صاعقه تنها راه است
قسمت: 124
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 124 – بخش او از داستان
گراویس درحالیکه همه افراد، با چشمانی جدی او را تماشا میکردند، به سالن نگاه کرد. گراویس مطمئن نبود، اما احساس میکرد مردم داخل اتاق، بهطرز عجیبی به او نگاه میکنند. بهنظر میآمد همه آنها از او متنفر بودند که البته او انتظارش را داشت، اما گراویس احساس میکرد که چیزی با حالت آنها درست نیست.
مرد میانسالی که بر تخت مرکزی نشسته بود با صدای عمیقی که در سالن پیچید گفت: «مدارک مأموریت رو بهم نشون بده.»
گراویس پروندههای درخشان را بیرون آورد و نگه داشت. مدت کوتاهی پس از اینکه گراویس پروندهها را بیرون آورد، آنها شروع به شناور شدن بهسمت مرد کردند و او به آنها نگاه کرد.
بعد از چند ثانیه، مرد ابروهایش را درهم کشید، اما میدانست که کاری از دستش بر نمیآید. این یک سند رسمی از مدیر شعبه فرقه آسمان جنوب شرقی بود. او مدیر شعبه را میشناخت و متوجه شد که این پروندها مستقیماً از طرف او میآمدند.
پروندهها بهسمت پیرمردی که روی تختی معمولی نشسته بود، شناور شد. رئیس گیلد صاعقه گفت: «بیارشون اینجا.»
پیرمرد، کمی تعظیم کرد و سالن را ترک کرد. فرقه صاعقه نمیتوانست با فرقه آسمان بجنگد، بنابراین گیلد صاعقه کوچکتر، حتی نمیتوانست امیدوار باشد که چیزی را تغییر دهد.
آنها حتی نیازی به فکر کردن دربارهی فرقه مرکزی آسمان نداشتند. آیون یکی از دو قویترین افراد در قاره میانی بود، دیگری مدیر شعبه فرقه آسمان شمال غربی بود. آیون میتوانست این گیلد صاعقه را به تنهایی از بین ببرد.
همه، چند دقیقه در سکوت منتظر ماندند. گیلد صاعقه عظیم بود، و احتمالاً کمی زمان میبرد تا ریشسفید، برگردد. گراویس قصد داشت چند چیز بگوید، اما تصمیم گرفت تا پایان امور رسمی، صبر کند. از سویی دیگر، ریشسفیدان نمیخواستند درحالیکه دشمن در سالن آنها بود، درباره امور رسمی صحبت کنند. هیچکس صحبت نمیکرد و میشد با چاقو، تنش غلیظ شناور در هوا را برید.
آنها 1ساعت تمام در این سکوت، منتظر ماندند. بعد از اتمام 1ساعت، درها باز و 5نفر وارد سالن شدند. یکی از آنها همان ریشسفید قبلی بود، درحالیکه 3نفر دیگر، شاگردانی بودند که گراویس قبلاً در شهرک زمین و درخت ملاقات کرده بود.
با قضاوت بر اساس حالت چهرههایشان، احتمالاً قبلاً به آنها گفته شده بود که چه اتفاقی خواهد افتاد. گراویس حدس زد اینکه 1ساعت تمام طول کشید تا آنها به اینجا برسند به این خاطر بود تا بتوانند به امور خود سر و سامان دهند. وقتی 4شاگرد، گراویس را دیدند، حالت آنها به نفرت تبدیل شد. درحالیکه چهار شاگرد، به گراویس نگاه میکردند، ریشسفید بهسمت تخت خود برگشت.
گراویس با چشمانی ریز شده به آنها نگاه کرد. حتی اگر آنها خیلی ضعیفتر از گراویس بودند، باز هم سعی کرده بودند او را بکشند. مفهوم دشمنی، مفهوم قدرت را نادیده میگرفت. گراویس یک نمونه کامل بود زیرا او هنوز در نقشههای بزرگ، ضعف زیادی داشت، درحالیکه دشمنش بالاترین آسمان بود.
