صاعقه تنها راه است
قسمت: 132
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 132 – آزادی
اسکای با هیجان فریاد زد و بهسمت والدش پرواز کرد. گراویس که هنوز پشت اسکای قرار داشت، درحالیکه آنها به یکدیگر نزدیک میدند با خوشحالی برای اسکای لبخند زد. این 2پرنده در آسمان به یکدیگر رسیدند و دور یکدیگر حلقه زدند، درحالیکه سرهایشان به هم لمس میشد. گراویس خوشحال بود که اسکای بالاخره توانسته دوباره والدش را ببیند.
شاگردان گیلد باد نیز با هیبت این دو پرنده را تماشا کردند. از روی زمین، نحوه چرخیدن 2پرنده دور هم زیبا بهنظر میرسید. همه شاگردان والد اسکای را میشناختند، زیرا هر روز نبود که یک هیولای انرژی با درجهبالا لانهاش را در گیلد باد بسازد. این پرنده احتمالاً قویترین موجود در گیلد باد بود، بهجز رئیس و معاونان گیلد.
یکی از آنها فریاد زد: «هی، یکی پشت او پرنده جدیدهست.» و دیگران با دقت بیشتری نگاه کردند. مطمئناً مرد جوانی بالای پشت پرنده بود. وقتی شاگردان لباسی را که گراویس پوشیده بود دیدند، حالشان از هیجان به تلخی تغییر کرد. همه آنها میدانستند که آسمانزادگان چگونه لباس میپوشند، و همچنین میتوانستند حدس بزنند که چرا گراویس آنجاست.
چه کسی در مورد آنچه وندی در تمام گیلد و شهرها انجام داد نشنیده بود؟ هر شاگردی که در گذشته با وندی ارتباط داشت به او میگفت که از انجام کاری که انجام میداد دست بردارد. همه آنها میدانستند که اگر ادامه دهد، درنهایت گراویس ظاهر میشود. متأسفانه، او به هیچ یک از آنها گوش نکرد و زمانیکه سعی در متوقف کردن او داشتند، بیشتر گراویس را لعنت کرد. از نظر آنها وندی انتحاری و دیوانه بود. چه کسی با یک عقل سالم چنین کاری انجام میدهد؟
سرانجام روز موعود فرا رسیده بود و تقریباً همه شاگردان برای یکی از شاگردان خواهر خود اندوه و پشیمانی داشتند. آیا آنها از دست گراویس عصبانی بودند؟ کمی، اما نه آنقدر. وندی محرک تمام این ماجرا بود و طوری رفتار میکرد که انگار میخواهد با او یک نبرد مرگ و زندگی داشته باشد.
اگرچه گراویس مت+جاوز نبود، اما وقتی کسی قصد کشتن یکی از خواهرانشان را داشت، احساس ناراحتی میکردند. بااینحال، وقتی چهره خندان گراویس و پرندگان شاد را دیدند، احساسات بدشان اندکی کاهش یافت. آنها او را نمیشناختند، اما اولین برداشتشان این بود که او آنقدر که وندی از او ساخته بود، آدم بدی نیست.
گراویس پس از مدّتی گفت: «هی، حداقل میشه منو بذاری پایین؟ بعدش هرچقدر دلتون میخواد میتونین باهم اختلاط کنین.»
او نمیدانست شاگردان گیلد باد چه فکری میکنند، اما بههرحال چندان اهمیتی هم نمیداد. او سخت در مسیری که انتخاب کرده بود حرکت میکرد و افکار دیگران چیزی را تغییر نمیداد.
پرنده والد پس از گفتن چیزی متوجه گراویس شد و نگاهی دوستانه کرد. احساس میکرد که اسکای به نفوذ به مرحله بعد نزدیک است، و میدانست که اسکای بدون او احتمالاً نمیتوانست به این سرعت پیشرفت کند. از این بابت سپاسگزار بود و به اسکای اشاره کرد که گراویس را پایین بیاورد.
