فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 147

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۴۷ - ۱۴۷ - اولین مبارزه واقعی

چند ثانیه بعد از اینکه گراویس آخرین شاگرد رو کشت، خط دفاعی از هم جدا شد تا شاگرد جدید جلو بیاد. مشخص بود که شاگردای گیلد آتش این حریف رو تایید کرده بودن. گراویس به تازه وارد نگاه کرد و چشماش ریز شد.

نتیجه گرفت: -به نظر میاد سطح نهم جمع آوری انرژی باشه.-

حالا، دعوای واقعی شروع می‌شد.

شاگرد جلو رفت و با عصبانیت به گراویس نگاه کرد و پرسید: «چرا دو نفر آخر رو کشتی؟ اونا تمام ارادشون رو برای مبارزه از دست داده بودن و فقط می‌خواستن فرار کنن.»

گراویس توجهی نکرد، پاسخ داد: «اگه به اون‌ها اجازه می‌دادم فقط به این دلیل که تسلیم شدن زندگی کنن، دیگه تجربه‌ی واقعی زندگی و مرگ نمی‌شد. شما نمی‌تونین از یک مبارزه فرار کنین و انتظار داشته باشین که دشمن بهتون حمله نکنه. حداقل تا زمانی که در امان باشین باید زنده بمونین.»

تازه وارد هم چشماش رو ریز کرد. با انزجار گفت: «استدلالت قبوله، اما این تنها در صورتی درسته که نسبت به زندگی دیگران دلسوزی نداشته باشی. من نمی‌تونم کاری رو که انجام دادی انجام بدم، چون من یک هیولای بی‌احساس نیستم.»

گراویس بازم تحت تاثیر قرار نگرفت. بدیهی بود که تازه وارد، برخلاف گراویس تجربیاتی رو پشت سر نگذاشته بود که، جان دشمن رو بهش ببخشه. گراویس دو بار از جان دشمناش گذشته بود و هر دو بار نیروی قوی‌تری برای کشتنش بازگشته بود. گراویس این ظالم بودن رو دوست نداشت، اما لازمه بقا بود.

گراویس بطری قرص رو گرفت و بهش نگاه کرد. وقتی قرص رو دید چشماش برق زد چون یکی از قرصای گرون قیمت روی بنر بود. گراویس سرش رو بلند کرد و به تازه وارد تکان داد.

شینگ!

امروز برای اولین بار گراویس شمشیر خودش رو بیرون آورد. حریفش در سطح نهم جمع آوری انرژی بود. اگه گراویس دست کم می‌گرفتش، در واقع شانسی برای کشتن گراویس داشت. نفس تماشاچیان تند شد و چشماشون تنگ. این اولین مبارزه واقعی بود!

شاگرد نیز اسلحه‌اش رو که یک هالبرد بزرگ بود بیرون آورد. گراویس از نزدیک به هالبرد نگاه کرد و چشماش رو بیشتر ریز کرد.

- این هالبرد فوق‌العاده سنگین به نظر می‌رسه. این مرد یا از روش مبارزه خاصی استفاده می‌کرد که به اینطور هالبرد سنگینی نیاز داشت یا داشت بدن خودش رو تمرین می‌داد. با توجه به قرص گرون قیمتی که به‌سمتم پرتاب کرد، احتمالاً دومیه.-

بـــام!

زمین زیر شاگرد وقتی با سرعتی باورنکردنی به جلو حرکت کرد منفجر شد. گراویس از قبل برای چنین سرعتی آماده بود. بدن قوی نه تنها حمله و دفاع رو افزایش می‌داد بلکه سرعت رو هم زیاد می‌کرد. شاگرد هالبردش رو بلند کرد و آماده ضربه زدن شد.

بـــام!

زمین زیرپاهای گراویس هنگام حرکتش به جلو منفجر شد. چشمان مهاجم کمی گشاد شد. اون می‌دونست که گراویس بدن قدرتمندی داره، اما انتظار داشت که گراویس در جای خودش بمونه، مثل همه‌ی دفعات دیگه‌ای که جنگیده بود. با این حال شاگرد تمرکزش رو از دست نداد و به‌سرعت اسلحه‌اش رو به زمین کوبید.