گراویس صاعقه خود را بهسمت آنها شلیک کرد و آنها نتوانستند در این سالن کوچک، از همه آن فرار کنند. صاعقه به آنها اصابت کرد و تنها یک فریاد کوتاه، در سراسر سالن طنینانداز شد، زیرا شاگردان، خاکستر شدند. گراویس به آنچه میخواستند بگویند اهمیتی نمیداد. حرف زدن فایدهای نداشت.
گراویس بهسمت رئیس گیلد برگشت که با خشونت سعی میکرد توپهای فولادی داخل دستش را له کند تا آرام شود. مرگ شاگردان، مانند یک سیلی به صورت او بود و او، از اینکه نمیتوانست کاری در این زمینه انجام دهد ناامید بود. بدیهی بود که رئیس گیلد صاعقه حال بدی داشت.
گراویس به رئیس گیلد گفت: «امور رسمی تموم شد.»
مردم داخل سالن، فقط با نفرت به گراویس نگاه میکردند و میخواستند او از جلوی چشمانشان دور شود. بااینحال، برخلاف انتظار، گراویس آنجا را ترک نکرد. در عوض، او کاری غیرقابل تصور با آنها انجام داد.
گراویس مانند رزمیکاران در سالن رزمی، در شهر بادی، روی زانو نشست. همه بزرگان این سالن، آداب معاشرت یاد داشتند و میدانستند که این ژست، نماد احترام است. اینکه گراویس با این حالت نشسته است به این معنا بود که او به گیلد صاعقه احترام میگذاشت.
رئیس گیلد، درحالیکه بلند میشد با عصبانیت فریاد زد: «چطور جرأت میکنی!»
او درحالیکه صدایش در سراسر سالن میپیچید ادامه داد: «چطور جرأت میکنی بعد از اینکه 4تا از شاگردهام رو جلوی چشمم کشتی ادای احترام کنی!؟ برو بیرون!»
موهای گراویس با صدای مهیج، عقب رفت، اما رفتارش تغییر نکرد. او با لحنی خنثی اعلام کرد: «الان، در مورد وضعیتم و کارهایی که در گیلد صاعقه فرعی انجام دادم بهتون میگم.»
یکی دیگر از ریشسفیدان با عصبانیت بر سر گراویس فریاد زد: «کی به چیزی که میخوای بگی اهمیت میده! تو شاگردهای مارو کشتی و ما اهمیتی به چیزایی که تو میخوای بگی نمیدیم!»
دیگران نیز، کار او را تکرار کردند و با خشنوت فریاد میزدند که از آنجا برود.
برای گراویس فوقالعاده چالش برانگیز بود که خونسردی خود را حفظ کند، آن هم زمانیکه یک اتاق کامل از افراد قویتر از او فریاد میزدند که او آنجا را ترک کند. اگر گراویس اراده بسیار قدرتمندی نداشت، احتمالاً دچار تزلزل میشد. بااینحال، حتی با وجود این همه فریاد تهاجمی که سر راهش میآمد، او همچنان در وضعیت زانو زده خود باقی ماند.
گراویس شروع به روایت کرد: «من با گورن تو آزمون ورودی سالانه گیلدهای عنصری آشنا شدم...»
صداهای دیگر او را مغلوب کردند و فریاد زدند که دهنش را ببندد و برود، اما آنها چه کسانی بودند؟ آن افراد، همگی تهذیبکنندگان متخصص این دنیا بودند و حتی اگر تمام سالن، سر او فریاد میزدند که برود، باز هم میتوانستند هر چه او در زیر بهمن فریادها میگوید را بفهمند.