اسکای شادمان شد، سرش را بهسمت گراویس چرخاند و بهسمت زمین حرکت کرد. این چرخش در ارتفاع 20متری انجام داد و گراویس به پایین پرید. اسکای بهسرعت گراویس را نادیده گرفت و نزد والدش برگشت. گراویس تنها توانست با لبخندی تلخ تماشا کند که چطور اسکای بهمحض ملاقات با والدش او را بهسرعت فراموش کرده است. بااینحال، او میتوانست احساسات آن را درک کند.
گراویس آخرین نگاه را به اسکای انداخت و سپس بهسمت گیلد باد رفت. پرندگان مدتی دیگر دور یکدیگر چرخیدند و سپس به سمت درختی عظیم در کوه پرواز کردند. احتمالاً آنجا لانه والد اسکای بود.
با نزدیکتر شدن گراویس به گیلد باد، تعدادی از نگهبانان از در ورودی بهسمت او رفتند. آنها اصلاً تهاجمی بهنظر نمیرسیدند و حتی مؤدبانه به او لبخند میزدند. استقبال آنها در مقایسه با استقبال در گیلد صاعقه مانند آسمان و زمین بود. در آنحا، همه نگهبانان با اسلحههایشان به او حمله کرده بودند.
نگهبانان به گراویس نزدیکتر شدند و رهبرشان جلوتر رفت. او با لبخندی به گراویس گفت: «به گیلد ما خوش اومدی آسمانزاده.»
گراویس سری تکان داد و گفت: «ممنونم.»
احساس دوستی بهتر از بیتفاوتی یا نفرت بود. مدت زیادی بود که گراویس نمیتوانست بدون اینکه فردی دشمن باشد با او به این مسالمتآمیزی صحبت کند. بله، گراویس در فرقه آسمان نیز بسیار مورد استقبال قرار گرفت، اما آنها همچنان در ذهن گراویس دشمنان او بودند. او همیشه باید هوشیاری خود را حفظ میکرد و نمیتوانست در کنار آنها آرام بگیرد. گیلد باد اولین جایی بود که میتوانست بدون احتیاط با مردم صحبت کند.
گراویس با لبخند کمرنگی گفت: «واقعاً تحتتأثیر گیلدتون قرار گرفتم. از هماهنگی با طبیعت میتابه و میتونم طبیعت بیبند و بار گیلد رو احساس کنم. خیلی مورد پسند منه.»
نگهبانان در پاسخ به تعریف لبخند زدند و رهبر به گراویس اشاره کرد که آنها را دنبال کند: « بابت تعریفت متشکرم، آسمانزاده. ما به این فلسفه که با دیگران دوستانه باشیم تازمانیکه بی فایده بودن آن ثابت شه، افتخار میکنیم. بهجز گیلد روشنایی، گیلدهای دیگه خیلی سردن و مراقب هر موجود زندهای هستن که بهشون نزدیک میشه.»
گراویس سری تکان داد. او میتوانست با این فلسفه همدلی کند، احتمالاً به این دلیل که دوست داشت اینگونه زندگی کند. متأسفانه، شانس کارمایی واگیردار او و همه چیزهایی که در این دنیا اتفاق افتاده بود، این کار را غیرممکن منیکرد. گراویس به گیلد باد به عنوان بازتابی از اینکه چگونه میخواست باشد اما نمیتوانست نگاه کرد. شاید این شبیه نگاه گورن به گراویس بود.
آیا گراویس از کشتن لذت میبرد؟ نه، قطعاً نه! او میدانست که این کار لازم است و از اشتباهات گذشته خود در گذشتن از جان حریفان درس گرفته بود. آن مرد جوان ضعیف با خانوادهاش برگشت تا از او دزدی کند، و شاگردان گیلد صاعقه، محل اختفای او را به همه گفتند. او به هیچیک از دشمنان خود رحم نمیکرد مگر آنکه دلیل واقعاً خوبی وجود داشته باشد.
