فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 89

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 89 – خلق‌وخوی صاعقه

گورن پرسید:«کی؟»

او می‌خواست بداند چه کسی به گراویس حمله کرده است. افراد زیادی نبودند که بتوانند او را مجروح کنند. این فقط می‌توانست کار یکی از روئسای یک گیلد عنصری دیگر باشد یا…

گراویس با نفرت غرید :«جِیمی!»

گورن آهی کشید. پس کار جِیمی بود. گورن تقریباً نمی‌توانست آن را باور کند. جيمي هميشه آدم صريح و خوبي بود و از گیلد صميمانه حمايت می‌كرد. بااین‌حال، گورن نمی‌توانست در این مورد به گراویس شک کند. گورن می‌دانست که گراویس آن‌قدر عصبانی است که به فریبکاری اهمیت نمی‌دهد.

گورن با جدیت پرسید :«مطمئنی جِیمی بود؟»

چشمان گراویس با آتش خشم بیش‌تر ریز شد و با پرخاشگری پرسید :«می‌خوای ازش محافظت کنی؟»

گورن دست‌هایش را با حالتی تدافعی بلند کرد و گفت: «نه. هر کسی که بهت حمله کرده مجازات میشه! من کاملا ازت حمایت می‌کنم تا انتقامتو بگیری. اما همین‌طور باید بدونم که مطمئنی اون شخص جِیمی بوده؟»

گراویس با یادآوری چهره جیمی و آن‌چه گفته بود، تقریباً کنترل خشم خود را از دست داد و با دعوا گفت: «کاملاً مطمئنم.»

گورن آهی کشید تا کمی استرس را از بین ببرد. او می‌دانست که ادامه گفتگو خوشایند نخواهد بود سپس با دقت گفت: «خیله‌خب، اما یه مشکلی هست.»

چشمان گراویس حتی بیش‌تر ریز شد.

گورن با دقت توضیح داد :«جِیمی و برادرش فرانک هر دو همون روزی که تو ناپدید شدی، ناپدید شدن.»

گراویس خشمگینانه نفس کشید و بلند شد: «واقعاً داری ازش محافظت می‌کنی؟»

هاله-اراده او به‌طور کامل آزاد شده بود و او آن را به کوچک‌ترین ناحیه ممکن فشرده کرد. نفس گورن قطع شد و دیگر نمی‌توانست حرکت کند. احساس می‌کرد اگر یک قدم حرکت کند می‌میرد.

هاله-اراده گراویس با این حادثه شدیدتر شده بود و او داشت آن را کاملاً فشرده می‌کرد. از همه مهم‌تر، او به قلمرو جمع‌آوری انرژی نفوذ کرده بود. تفاوت هاله-اراده قبلی او و این هاله جدید مانند تفاوت بهشت و زمین بود.

گراویس با تندی به گورن خیره شد. پس از چند ثانیه، گورن توانست مقداری از هوشیاری خود را به‌دست آورد. سپس فریاد زد :«من تو رو از حوضچه بیرون آوردم. من با حمایت ازت کل برج صاعقه رو به خطر انداختم. من همه‌چیزو بهت دادم! وقتی میگم نمیدونم کجاست بهم شک نکن!»

گراویس با شنیدن جمله "من همه‌چیزو بهت دادم!" از کوره در رفت. جِیمی هم همین جمله را به گراویس گفته بود و گراویس تقریباً دیگر نمی‌توانست خودش را کنترل کند. بااین‌حال، وقتی گورن این کلمات را گفت، احساس کاملاً متفاوتی با زمانی‌که جیمی آن‌ها را گفته بود، داشت.

گراویس هاله-اراده خود را عقب کشید و گورن سرانجام توانست دوباره آرام شود. احساس می‌کرد همین‌الان از مرگ فرار کرده است. گراویسی که می‌شناخت آن‌قدر بی‌پروا و پر از نفرت رفتار نمی‌کرد. گراویسی که مقابلش بود، آدمی کاملاً متفاوت به‌نظر می‌رسید.

