فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 107

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 107 – پیشی گرفته شده

گراویس بدون هیچ حادثه‌ای در طول مسیر به درخت بازگشت، اما این اتفاق، گراویس را پر از اعتماد‌به‌نفس نکرد. اگر آسمان صدایی در نمی‌آورد به این معنا بود که دارد چیز دیگری آماده می‌کند. هربار که آسمان با یکی از نقشه‌هایش کاری نداشت، به این معنا بود که دوره خطرناک دیگری برای گراویس در راه است. آسمان چیزهایی را نمی‌فرستاد که او به‌راحتی بتواند بر آن‌ها غلبه کند.

در شرایط عادی، گراویس زیر دست گیلد صاعقه می‌مرد. اگر او با آن ترفند از اسکورا پیشی نمی‌گرفت و او را مجبور نمی‌کرد همه عواقب را نادیده بگیرد، ممکن بود بمیرد. فقط با عصبانی کردن او توانست درخت و پرنده را درگیر جنگ کند. هم‌چنین گیلد آتش نیز اضافه شد. آیا گراویس اگر به تنهایی می‌جنگید، می‌توانست در مقابل هر دو تیم به‌طور هم‌زمان پیروز شود؟ قطعاً نه!

گراویس هر روز جانوران جادویی را به‌عنوان غذا، شکار می‌کرد و برای چیز دیگری آماده می‌شد، اما هرگز افکار خود را با صدای بلند بیان نمی‌کرد. آسمان همه‌چیز را می شنید، اما نمی‌توانست افکار او را بخواند. تا‌زمانی‌که او نقشه خود را مخفی نگه می‌داشت، آسمان نمی‌توانست خود را آماده کند.

آسمان هیچ مشکلی با اجازه دادن به گراویس برای شکار جانوران جادویی رده‌پایین نداشت. آن‌ها آن‌قدر خطرناک نبودند که او بتواند خود را تعدیل کند، پس چه اهمیتی داشت؟ این‌که گراویس همیشه بعد از شکار برمی‌گشت، برنامه‌ریزی برای قدم بعدی را برای آسمان آسان‌تر می‌کرد. آسمان تازمانی‌که او آن‌جا می‌ماند می توانست راحت‌تر نیروهایش را جمع کند.

آسمان نمی‌توانست انسان‌ها را کنترل کند، بنابراین هدایت انسان‌ها به محل زندگی‌اش برایش سخت‌ بود. جانوران جادویی رده بالا چطور؟ این کار هم به‌همان اندازه سخت بود. آسمان این جهان پایین نمی‌توانست چنین جانوران قدرتمندی را کاملاً کنترل کند بلکه فقط می‌توانست برخی از احساسات را القا کند، امّا مانند جانوران اهریمنی، بر آن‌ها کنترل کامل نداشت. این مورد، زمانی‌که والد اسکای از جان گراویس گذشت، به‌راحتی نشان داده شد.

گراویس قبلاً تمام سنگ‌های انرژی را جذب کرده بود و آن‌ها به‌اندازه‌ای کافی بودند تا او را به سطح چهارم جمع‌آوری انرژی برسانند. انرژی او اکنون تقریباً 2برابر قدرت بدن فیزیکی‌اش بود که باعث کاهش بیش‌تر کارایی بدنش شد. گراویس هنوز مطمئن بود که می‌تواند افراد در سطح ششم را بکشد یا نه، امّا این کار سخت‌تر از رد کردن دو قلمرو مانند زمانی‌که در سطح سوم بود، است. در مورد افرادی که در سطح هفتم بودند چطور؟ اگر گراویس نمی‌توانست آن‌ها را غافلگیر کند، برنده شدن بسیار سخت بود.

او هر از گاهی با اسکای می‌جنگید. معمولاً انجام مبارزات تمرینی زیاد، باعث تضعیف اراده او می‌شد، اما اسکای، ضعیف‌تر از آن بود که بر اراده او تأثیر بگذارد، بنابراین برای گراویس خطری نداشت و مبارزه، بیش‌تر برای او شبیه بازی کردن بود. او نیازی به تمرکز روی حمله کردن نداشت، به همین دلیل می‌توانست فقط با آن بازی کند.

