فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 123

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 123 – قصر صاعقه

بعد از این‌که رهبر نگهبانان به او گفت وارد شود، گراویس حتی 1ثانیه هم منتظر نماند. از در گذشت و به گیلد پشت دروازه نگاه کرد. درست همان‌طور که از دور دیده بود، بسیاری از ساختمان‌های باشکوه را دید. اما چیزی که او از دور ندیده بود، همه شاگردان درحال قدم زدن بودند. در واقع گیلد صاعقه بسیار پر جنب و جوش بود و بسیاری از شاگردان در خیابان‌ها راه می‌رفتند. این گیلد صاعقه به اندازه گیلد صاعقه فرعی متروک نبود.

گراویس، افراد زیادی را دید که کالاهای خود را دست‌فروشی می‌کردند و حتی کمی با یکدیگر مبارزه تمرینی می‌کردند. حتی تابلوهای مغازه‌های مختلف را می‌دید. احتمالاً شاگردان زیادی بودند که سعی می‌کردند چیزهایی را بفروشند که در تالار مبادلات قابل مبادله نبود یا چیزهایی که با قیمت کمتری نسبت به تالار فروخته می‌شد. احتمالاً تالار مبادلات فقط سنگ‌های انرژی را به عنوان ارز می‌پذیرفت، امّا تجارت با سایر شاگردان، محدودیت ارزی را حذف می‌کرد.

برخی از شاگردان متوجه گراویس شدند و حالت آن‌ها به سرعت تغییر کرد. تقریباً تک‌تک شاگردان طوری به او نگاه می‌کردند که گویی او خانواده آن‌ها را کشته است، که احتمالاً دور از واقعیت هم نبود. شاگردان طوری به یکدیگر نگاه می‌کردند که انگار خواهر و برادر واقعی هستند، بنابراین قابل درک بود که چرا این گونه واکنش نشان می‌دادند. گراویس سعی کرد اجازه ندهد آن نگاه‌های زهرآگین او را دلسرد کند. او فقط باید در این دنیا به اوج می‌رسید. آن وقت همه‌چیز، خود به خود حل می‌شد.

بنگ!

یک مرد، سنگی را برداشت و آن را با خشونت به‌سمت گراویس پرتاب کرد و فریاد زد: «خائن.»

آن شاگرد در سطح سوم جمع‌آوری انرژی بود و فقط از قدرت بدنی خود استفاده کرده بود، بنابراین سنگ، فقط ردای گراویس را کمی لکه‌دار کرد.

یکی از نگهبانان به سوی شاگرد شتافت و با قنداق نیزه به شکم او زد. شاگرد، سرش را خم کرد و در‌حالی‌که شکمش را گرفت روی زمین افتاد. شاگردان دیگر، ابتدا شوکه و سپس خشمگین شدند. به‌نظر می‌رسید که آن‌ها تصمیم به شورش داشتند و با صدایی بلند شروع‌به توهین به گراویس کردند. گراویس فقط دست‌ به سینه ایستاد و با چشمانی ریز شده منتظر ماند.

«بس کنین!»

فریاد قدرتمندی از سوی رهبر نگهبانان در سراسر گیلد صاعقه طنین‌انداز شد. رهبر در سطح نهم جمع‌آوری انرژی بود و فریاد او بدن شاگرد را به لرزه درآورد. او با صدای بلند خود توضیح داد: «ما می‌دونیم شما چه احساسی دارین، ولی اون الان نماینده‌ی فرقه آسمانه! هر اتفاقی که تو گیلد صاعقه براش بیفته باید مسئولیتش رو گردن بگیریم!»

اگر فرد دیگری سنگی به سمت گراویس پرتاب می‌کرد، او آن شخص را له می‌کرد، اما گراویس آن را از شاگردان گیلد صاعقه پذیرفت. او خانواده آن‌ها را کشته بود و آن‌ها حق داشتند خشمگین باشند. سنگ حتی او را لمس هم نکرد، بنابراین گراویس این موضوع را نادیده گرفت. اگر واقعاً به او صدمه می‌زد، ممکن بود طور دیگری عمل کند.

رهبر نگهبانان درحالی‌که حداقل با ادبی ممکن را به خرج می‌داد گفت: «گیلد صاعقه از فرقه آسمان عذرخواهی می‌کنه.»

نگهبانان از او عذرخواهی نمی‌کردند، بلکه از فرقه آسمان عذرخواهی می‌کردند.

گراویس گفت: «مشکلی نداره. درد نداشت واسه همین نادیده می‌گیرم.»

نگهبانان و شاگردان تعجب کردند که گراویس به همین راحتی این توهین را نادیده گرفته است. آیا او دشمن گیلد صاعقه نبود؟ البته‌که آن‌ها فقط تعجب کردند و احساساتشان نسبت به گراویس، حتی اندکی تغییر نکرد.

رهبر نگهبانان درحالی‌که به راه رفتن ادامه می‌داد گفت: «دنبالم بیا.»، و 3نگهبان دیگر، گراویس را محاصره کردند. آن‌ها احتمالاً می‌خواستند او را بترسانند و تا آن‌جا که ممکن بود فضا را برای گراویس ناراحت کنند. گراویس مخالفتی نکرد زیرا آن‌ها فقط می‌گفتند که این برای محافظت است. او فقط آن‌ها را نادیده گرفت.

