صاعقه تنها راه است
قسمت: 104
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 104 – طبیعت
پرندهی بزرگ، با نفرت به گراویس نگاه و تمام تلاش خود را کرد تا آرایه را از بین ببرد، اما بهنظر نمیرسید که هیچ کاری بتواند به آرایه آسیب برساند. آرایه هنوز حدود 2ساعت دیگر باقی خواهد ماند و گراویس در این مدت در خطر نخواهد بود.
یک هیولای انرژی ردهبالا برای او غیرقابل کشتن بود و گراویس بهسختی به فکر راهی بود که بتواند زنده از این وضعیت خلاص شود. او فقط میتوانست امیدوار باشد که به سرعت روی زمین بیافتد و شاید در سوراخی پنهان شود.
پرندهی کوچکتر به بزرگتر فریاد زد که بایستد. گراویس به آن کمک کرده بود تا از لانهی خود دفاع کند و از این بابت سپاسگزار بود. جانوران به اندازه انسانها انتقامجو نبودند و به مردم و سایر جانوران به شیوهای ساده نگاه میکردند. اگر ضعیفتر باشی، شکار میشی. اگر قویتر باشی، شکارچی میشی. بااینحال، جانوران نیز میتوانند با هم متحد شوند تا از چیزی دفاع کنند. هرچه نباشد پرنده به همراه درخت جنگیده بود.
پرندهی بزرگ نگاهی به پرنده کوچکتر شاکی انداخت اما همچنان با نفرت به گراویس نگاه کرد. او فرزند خود را درک کرد، اما به دلایلی، واقعاً از گراویس متنفر بود. حتی مطمئن نبود چرا. فقط از او متنفر بود و میخواست با تمام توان خود، او را نابود کند.
به حمله به آرایه شکلگیری ادامه داد و پرندهی کوچکتر را نادیده گرفت. پرندهی کوچکتر عصبانیتر شد و به پشت پرندهی بزرگ پرید. پرندهی بزرگ، پرنده کوچکتر را نادیده گرفت و فقط بر نابودی گراویس تمرکز کرد.
پرندهی کوچکتر یک پر از پرهای پرنده بزرگتر را کند و باعث شد بلافاصله صدای جیغ آن بلند شود. پرنده کوچکتر را کناری انداخت و به آن نگاه کرد. پرنده کوچکتر به جیغ زدن ادامه داد و پرنده بزرگتر شروعبه توجه بیشتر به آن کرد.
گراویس به تماشا ادامه داد و فکر کرد که شاید برای یک بار هم که شده نیازی به مبارزه کردن نداشته باشد. شاید، آنها برای کشتن او تلاش نمیکردند. او تابهحال فقط با حیوانات برخورد تهاجمی داشته و این وضعیت، برای او کاملاً جدید بود.
گراویس همچنین فرصتی برای فکر کردن به وضعیت قبلی و مبارزه داشت. اگر پرنده، چنین پدر و مادر قویای داشت، پس در طول مبارزه کجا بوده است؟ گراویس همچنین بهیاد آورد که چگونه پرنده هر از گاهی درحین مبارزه جیغ میکشید. این احتمالاً یک فریاد برای حمله یا ارعاب مبارزان نبود، بلکه فریادی برای پشتیبانی بود.
بااینحال، پشتیبانی هرگز نیامد. گراویس چشمانش را ریز کرد و متوجه شد که احتمالاً این کار آسمان است. اگر چنین جانور قدرتمندی در اطراف پرواز میکرد، گیلدها هرگز به گراویس حمله نمیکردند. علاوه بر این، پرنده ممکن است کاملاً گراویس را نادیده گرفته باشد زیرا سطح قدرت آنها خیلی از هم فاصله داشت.
پرنده کوچکتر حدود 9ساعت پیش، میدان نبرد را ترک کرده بود و بهشدت جیغ میکشید. 9ساعت طول کشید تا والد خود را پیدا کند، که برای سرعت آن فوقالعاده طولانی بود. آیا چنین پرندهی سریع و قویای در شرایط عادی، فرزند خود را برای مدت طولانی تنها میگذارد؟ گراویس در این مورد تردید داشت. آسمان کاری کرده بود که پرنده، منطقه را ترک کند.
اولین نقشهی آسمان برای کشتن گراویس، توسط گیلدها شکست خورده بود و اکنون از طرح پشتیبان خود برای استفاده از پرنده بزرگتر، برای کشتن او استفاده میکرد. گراویس قبلاً به لطف قرصها کاملاً شفا یافته بود و انرژی او نیز تابهحال بهطور کامل برگشته بود. اگرچه گراویس تقریباً در بهترین وضعیت خود قرار داشت، امّا آسمان، هیچوقت آنقدر به کشتن او نزدیک نشده بود.
جیمی ممکن بود بهشدت به او آسیب رسانده باشد، اما گراویس، در نهایت جان سالم بهدر برد. بااینحال، اگر این پرنده تصمیم میگرفت به گراویس حمله کند، کارش تمام بود. گراویس انتظار داشت که در صورت حمله، با اطمینان بیش از 95درصد خواهد مرد.