بـــام!

گراویس ضربه رو دفع کرد. زمین زیر پاش به تیکه‌هایی تقسیم شد و به اطراف شلیک شدن. از نیروی قدرتمند حمله، دستان گراویس می‌لرزید. معمولاً اینطوری منفعلانه حمله‌ای رو دفع نمی‌کرد، اما باید می‌فهمید که بدن حریف چقدر قدرتمنده.

گراویس فکر کرد: -اون از سلاح سنگین‌تری نسبت به من استفاده می‌کنه و در حمله هم ابتکار عمل داره. با قضاوت بر اساس قدرتش، بدنش باید در حدود سطح ششم باشه. صاعقه من بدون انرژی کافی نمی‌تونه مستقیماً دخلش رو بیاره. واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم.-

ناگهان مهاجم لبخندی وحشیانه زد و گراویس دید که آتشی بر روی هالبردش بلند شد. این همون حرکتی بود که مرد دارای هاله اراده قبلاً ازش استفاده کرده بود. اون پسر فقط در سطح هفتم جمع آوری انرژی بود، در حالی که این در سطح نهم بود. قدرت این انفجار چهار برابر قدرت مرد قبلی می‌شد. گراویس باید کاری می‌کرد وگرنه به‌شدت مجروح می‌شد.

بووم!!

گراویس در یک تصمیم چند ثانیه‌ای از صاعقه‌اش برای منفجر کردن آتش، قبل از رسیدن به بالاترین تراکمش استفاده کرد و انفجار رو ضعیف کرد. گراویس بر اثر انفجار به زمین پرتاب شد و بالای سر و کمرش به‌شدت سوختن. بر اثر انفجار، گراویس به داخل زمین پرتاب شد تا اینکه کاملا با صورتش به زمین افتاد.

از سوی دیگه، شاگرد برای انفجار اولیه آماده نبود و به دلیل موج ضربه‌ی انفجار، چند متری به عقب پرتاب شد، اما آسیبی ندید. او به‌سرعت دوباره موضع گرفت و به گراویس نگاه کرد که همین الان روی زمین دراز کشیده بود و خودش رو برای حمله‌ی دیگه‌ای آماده می‌کرد.

انفجار!

زمین زیر شاگرد با شلیک توده ضخیم صاعقه به‌سمت پای راستش، منفجر شد. شاگرد از شدت درد فریاد زد و تصمیم گرفت به جای حمله به عقب برگرده. نمی‌دونست این حمله از کجا اومد، اون هیچ صاعقه‌ای رو ندیده بود که از کف زمین بخزه. گراویس چطور تونسته بود صاعقه خودش رو به اون برسونه؟

گراویس البته از همگامی عنصرش برای ایجاد تونلی برای صاعقش استفاده کرده بود. اینطور، دشمن صاعقه‌ای رو که به طرفش می‌رفت، نمی‌دید. گراویس می‌دونست که بدن دشمنش قدرتمند هست، بنابراین در این حمله از ۲۰ درصد تمام انرژی‌ای که داشت استفاده کرده بود. اگه اون اینطور توانش رو برای این‌ حمله نمی‌ذاشت، نمی‌تونست آسیب جدی‌ای هم به حریفش بزنه.

شاگرد چند متر دیگه عقب رفت و به پاش نگاه کرد. رنگ مشکی و قرمز تمام پاشو پوشونده بود. شاگرد احساس کرد که استفاده از پای آسیب دیدش قراره خیلی سخت باشه. چشم‌هاش ریز شد و دندون‌هاش رو به هم فشرد. این قرار بود مشکل ساز بشه!

بـــام!

گراویس متوجه شد که چگونه حریفش روی پاش ‌تمرکز کرده پس از این فرصت برای ایستادن و حمله کردن به‌سمت حریف استفاده کرد. انفجار از سمت گراویس بود. با تمام قدرت خودش رو به جلو شلیک کرد. کمر و سر گراویس ممکن بود آسیب ببینن، اما اثر زیادی روی توانایی مبارزش نداشتن. فقط یک سری جراحات سطحی بودن که اونقدر به چشم نمیومدن.

