فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 140

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۴۰ - زمان ، فرا رسیده

حدود یک ماه بود که گراویس بدنش رو تقویت می‌کرد. در اون زمان اتفاق خاصی جز اینکه اون به سطح ششم جمع آوری انرژی راه یافته بود، نیفتاد. هیچ ماموریتی براش وجود نداشت و گراویس حوصله‌اش سر رفته بود. بعد از پیشرفتی که کرده بود به بیرون رفت و دنبال اسکای گشت. گراویس خوشحال بود که بالاخره دوباره از اسکای قوی‌تر شده.

گرچه هیجان گراویس به سرعت به احساسی تلخ و شیرین تبدیل شد. اسکای به بیشترین سطح انرژی رسیده بود. گراویس با دیدن سایز جدید اسکای به طرز باورنکردنی‌ای متعجب شد. تقریباً شبیه به پدر مادرش بود و احتمالاً به همون اندازه قدرتمند، شاید حتی قوی‌تر. اسکای فوق‌العاده باهوش بود و از گراویس چیزهای زیادی یاد گرفته بود. با هوش زیادی که داشت ممکن بود حتی از والدین خودش قوی‌تر بشه.

گراویس لبخند تلخی زد. اون خوشحال بود که اسکای به این سرعت رشد می‌کنه، ولی از پیشرفت سریع اسکای کمی حس شکست می‌کرد. اگرچه، اون حسادت نمی‌کرد. اسکای دائما مشغول شکار جانورهای قوی بود و در چند ماه اخیر تجربه‌های زندگی و مرگ بیشتری رو از گراویس پشت سر گذاشته بود.

آخرین تجربه ی واقعی مرگ و زندگی که گراویس تجربه کرده بود چه زمانی بود؟ گراویس به گذشته فکر کرد و نتیجه گرفت که آخرین مورد واقعی زمانی بود که به فرقه بهشت رسید. تمام مدتی که در فرقه بهشت بود حتی یک تجربه مرگ و زندگی رو پشت سر نگذاشته بود. این یک مسئله ی جدی بود. قلمروی اون بدون هیچ مبارزه‌ی واقعی دو سطح افزایش یافته بود.

هر چند، این به این معنا نبود که اراده‌ی اون در این مدت بیشتر نشده. با توجه به کل وضعیت وِندی، اراده‌ش به میزان قابل توجهی افزایش یافته بود. همه‌ی این چیزها باعث شد اون هدفش و اونچه رو که می‌خواست بهش تبدیل بشه رو زیر سوال ببره، این‌ها همه باعث تقویتش بود. اراد‌ش آسیب خورده و متزلزل شده بود، اون بدست آوردن دوباره‌ی اراده‌ش می‌تونست قدرت بیشتری هم بدست بیاره.

گراویس تصمیم گرفته بود که هدفش از همه مهم‌تر باشد. وِندی در هر صورت می‌مرد، همچنین اون برای کشتن وندی فرستاده شده بود و این پذیرشش رو برای اون آسون می‌کرد. تنها کاری که او می‌تونست برای وندی انجام بده این بود که هرگز تشنگی وندی برای انتقام از بهشت رو فراموش نکنه. اون شرایط را پذیرفته بود.

اراده‌ی اون نیز در تجربه‌ی تقویت بدنش اندکی بیشتر شده بود؛ اما نه خیلی. طی روز اول یکم بیشتر شده بود اما پس از اون، دیگه درد جسمی برای تقویت اراده‌ش کافی نبود. به همین دلیل، تصمیم گرفت انرژی ذهنیش رو افزایش بده. در حال حاضر، سر اون تا ۹۰ درصد اشباع شده بود وسردرد می‌تونه برای فردی با اراده ی ضعیف کشنده باشه.

رسیدن به سطح اشباع انرژی نیازمند داشتن هاله اراده بود. با این حال، فقط به اون‌ها اجازه داده شده بود تا زمانی که روحشون رو تهذیب می‌کنن، زنده بمونن. احساس درد برای روزهای متوالی چیزی کاملا متفاوت بود. درد ذهنی چندین برابر قوی‌تر از دردی بود که گراویس طی تقویت بدنش احساس می‌کرد. سردرد بطور باورنکردنی‌ای قوی و ثابت بود، اما گراویس از این بابت خوشحال بود. اینطوری اراده‌ش بالا می‌رفت.

گراویس چند روزی رو با اسکای گذروند و یادش اومد که حدود دو هفته دیگه تولدش فرا می‌رسه. گراویس وقتی متوجه شد که کمتر از یک سال هست که در جهان زیرین بوده، کمی شوکه شد. براش طولانی‌تر گذشته بود. اون حدود شش ماه در قاره بیرونی و حدود سه - چهار ماه در قاره میانه مانده بود. گراویس شانزده ساله بود که به جهان زیرین اومد. همه این‌ها فقط در کمتر از یک سال اتفاق افتاده بود.

گراویس فقط می‌تونست با ذهن آشفته‌ش افسوس بخوره و به هر کاری که کرده بود فکرکنه. افکارش راجب گورن هنوز اون رو اذیت می‌کرد و احتمالا هرگز نمی‌تونست چیزی رو فراموش کنه. گورن نقطه‌ی عطفی در زندگیش بود و مسیر گراویس رو به طور جدی تغییر داده بود. مرگ گورن چندین تجربه مرگ و زندگی برای گراویس ایجاد کرده بود و باعث قوی‌تر شدنش می‌شد، اما این چیزی نبود که گراویس بخواد راجب‌ مرگ گورن بهش فکر کنه.