پرندگان به ارتباط خود ادامه دادند و پس از مدتی، پرنده بزرگتر دوباره به گراویس نگاه کرد. هنوز پر از نفرت بود، اما دیگر قصد قتل در چشمانش نبود. بر فراز آرایه شکلگیری فرود آمد و بهطور تهاجمی و باابهت به گراویس نگاه کرد. داشت به او هشدار میداد که کار احمقانهای انجام ندهد.
گراویس فقط به نشستن ادامه داد و به چشمان پرنده بزرگ نگاه کرد. بسیاری از جانوران آن را به عنوان یک تح&ریک میبینند، اما گراویس میخواست صداقت خود را نشان دهد. گراویس سعی کرد نشان دهد که فقط صلح میخواهد و دیگر نمیخواهد بجنگد و احساسات واقعی خود را منعکس کرد.
پس از مدتی، پرنده شروع به اصلاح پرهای خود کرد که نشان میداد آرامتر از قبل است. هیچ پرندهای چشمان خود را از دشمن دور نمیکند. پس از مدتی، پرنده بزرگ به سمت درخت رفت و بالای تاج آن نشست. به درخت بیثمر نگاه کرد و مقداری چوب به اطراف حرکت داد.
با قضاوت بر اساس موقعیت شاخهها در تاج درخت، گراویس میتوانست حدس بزند که لانهی پرندهی بزرگتر، در اطراف آن قسمت است. البته آن لانه قبلاً سوخته بود. پرندهی بزرگ، احتمالاً نمیتوانست در سوراخی که پرندهی کوچکتر لانهاش را در آن قرار داده بود، جا شود.
پرندهی کوچکتر دور آرایه حاوی گراویس چرخید و دائماً صدا ایجاد کرد. گراویس حدس زد که احتمالاً از او میپرسد که به کمک نیاز دارد یا خیر.
گراویس گفت: «کمک لازم ندارم. خودش باید چند ساعت بعد ناپدید شه.»
گراویس مطمئن نبود که آیا پرنده او را درک میکند یا خیر، اما احتمالاً میتوانست برخی از احساسات داخل صدای او را بیرون بکشد. او شنید که گراویس ناامید، عصبانی یا ترسیده نیست. احتمالاً به این معنی بود که همهچیز خوب است. با اینکه میدانست گراویس قویتر از اوست، در یک مبارزه، دیگر ترسی از خود نشان نمیداد. احتمالاً به این دلیل است که والدش هر از گاهی به او نگاه میکند.
پرنده کوچکتر با هیجان در اطراف گراویس و پرنده بزرگتر، درحال پرواز بود. از مبارزه هیجانانگیزی که قبلاً انجام داد خوشحال بود. معمولاً فقط به دنبال طعمه میگشت و طعمه نمیتوانست به خوبی مبارزه کند. جنگیدن با حریفانی که میتوانستند آن را بکشند در طبیعت یک جانور نبود. پرنده، پیروزمندانه به اطراف پرواز کرد و تسلط خود را به اطراف، اعلام کرد.
درخت همچنین شروع به رشد مجدد چند شاخه و برگ کرد. گراویس از سرعت شفای درخت شگفتزده شد، زیرا تنها 9ساعت از مرگ نزدیکش گذشته بود. گراویس به تماشای پرندگان و درخت ادامه داد و در درونش احساس آرامش کرد.
جنبههای بیرحمانهای برای طبیعت و جنبههای آرامی برای آن وجود داشت. در طبیعت، وقتی دو حریف بههم میرسیدند؛ تا سر حد مرگ با هم میجنگیدند، اما اگر حریف نبود، همهچیز میتوانست با هماهنگی پیش برود.
البته این فقط در مورد قویها صادق بود. در زیر گراویس، بسیاری از جانوران و حیوانات هنوز میترسند و برای زندگی خود میجنگند. فقط شکارچیان رأس یک منطقه میتوانند کاری را که میخواهند انجام دهند. فقط شکارچیان در اوج میتوانستند در آرامش زندگی کنند.
انگیزهی گراویس برای قویتر شدن دوباره افزایش یافت. او هنوز از همهچیز در مورد کشتن گورن پشیمان بود، اما انگیزه او برای قویشدن، دوباره افزایش یافت. فقط با قدرت میتوانست مانند پرندگان زندگی کند. فقط با قدرت کافی میتوانست آزاد باشد و هر کاری که میخواهد انجام دهد. او هرگز نمیخواست دوباره تحت حکومت کسی باشد، بااینحال، آن رویا هنوز دور بود.
گراویس با نگاهی به دو پرنده که با هم در هماهنگی با درخت زندگی میکنند، بهیاد خانوادهاش افتاد. همهچیز در جهان علیه آنها بود، اما بهخاطر پدرش، گراویس نیازی به ترس از چیزی در دنیای خود نداشت. شبیه دو پرندهی روی درخت بودند.
گراویس به آسمان نگاه کرد و گفت: «پدر، مطمئن نیستم که میتونی صدام رو بشنوی یا نه، اما من تمام تلاشم رو می کنم تا برگردم. من تسلیم آسمان نمیشم و قوی خواهم شد!»
هیچ اتفاقی در آسمان نیفتاد، اما گراویس احساس کرد که پدرش صدای او را شنیده است.
گراویس با قاطعیت گفت: «من بر میگردم!»
کتابهای تصادفی