اسکای روزی 1بار به شکار می‌رفت و طعمه خود را با والدش تقسیم می‌کرد. پرنده والد هر روز روی درخت می‌ماند و آن‌جا را ترک نمی‌کرد. او هنوز هم کمی احساس ناراحتی و گناه می‌کرد که فرزندش در نبود او تقریباً مرده بود، بنابراین قول داد که از این‌به‌بعد بیش‌تر مراقب باشد. نفرت او از گراویس نیز پس از مدتی از بین رفت و او را به هم‌نشینی پذیرفت. حتی به گراویس اجازه می‌داد هر از گاهی به پرهایش دست بزند.

بااین‌حال، در این روز خاص، اسکای پس از چند ساعت شکار بدون طعمه بازگشت و از والد خود شکایت کرد. پرنده‌ی والد بسیار سریع‌تر بود و می‌توانست برای مدتی دورتر شکار کند. اگر برای شکار بیرون می‌رفت، مشکلی برای گرفتن غذا وجود نداشت. گراویس متوجه این موضوع شد و چشمانش برق زد. وقتش بود!

او فریاد زد: «مجبور نیستی بری!» و پرندگان به سوی او برگشتند. گراویس، جانور جادویی‌ای که اخیراً کشته بود را گرفت و به لانه اسکای نزدیک‌تر کرد. او معمولاً فقط بخشی از طعمه خود را با درخت تقسیم می‌کرد. برای حمل چنین جانور عظیمی به بالای درخت، او باید از نیروی بیش‌تری در حرکت صاعقه خود استفاده کند که باعث آسیب جزئی به درخت می‌شود.

گراویس همیشه قبل از انجام این کار، پایی از طعمه خود را برای ریشه درخت می‌انداخت. درخت آن را می‌پذیرفت و گراویس مورد حمله قرار نمی‌گرفت. گیاهان انرژی، باهوش نیستند، امّا با طبیعت، بیش‌تر هماهنگ بودند و می‌توانستند برخی از احساسات موجودات زنده دیگر را درک کنند. درخت هم احساس می‌کرد که گراویس نمی‌خواهد به آن صدمه بزند، بنابراین پاها را می‌پذیرفت و به‌او اجازه می‌داد هر کاری می‌خواهد انجام دهد.

پرندگان به طعمه نگاه کردند و پرنده والد با استفاده از باد، جانور جادویی را به‌سمت خود برد. استفاده از باد برای حمل چیزی که چندین تن وزن داشت، قدرت برتر آن را نشان داد. اسکای با خوشحالی جیغی کشید و شروع به خوردن کرد. گراویس هر دفعه طعمه جدیدش را فقط برای این اتفاق نگه می‌داشت.

گراویس می‌دانست تازمانی‌که پرنده والد آن‌جا است، برای آسمان سخت است که دشمن بفرستد. یک جانور جادویی رده‌بال،ا یک رهبر مسلط مطلق در قاره میانی بود و چندین نفر در سطح نهم گردآوری انرژی لازم بود تا آن را بکشند.

پس وقتی آسمان اسلحه‌اش را آماده کرد، حتماً در مورد پرنده باید کاری می‌کرد. ساده‌ترین راه برای دور کردن آن چه بود؟ تمام مواد غذایی اطراف را حذف کرده و آن را مجبور به شکار کند! به این ترتیب، وقتی تیم جدید دشمنان می‌آمدند، او رفته بود. علاوه‌برآن، آسمان احتمالاً چندین نفر که حداقل در سطح هفتم جم‌ع آوری انرژی بودند می‌فرستاد.

گراویس پوزخندی به آسمان زد و از خود‌راضی گفت: «شرط می‌بندم انتظارش رو نداشتی، مگه‌نه؟» گراویس برای یک ثانیه فکر کرد که صاعقه‌ای را دید که در آسمان پرواز می‌کند. او نمی‌توانست مطمئن باشد که آن را درست دیده یا نه، زیرا خیلی سریع و بی‌صدا بود. بااین‌حال گراویس مطمئن بود که آسمان اعصابش خورد شده است.