گراویس مرگ خودش رو راهی برای قوی‌تر شدنش نمی‌دونست، ولی این براش یاداوری‌ای بود که باید حواسش به خودش باشه. با این حال، وقتی گراویس به نقشه بی‌ملاحظش فکر می‌کرد، دودل می‌شد. نقشه‌ی اون که شامل تکنیک پیش شکل‌گیری و نشان یشم از وِندی بود، در صورت موفقیت می‌تونست اون رو تغییر بده ولی وقتی این اتفاق می‌افتاد، اون همچنان خودش می‌موند؟

گراویس برای نادیده گرفتن این فکر سرش رو تکون داد و با اسکای مشغول خوش گذرونی شد. اون‌ها یک روز کامل پرواز کردن و هر کاری که می‌خواستن انجام دادن. البته با توجه به اینکه بهشت دائماً به دنبال گراویس بود، نمی‌تونستن موجودات جادویی رتبه بالا رو ملاقات کنند. البته گراویس احتمالا می‌تونست شکستشون بده ولی بهشت نمی‌خواست فعلا تجربه جدیدی بدست بیاره. با این حال، گراویس از این موضوع چندان آزرده خاطر نبود. هر چه قدرت جانور بالاتر میبود، کنترلش برای بهشت سخت‌تر می‌شد.

با این حال، گراویس از این موضوع چندان آزرده خاطر نبود. هر چه قدرت جانور بالاتر می‌بود، کنترلش برای بهشت سخت‌تر می‌شد. بهشت برای دور نگه داشتن جانورای قوی از گراویس نیروی زیادی صرف می‌کرد.گراویس اولین بار وقتی متوجه این موضوع شد که پدر و مادر اسکای رو دید. اول می‌خواستن اون رو بکشن ولی اسکای موفق شد که اون هارو متقاعد کنه. این موضوع نشون می‌داد که بهشت توانایی کنترل موجودات قوی رو بطور کامل نداشت.

گراویس حدس زد که کنترل جانورای روحانی برای بهشت تقریباً غیرممکن بود. اون به کمبود جانورای با سطح انرژی بالا اهمیتی نمی‌داد. اون از قبل برای زمانی که فرقه‌ی بهشت رو ترک می‌کرد و زمان زیادی رو برای تعلیم خودش سپری می‌کرد برنامه داشت. تا رسیدن زمان مناسب، گراویس استراحت می‌کرد.

و در همین حین، زمان مناسب، یک روز بعد فرا رسید.

آیون خطاب به بهشت‌زاده های مقابلش گفت: «سه روز دیگه شعبه ما برای گردهمایی سالانه از مقر ما در قاره‌ی مرکزی بازدید خواهد کرد. «مثل همیشه حدود سه روز به سفر میریم و یک روز اونجا می‌مونیم. ملاقات با کاهن ارشد برای هرکدومتون یک تجربه افتخارآمیزه، پس بهتره که اون رو گرامی بدارین!»

بهشت‌زاده‌های جمع شده با سر با آیون موافقت کردن. اون‌ها آخرین باری رو که با کاهن ارشد ملاقات کرده بودن به یاد آوردن و بازهم تحت تاثیر حضور هیبت انگیزش قرار گرفتن. گراویس ابراز اشتیاق کرد، اما در باطن، آهی کشید.

اون نتیجه گرفت که: «-زمان فرا رسیده.»

ملاقات کاهن ارشد؟ گراویس قصد خودکشی نداشت. شاید آیون نفهمیده بود که اون بهشت‌زاده نیست، اما کاهن ارشد با دیدنش مطمئناً بلافاصله متوجه این موضوع می‌شد. گراویس به بهشت‌زاده اهمیتی نمی‌داد، اما از «خیانت» به آیون احساس بدی داشت.

بله، آیون دشمنش بود و این از همون اول مشخص بود، اما او همچنان به گراویس خیلی کمک کرده بود. با این حال ، گراویس تصمیمشو گرفته بود. اون‌ها نمی‌تونستند دوست یا متحد باقی بمونن. به محض اینکه گراویس به عنوان یک غیر بهشت‌زاده اعلام می‌شد، آیون بدون تردید اون را می‌کشت. اون ها فرزندان و خدمتگذاران بهشت بودند و فقط به خاطر گراویس با خالق خودشون مخالفت نمی‌کردن.

تغییر واقعیت همیشه ممکن نیست، مهم نیست که ما چقدرخواستارش باشیم.

پس از پایان جلسه، همه بهشت‌زاده‌ها به کارهاشون بازگشتن، در این مدت دیگه کسی ماموریتی نداشت و همه منتظر بودند تا سه روز تموم بشه. تا دو روز بعد گراویس همیشه بیرون می‌رفت تا با اسکای بازی کنه و صبح زود برمی‌گشت.

با این حال، هنگامی که روز سوم فرا رسید، دیگه برنگشت.

گراویس رفته بود.

کتاب‌های تصادفی