بااین حال، برای گراویس، کشتن فقط چیزی بود که باید انجام میداد. او معتقد بود که برخی از افراد فقط مرتکب اشتباهاتی شدهاند و بنها به فرصتی دوباره نیاز دارند تا برگ جدیدی را برگردانند. متأسفانه، گراویس این تحمل را نداشت که به کسی شانس دوم بدهد. زندگی او برای این کار بسیار باارزش بود.
همراه با نگهبانان، گراویس از گیلد باد گذشت و دید که بسیار پر جنبوجوش است. او هیچ نبرد یا مبارزه تمرینیای نمیدید و بسیاری از شاگردان با حیوانات و درختان سرگرم بودند. گیلد باد مانند سرزمین عجایب صلحوآزادی بهنظر میرسید.
اما گراویس میدانست که به محض ظهور دشمن، گیلد باد بسیار خشن خواهد شد. وگرنه چگونه میتوانستند خود را در این دنیا تثبیت کنند؟ در یک مبارزه، آنها احتمالاً به یک ابر تهاجمی از شاهینها و عقابها تبدیل میشدند.
آنها به سرعت به یک کوه عظیم رسیدند که بر روی تمام کوههای دیگر داخل گیلد قرار داشت. درحالیکه نگهبانان دیگر برگشتند و بهسمت ورودی گیلد رفتند، رهبرشان پرسید: «برای بالا رفتن کمک لازم داری؟»
گراویس سرش را تکان داد و صاعقه خود را فعال کرد. رهبر آن را دید و درحالیکه از جا پرید و در امتداد رده کوه بهسمت بالا پرواز کرد، سری تکان داد. گراویس به دنبال او با کمک حرکت صاعقه خود در امتداد کوه بهسمت بالا راه افتاد.
ارتفاع کوه، چندین کیلومتر بود و آنها نزدیک به یک دقیقه کامل درحال حرکت بودند. آنها به بالا رسیدند و روی رده صاف، پریدند. گراویس متوجه شد که رهبر نگهبانان چگونه از نفس افتاده است و متعجب شد. «اون برای همچین مسیر کوتاهی انقدر انرژی مصرف کرده؟»
نگهبان، متوجه نگاه او شد و به تلخی خندید. او توضیح داد: «پرواز بر فراز زمین برای ما آسونه، امّا بالا رفتن از دیوار یا کوه سخته. اگه اینجا هم همون کاری که روی زمین انجام میدیم رو اجرا کنیم، از کوه دور میشیم، واسههمین باید جریان باد روبه شکل پیچیدهتری دربیاریم که جادوی خیلی بیشتر مصرف میکنه.»
گراویس با لبخند، سری تکان داد و گفت: «مرسی که توضیح دادی.»
مرد، مجبور نبود توضیح دهد که چرا سخت است، اما او متوجه چشمان گراویس شده بود و بههرحال، آن را برای او توضیح داده بود. این میتوانست یک ضعف بالقوه در نظر گرفته شود، و سایر گیلدها در شرایط عادی آن را به افراد خارجی نمیگفتند. گیلد باد واقعاً با سایر گیلدها متفاوت بود.
نگهبان درحالیکه بهسمت ورودی قلعه میرفت، گفت: «بیا بریم داخل.»
گراویس سری تکان داد و او را دنبال کرد. این قلعه احتمالاً جایی بود که افراد رده بالای گیلد باد در آن ساکن بودند. در مقایسه با قلعه مرکزی در گیلد صاعقه یا قلعه فرقه آسمان، این قلعه بزرگ اما ساده بهنظر میرسید. هیچ زیورآلات گرانقیمت یا مواد عجیبوغریبی در اطراف دیوارهای آن وجود نداشت.
برای گراویس سؤال بود که روئسای چنین گیلدی چگونه رفتار خواهند کرد.
کتابهای تصادفی