«فقط سعی کن که پادوهات رو متوقف کنی.»

حدود یک ساعت بعد، گراویس چهار نفر را دید که به پایین درخت رسیده‌اند. پوزخند از خودراضی گراویس تنها زمانی‌که سطح‌های آن‌ها را دید گسترده‌تر شد. 3نفر از افراد در سطح هشتم جمع‌آوری انرژی بودند درحالی‌که آخرین نفر در سطح هفتم بود. بدون پرنده‌ی والد، گراویس 100% می‌مرد. هم‌چنین اگر توقع نقشه آسمان را نداشت نیز می‌مرد.

گراویس درحالی‌که به انسان‌ها نگاه می‌کرد با صدایی بلند فریاد زد: «دشمن!»

همگی رداهای آبی مایل به سیاه پوشیده بودند که نشان می‌داد از گیلد صاعقه هستند. او نمی‌خواست شاگردان بیش‌تری را بکشد، اما این موضوع، مانع او نمی‌شد. یا او زنده می‌ماند یا آن‌ها. او کشتن آن‌ها را دوست نداشت، اما این یک ضرورت بود. او قبلاً وقتی شاگردهای گیلد صاعقه را نجات داده بود، باعث مصیبت قبلی خود شد.

او دوباره همان اشتباه را تکرار نمی‌کرد. دیگر جان آن‌ها را نمی‌بخشید! اگر یکی می‌آمد که او را بکشد، او را می‌کشت و گلید و قدرتشان برای او فرقی نمی‌کرد! حتی اگر آن‌ها در قلمرو تعدیل بدن باشند، اگر خصومت نشان می‌دادند، باز هم آن‌ها را می‌کشت. او دیگر نمی‌توانست با زندگی خود قم&ار کند، زیرا باعث می‌شد کار برای آسمان آسان‌تر شود.

پس از فریاد گراویس، پرندگان به‌سمت تازه‌واردان برگشتند و به آن‌ها نگاه کردند. اسکای درحالی‌که دور درخت می‌چرخید، هیجان‌زده شد و وحشیانه جیغ می‌کشید.

پرنده‌ی والد چنان قار باابهت و بلندی کشید که در اطراف، طنین‌انداز شد و باعث شد گراویس بر اثر فریاد، احساس کند که تمام بدنش می‌لرزد. اسکای به‌سرعت آرام شد، به انسان‌ها نگاه و پشت سر والد خود پرواز کرد. والدش قدرت تازه‌واردان را احساس کرده بود و می‌دانست که هر یک از این 4نفر می‌توانند اسکای را به‌راحتی بکشند.

پرنده‌ی والد، بال‌های خود را به‌طرز چشم‌گیری باز کرد و باد را به‌طور تهاجمی دور درخت تنومند چرخاند. طوفان، رعدآسا بود و صدای آن حتی گوش‌های گراویس را به‌درد آورد. درختان اطراف، روی زمین واژگون شدند و شروع به دور زدن، دور درخت بزرگ کردند. پرنده‌ی بزرگ با حالتی تهاجمی به تازه‌واردان نگاه کرد و به وضوح، خصومت خود را نشان داد. اگر جرأت داشتند نزدیک‌تر شوند…

چهار شاگرد، با چهره‌های زشتی به درخت نگاه کردند. هیچ اطلاعاتی در مورد این پرنده‌ی قدرت‌مند وجود نداشت. شاگرد بازمانده‌ی گیلد صاعقه، فقط درباره گراویس، درخت و پرنده کوچک‌تر به آن‌ها گفته بود.

پرنده‌ی بزرگ، تنها چند ساعت پس از پایان مبارزه برگشته بود. شاگرد بازمانده آن را ندیده بود و بنابراین، آن را گزارش نکرد. این پرنده همه‌چیز را برای آن‌ها پیچیده‌‌تر می‌کرد.

بااین‌حال، شاگردان هنوز نقشه‌ای داشتند و با قصد قتل، به گراویس نگاه می‌کردند.

کتاب‌های تصادفی