گراویس در مورد همه چیزهایی که در تمام مدت حضورش در گیلد صاعقه فرعی اتفاق افتاده بود به آنها گفت، به جز آمدن آیون و صاعقه تخریبش. اگر او به آنها میگفت که چگونه گورن در برابر آیون به او کمک کرد، آنها متوجه میشدند که او آسمانزاده نیست. گراویس آنقدر سادهلوح نبود که بتواند با زندگی خود به گیلد صاعقه اعتماد کند.
گراویس، همچنین مطمئن نبود که اگر درباره صاعقه تخریب خود به آنها بگوید چه واکنشی نشان خواهند داد. آنها به او بهعنوان دشمن خود نگاه میکردند و اگر گراویس به آنها میگفت که به صاعقه صد در صد تخریب که قبلاً دیده نشده بود رسیده است، ممکن است تمام گیلد خود را فقط برای محافظت از فرقه صاعقه قربانی کنند.
به آرامی، فریادها شروع به فروکش کرد زیرا گراویس بیشتر در مورد کارهایی که گورن برای او انجام داده بود به آنها گفت. درباره اینکه گورن چگونه مجموعهقوانین صاعقه را بدون دریافت هیچ پولی به او داده بود. درباره اینکه چگونه گورن بهترین خانه را به گراویس داده بود تا او مواظب او باشد. در مورد اینکه چگونه گورن او را از حوضچه مدفوع نجات داده بود. درباره اینکه چگونه گورن قدرت خروجی برج صاعقه را افزایش داد تا عطش دیوانهوار گراویس برای قدرت را برطرف کند.
قبل از رسیدن گراویس، آنها فکر میکردند که او یک قاتل سرد و یک خائن است. وقتی گراویس در مورد کارهایی که گورن برای او انجام داده بود به آنها گفت، آنها فقط عصبانیتر شدند زیرا میدانستند که گراویس او را کشته است.
بااینحال، با گذشت زمان و نمایان شدن کارهای خوب گورن، آنها شروع به تفکر کردند. اگر گراویس میخواست از شخصیت خود دفاع کند، میگفت که گورن از او سوءاستفاده کرده است، اما گراویس تنها از صمیم قلب، به آنها گفت که گورن برای او چه کرده است.
وقتی داستان به قسمتی رسید که گراویس در گیلد صاعقه فرعی دیوانه شد، افراد حاضر در سالن کاملاً ساکت شدند. گراویس به آنها گفت که چگونه همهچیز در نگاه او یک دشمن بهنظر میرسید و او فقط میتوانست جیمی را به هر کجا که نگاه میکرد ببیند.
افراد حاضر در سالن، همگی با تجربه بودند و از قبل متوجه شده بودند که گراویس تحتتأثیر صاعقه قرار گرفته بود. آنها میتوانستند با او همدردی کنند زیرا همه آنها با عنصر صاعقه مرتبط بودند. آنها نیز باید با خلقوخوی صاعقه مبارزه میکردند.
آیا آن کاری را که گراویس در گیلد صاعقه فرعی انجام داده بود توجیه میکرد؟ نه، قطعاً نه! وقتی کسی مس&ت بود و فرد دیگری را میکشت، باز هم مسئول اعمال خود بود.
وقتی گراویس به نقطهای رسید که گورن مرد، نفس سنگینی کشید. او همیشه تمام تلاش خود را میکرد تا این خاطره را نادیده بگیرد، اما لازم بود داستان خود را برای آنها تعریف کند. گراویس میخواست که آنها او را درک کنند.
گراویس، میدانست که با این کار، دشمنی آنها حل نمیشود و گیلد صاعقه، همچنان او را شکار خواهد کند. گراویس فقط میخواست درد او را بفهمند و قصد داشت نشان دهد که هرگز، فرقه صاعقه را دشمن خود ندیده است.
گراویس، داستان خود را در نقطهای که از گیلد صاعقه فرعی گریخت، پایان داد.
سالن ساکت ماند و گراویس، عمیقاً به چشمان رئیس گیلد نگاه کرد.
کتابهای تصادفی