گراویس، رهبر نگهبانان را دنبال کرد تا این‌که به قصری عظیم و سیاه رسیدند. این قصر تقریباً به اندازه قصر فرقه آسمان بود، اما گراویس می‌توانست قضاوت کند که ارزش پولی هر دو قصر، مانند آسمان و زمین است. گراویس، انبار فرقه آسمان را دیده بود، و همچنین احساس می‌کرد که موادی که قلعه فرقه آسمان از آن ساخته شده است بسیار برتر از این قلعه بود. حتی با وجود 10ها هزار شاگرد، انجمن صاعقه احتمالاً نمی‌توانست از نظر ثروت، با فرقه آسمان مقایسه شود.

نگهبانان دیگری جلوی قلعه ایستاده بودند که هر چهار نفر در سطح نهم جمع‌آوری انرژی بودند. رهبر نگهبانان اسکورت گراویس، وضعیت را برای دیگر نگهبانان شرح داد و آن‌ها پس از مدتی سری تکان دادند. نگهبانان، ورودی گیلد را ترک کردند، درحالی‌که نگهبانان قصر، گراویس را محاصره کردند.

یکی از نگهبانان دستور داد: «مدارک مأموریت رو نشون بده.» و گراویس مقداری فشار احساس کرد. وقتی گراویس به نگهبان نگاه کرد، چشمانش ریز شد. نگهبان واقعاً داشت هاله-اراده خود را بر روی او فعال می‌کرد. بااین‌حال، این هاله-اراده تازه ایجاد شده چگونه می‌تواند با هاله-اراده گراویس مقایسه شود؟ گراویس آن را نادیده گرفت و فقط پرونده‌های درخشان را نشان داد.

نگهبانان از این‌که گراویس هاله-اراده کاپیتانشان را نادیده گرفت شگفت‌زده شدند. آن‌ها چشمان خود را برای گراویس ریز کردند و متوجه شدند که گراویس آن‌طور که فکر می‌کردند ساده نیست. با این وجود، آن‌ها پرونده‌های رسمی را تصدیق و در را به روی گراویس باز کردند. رهبر نگهبانان گفت: «دنبالم بیا.»

گراویس آن‌ها را به داخل قلعه دنبال کرد و آن‌ها از چندین پله بالا رفتند. مدتی طول کشید تا به بالا برسند، اما وقتی رسیدند، نگهبانان ایستادند و راه‌پله‌ها را مسدود کردند. رهبر، جلوتر رفت و به دری باشکوه در انتهای راهرو اشاره کرد. او با سردی گفت: «برو داخل.»

گراویس از قبل می‌توانست حدس بزند چه کسی پشت آن در است. گراویس درنگ نکرد و به‌سمت در رفت، اما در باز نشد. گراویس صدای رهبر را شنید که از پشت سرش گفت: «باید از صاعقه‌ات استفاده کنی.»

گراویس به توصیه او عمل کرد و صاعقه خود را به در تزریق کرد.

در تکان خورد و بعد خودش باز شد. گراویس وارد شد و در، بلافاصله پشت سر او بسته شد. گراویس نگاه‌های کاملاً گیج و شوکه نگهبانان را ندید. آن‌ها می‌خواستند او را خجالت‌زده کنند زیرا در، فقط برای افرادی که در سطح پنجم جمع‌آوری انرژی بودند باز می‌شد. گراویس در سطح چهارم بود و کاملاً غیرممکن بود که بتواند آن را باز کند. چه خبر بود؟

گراویس به سالن پشت در نگاه کرد. تزئینات بسیاری از صاعقه‌ها و ابرها اتاق را زینت می‌دادند در‌حالی‌که نور، گاهی روشن‌تر و کم‌رنگ‌تر می‌شد، شبیه به نوری که در اثر برخورد صاعقه آزاد می‌شد. در اطراف اتاق، گراویس می‌توانست افراد زیادی را ببیند که بر روی تخت‌های مختلف نشسته‌اند. اکثر آن‌ها حداقل میانسال یا مسن‌تر بودند، البته نه همه.

همه وسط سالن نشسته بودند. بیش‌تر آن‌ها بر تخت‌های سیاه نشسته بودند و 9تیغ تیز از بالای تختشان بیرون می‌آمد. گراویس حدس زد که آن تیغ‌ها احتمالاً نشان می‌دهند که آن افراد در نهمین سطح جمع‌آوری انرژی، بالاترین سطح پذیرفته‌شده جمع‌آوری انرژی در این جهان پایین بودند. فقط تعداد بسیار کم و منتخب شده‌ای تا کنون به سطح دهم رسیده بودند.

در انتهای سالن، گراویس 3نفر را دید که بر تخت‌های متفاوتی نشسته بودند. یکی از تخت‌ها برجسته‌تر از بقیه بود و مردی میان‌سال بر آن نشسته بود. گراویس دید که مرد، چگونه از قدرت خود استفاده کرد تا چند توپ فلزی را در یکی از دستانش له کند، اما موفق نشد.

دو تخت دیگر، کمی کوچک‌تر از تخت قبلی و نیز کمی پایین‌تر قرار گرفته بودند. گراویس آن 3تخت را دید و می‌توانست استنباط کند که آن سه نفر احتمالاً در قلمرو شکل‌گیری روح هستند.

گراویس با خود فکر کرد: «انتظار نداشتم 3نفر تو قلمرو شکیل‌گیری روح، بهم خوش‌آمد بگن.»

کتاب‌های تصادفی