با 100طلا بهعنوان پاداش. 210طلای دیگر از اجساد. با 10طلای قبلم الان باید 520طلا داشته باشم.»
گراویس مدتی به وضعیت خود فکر کرد. او میتوانست تنها با 50طلا ارتقای دانه صاعقه خود را به پایان برساند، اما برای ارتقای آن به 40درصد انرژی تخریب به 2000طلا نیاز داشت.
پس از مدتی، گراویس تصمیم گرفت که تمام طلای خود را در طبقه دوم برج صاعقه صرف کند. او فقط به پنج ساعت برای دانه صاعقه خود نیاز داشت، اما میخواست تا حد امکان ماهیچههایش را معتدل کند. بنابراین، او تصمیم گرفت 45ساعت در طبقه دوم بخرد. او هنوز 70طلا میداشت و ماهیچههایش در آن مرحله بسیار قوی میشدند.
گراویس وارد برج صاعقه شد. دو نگهبان در ورودی به او توجهی نکردند گویا وجود ندارد. گراویس وارد برج شد و هزینه 45ساعت در طبقه دوم را پرداخت. سریع بهسمت اتاقش رفت و شروع به تهذیب کرد.
پنج ساعت بعد، دانه صاعقه او به 30درصد انرژی تخریب ارتقا یافت و گراویس شروع به تعدیل بدنش کرد. این بار، گراویس مقداری غذا آورده بود تا در هنگام انجام کار گرسنه نشود. تخریب و بازسازی مداوم عضلاتش بسیار دردناک بود، اما گراویس همچنین متوجه شد که این میتواند اراده او را بیشتر معتدل کند.
گراویس درحالیکه بدن خود را معتدل میکرد، بیشتر به مقدار گزاف پولی که برای تعدیل کامل بدنش و ارتقا دانه به انرژی تخریب 40درصد نیاز داشت، فکر میکرد. این ممکن بود مدتی طول بکشد.
ناگهان گراویس ایدهای به ذهنش رسید. او میدانست که بهشت میتواند همهچیز را بشنود و ببیند. او آرام زمزمه کرد: «هی، بهشت. ما زیاد صحبت نمیکنیم، ولی درحالحاضر، هدف یکسانی داریم. تو میخوای که من در اسرع وقت به قلمرو شکلگیری روح تهذیب کنم، مگهنه؟»
گراویس منتظر ماند، اما بدیهی است که بهشت پاسخی نداد. او ادامه داد: «منم میخوام الان سریعتر تهذیب کنم. من باری حدود 35ساعت دیگه اینجا عضلاتم رو معتدل میکنم و تا اون موقع خیلی قوی میشن. تو از قدرت من خبر داری بهشت. درحالحاضر، مبارزه با یه جونور اهریمنی ردهبالا هنوز هم یه مبارزه واقعیه، امّا واقعاً زندگیم رو تهدید نمیکنه. وقتی کارم اینجا تموم شه، ماهیچههام قویتر میشن. اون موقعه، شکار یک جانور اهریمنی ردهبالا مشکلی نیست. بپس، برای نفع هردومون، چطوره که اجازه بده بعضی از جونورای اهریمنی ردهبالا برگردن، باشه؟»
گراویس چند ثانیه صبر کرد، اما هیچ اتفاقی نیفتاد. بااینحال، گراویس کاملا مطمئن بود که بهشت پیشنهاد او را خواهد پذیرفت. هرچه نباشد، افزایش قلمرو گراویس هدف بهشت نیز بود.
وقتی زمان او تمام شد، گراویس یک حمله دیگر را امتحان کرد و از قدرت جدید خود بسیار شگفتزده شد. قبل از اینکه گراویس ماهیچههایش را تعدیل کند، قدرت عضلانیاش برابر با کسی بود که ماهیچههایی معتدل داشت، اما اکنون، قدرت او چند برابر شده بود.
گراویس در فکر چشمانش را ریز کرد: «من ممکنه نتونم از عنصر ی متخصص گردآورنده انرژی استفاده کنم، اما احتمالاً از نظر بدنی قویتر و سریعترم. اگه بتونم از تمام حملات انرژی دور بمونم، حتی ممکنه بتونم ضعیفترها رو تو یه مبارزه رودررو بکشم.»
قدرت گراویس به قلمرو جمعآوری انرژی رسیده بود درحالیکه بدنش هنوز کاملاً معتدل نشده بود. چنین چیزی قبلاً در جهان پایین رخ نداده بود. در دنیای خانه گراویس، احتمالاً افراد زیادی از این دست وجود داشتند، اما گراویس درحالحاضر در خانه خود نبود.
او با خودش زمزمه کرد: «کسایی که تو قلمرو جمعآوری انرژی هستن میتونن با خیال راحت جونورای اهریمنی ردهبالا رو شکار کنن، و قدرت من با کسی که تو قلمرو جمعآوری انرژی برابری میکنه. من احتمالاً میتونم جونورای اهریمنی ردهبالا رو حتی بدون استفاده از هاله-اراده بکشم. مأموریتهای شکار جونورای اهریمنی ردهبالا احتمالاً تا الان برگشتن.»
گراویس از برج صاعقه خارج شد. وقت آن رسیده بود که مقداری پول بهدست آورد. وقتی به میدان رسید، چند شاگرد را دید که در اطراف تابلوی اعلانات شکار جانوران جمع شده بودند.
یکی از شاگردان به دیگری گفت: «پسر، یه جونور اهریمنی ردهبالیا دیگه؟ تا الان چهارتا گروه شکار جونورای اهریمنی ردهبالا رو قبول کردن، بااینحال همش دارن میان.»
گراویس فقط در داخل به تمسخر پرداخت. اگر بهشت میخواست به او مأموریتهایی برای شکار جانوران اهریمنی ردهبالا بدهد، مهم نبود که چند نفر دیگر تصمیم به شکار آنها میگرفتند. گراویس مأموریت خود را میگرفت. برای اولینبار در زندگیاش، بهشت در کنار گراویس بود، حتی اگر بهطور موقت.
او با خودش زمزمه کرد: «یعنی داشتن شانس کارمایی همچین حسی داره؟»
انگار که بهشت بخوهد بهاو پاسخ بدهد، بدنش از درون احساس گرما کرد و احساس میکرد چیزی که قبلاً گم شده بود ظاهر شده است. بااینحال، این گرما به همان سرعت ناپدید شد. بهشت داشت به گراویس نشان میداد که اگر فقط تسلیم آن شود چه چیزی میتواند داشته باشد.
گراویس بهآرامی زمزمه کرد: «اوه، ببند گالتو. تو منو برای خودم نمیخوای. تو فقط میخوای پدرم رو با خیانت به یکی از فرزنداش عصبانی کنی. شرمنده، باید دنبال یکی دیگه بگردی.»
بهشت پاسخی نداد و گراویس فقط بهسمت تابلوی اعلانات رفت. شاگردان دیگر بهسرعت کمی به او فضا دادند و گراویس به مأموریتها نگاه کرد. همانطور که معلوم بود، مأموریتهای متعددی در رابطه با جانوران اهریمنی ردهبالا وجود داشت. گراویس بهسرعت نزدیکترین را انتخاب کرد و گیلد را ترک کرد.
او درحالیکه مثل یک موشک به حرکت در میآمد با خود گفت: «موندم جونورای اهریمنی ردهبالا چقدر قوین.»
سرعت او چندین برابر بیشتر از افرادی بود که بدنی کاملاً معتدل داشتند.
ماهیچههایش هنوز حتی کامل هم معتدل نشده بودند!
کتابهای تصادفی