گراویس از میان دندان‌های فشرده‌اش گفت: «پس من خودم اونو پیدا میکنم.» و با سرعت از برج صاعقه بیرون رفت. گورن حتی قبل از رفتن گراویس نمی‌توانست واکنشی نشان دهد و قبل از این‌که بتواند دنبالش کند، صدای انفجار مهیبی را شنید که از بیرون می‌آمد.

گراویس درحالی‌که صاعقه ای را به‌سمت خانه‌ای پرتاب می‌کرد، فریاد زد: «جِیمی! بیا بیرون و با مرگت روبه‌رو شو!»

خانه کاملاً تبخیر شد و چیزی جز خاکستر باقی نماند. مهم نبود که از سنگ ساخته شده باشد، زیرا صاعقه گراویس بسیار ویران‌گر بود.

شاگردان اطراف گیلد، گرفتار ترس و وحشت شدند. از گراویس فرار کردند و به هر طرف پراکنده شدند. گراویس درحالی‌که خانه دیگری را منفجر می‌کرد فریاد زد: «بیا بیرون جیمی!»

گورن بالاخره به بیرون رسید و وقتی گراویس را دید که درحال غوغا است، نفس‌نفس زد. گراویس داشت هر چیزی که اطرافش بود را خراب می‌کرد. آتش‌سوزی در اطراف خانه های ویران شده شروع شده بود و خانه ها یکی پس از دیگری تکه‌تکه می‌شدند.

گراویس با تمام قدرت فریاد زد: «جِیمی!» و خانه دیگری را منفجر کرد. صدای انفجارها به حدی بود که حتی افراد خارج از گیلد هم به وضوح صدای آن‌ها را می‌شنیدند. شاگردها با ترس به خانه‌شان نگاه می‌کردند که درحال ویران شدن بودند. خوشبختانه کسی مجروح نشد. حداقل به نظر می‌رسید گراویس می توانست تا حدودی خشم خود را کنترل کند و با بی‌خیالی همه را سلاخی نمی‌کرد.

گراویس درحالی‌که ساختمان دیگری را خراب می‌کرد دوباره فریاد زد: « جِیمی ! بیا بیرون!»

گورن تنها می‌توانست با درماندگی و اندوه، گیلدش را نظاره کند که کاملاً درحال درهم ریختن بود. او حدود ۴۰سال می‌شد که رئیس گیلد بود و وقتی دید هرچه ساخته بود درحال ویران شدن است، آزرده شد. گورن مشت‌هایش را گره کرد و فقط به تماشا کردن ادامه داد. ساختمان‌ها را می‌توان بازسازی کرد.

بعد از حدود پنج دقیقه، گراویس کل گیلد را خراب کرده بود. تمام ساختمان‌ها ویران شدند و فقط برج صاعقه و تالار تبادلات به‌صورت یکپارچه باقی‌مانده بودند. آن‌ها توسط آرایه‌های شکل‌گیری محافظت می‌شدند، و نابود کردن آن‌ها به این راحتی نبود.

گراویس با نفرت به فریاد زدن ادامه داد و حتی آوارها را منفجر کرد. گورن فقط با آرامش تماشا می‌کرد. بعد از 2دقیقه دیگر، گراویس خشم خود را متوقف کرد و شروع به نفس کشیدن کرد. انرژی او تقریباً خالی شده بود.

وقتی گورن این را دید، به گراویس نزدیک شد و بر سر او فریاد زد: «گراویس، باید آروم بگیری! این تو نیستی! تو تحت‌تأثیر خلق‌وخوی صاعقه قرار گرفتی!»

گراویس با چشمانی خون‌گرفته به‌سمت او برگشت و با سردی فریاد زد :«من خودمم! هیچ‌کس منو کنترل نمی‌کنه!»

گورن درحالی‌که دستش را روی شانه گراویس می‌گذاشت، فریاد زد :«گراویس، درحالی‌که تو شرایط پایداری نبودی، خیلی سریع صاعقه رو جذب کردی! به من گوش کن.»

هاله اراده گراویس دوباره با شدت کامل منفجر شد، اما گورن محکم ماند.

گورن درحالی‌که به کل گیلد اشاره می‌کرد فریاد زد: «وقتی صاعقه خشمگین میشه، به نزدیک‌ترین چیز شلاق میزنه! اگه چیزی به صاعقه نزدیک بشه با تموم قدرت اونو نابود میکنه! به اطرافت نگاه کن! تو کل گیلد رو نابود کردی! هیچ‌کس جز جیمی و فرانک تو رو این‌جا آزار ندادن ولی تو داری به همه‌چیز اطرافت ضربه میزنی! دقیقاً مثل صاعقه!»

گراویس به اطراف آوار ویران شده‌ای که گیلد صاعقه بود نگاه کرد. او نتوانسته بود جِیمی یا فرانک را پیدا کند و بااین‌حال، همه‌چیز را نابود کرده بود. گراویس عده‌ای از شاگردان را در بیرون از گیلد دید که برای خانه‌های سوخته خود گریه می‌کردند. دیگران با نفرت و درماندگی به گراویس می‌نگریستند.

چهره‌های آن‌ها همان چهره‌های روستاییان اولین روستایی بود که گراویس از آن دیدن کرده بود. روستاییان به راهزنانی که خانه‌هایشان را ویران کرده بودند، به همین صورت نگاه کرده بودند. در آن زمان، گراویس آن‌ها را با خونسردی کشته بود، زیرا او چنین افراد ظالمی را که ضعیفان را زیر پا می‌گذاشتند، تحقیر می‌کرد.

گراویس به دستان خود نگاه کرد و فقط عصبانی‌تر شد. او به چیزی تبدل شده بود که از آن نفرت داشت و خشم او تبدیل به نفرت از خود شد. داشت چیکار می‌کرد؟ صاعقه او را عصبانی می‌کرد؟ اگر حق با گورن بود و صاعقه باعث می‌شد که این‌طور رفتار کند، پس لعنت به صاعقه! هیچ‌کس او را کنترل نمی‌کرد!

گراویس فریاد زد و صاعقه باقی مانده‌اش را در اطراف رها کرد. محیط اطرافش منفجر شد و موجی از شوک، همه‌چیز را منفجر کرد.

گراویس آه عمیقی کشید و عصبانیتش فروکش کرد. او متوجه شد که گورن حق داشته و صاعقه درحال کنترل او بوده است. اگر الان آرام نمی گرفت، شاید هرگز از این دریای خون خشم و نفرت فرار نمی‌کرد. گراویس چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید.

نفرتش را در اعماق قلبش دفن کرد، اما فراموش نمی‌کرد که جِیمی با او چه کرده بود. نفرت او کم‌کم در پس‌زمینه محو شد و تنها عزمی سرد، جایگزین آن شد. گراویس جِیمی را پیدا می‌کرد و سپس او و برادرش را می‌کشت.

«ممنونم گورن. بدون تو...»

گراویس در‌حالی‌که به‌سمت راست می‌چرخید شروع‌به صحبت کرد امّا نتوانست حرفش را تمام کند، زیرا در سمت راست خود، جایی که گورن قبلاً ایستاده بود، تنها گودالی از خون، ماهیچه‌ و روده دیده می‌شد. در پشت آن گودال، گراویس می‌توانست نیمی از سر باقی‌مانده گورن را ببیند که ترس و شوک را نشان می‌داد.

گراویس فراموش کرده بود که وقتی تمام قدرتش را رها می‌کرد، گورن کنارش بوده و او بدون آن‌که متوجه شود، گورن را کشته بود.

و با این کار...

«وای نه...»

نقشه بهشت برای این‌که هرگز کسی را دشمن گراویس قرار ندهد…

«من چیکار کردم؟»

نابود شد!

کتاب‌های تصادفی