شاگرد دوباره به جلو نگاه کرد و متوجه شد که گراویس تنها سه متر جلوتر ازش قرار داره و مثل کانونی از صاعقه‌ست. گراویس خودش رو برای یک حمله قوی به بالای سر آماده می‌کرد. چشمای شاگرد از شدت شوک اندازه‌ی سوزن شدن و به‌سرعت سعی کرد با هالبردش جلوی ضربه رو بگیره.

گراویس با تحقیر لبخندی زد.

در ذهنش گفت: -احمق.- شمشیر با هالبرد برخورد کرد.

کلانک

هنگامی که هالبرد شمشیر رو به دوردست پرتاب کرد، فقط یک صدای جیغ آرام به گوش رسید. با این حال، شاگرد منتظر شنیدن یک صدای بلند بود. یک چیزی درست نبود! چشمان شاگرد به‌سرعت از شمشیر به طرف گراویس رفت و حس کرد که دو دست گرم روی قفسه‌ی سینه‌اش قرار دارن. چشمای شاگرد از شوک، وحشت و ترس گشاد شد و به چهره خندان گراویس که فقط ۳۰ سانتی متر جلوتر از چهره خودش بود نگاه کرد. او شنید که گراویس گفت: «خداحافظ.»

بـــام!

دو دست گراویس بیش از ۴۰ درصد از ذخیره انرژیش رو در سینه شاگرد رها کردن و هر چیزی رو که که در مقابلشون بود رو کاملا سوزوندن. پیش از این، گراویس حواس شاگرد رو کاملاً به شمشیر جمع کرده بود و سپس به سادگی ضربه‌ش رو به زیر هالبرد و بازوهاش وارد کرد.

گراویس شاگرد رو احمق خطاب کرده بود چون دفع کردن اغلب تصمیم اشتباهی بود. شاگرد اگه جرأت داشت جانش رو به خطر بیندازه، باید با یکی از ضرباتش ضدحمله می‌کرد. به این ترتیب اگه گراویس حمله‌ش رو ادامه می‌داد کشته می‌شد درحالی که شاگرد اگه سرش رو به آرامی تکون می‌داد، حداکثر یک دستش رو از دست می‌داد. در اون شرایط گراویس چاره‌ای جز لغو حملش و دادن شانس به شاگرد نمی‌داشت.

شاگرد به پشتش افتاد و با شوک به آسمان خیره شد. تمام اعضای سینه‌اش کاملاً از بین رفته بودن و هیچ راهی برای زنده موندنش وجود نداشت. به آرامی، هوشیاریش ناپدید شد و دیگه هرگز برنگشت.

تماشاچیان با شوک دعوا رو تماشا کرده بودند. یک نفر در سطح ششم جمع آوری انرژی در واقع یک نفر در سطح نهم رو کشته بود. حتی نوابغ افسانه‌ها هم اینکارو نکرده بودن! اون‌ها به سختی می‌تونستن چیزی رو که می‌دیدن باور کنن، ترس اون‌ها رو فرا گرفته بود. این واقعا دیوانه کننده بود!

گراویس تنها یک قرص ترمیم کننده داشت که غنیمتی از یکی از شاگردای قبلی بود که باهاش جنگیده بود. از اونجایی که مصدومیتش تاثیری بر قدرت مبارزش نداشت، گراویس تصمیم گرفت از قرص استفاده نکنه. در عوض زانو زد و وسایل حریفش رو نگاه کرد. چشمان گراویس گشاد شد وقتی که قرص‌های بیشتر تقویت بدن رو دید. این مرد بیشتر از مجموع تمام حریفای قبلی بهش قرص داده بود.

گراویس در حالی که جسد رو به‌سمت اسکای پرتاب کرد پوزخند زد. سپس غبار روپوشش رو تکوند و اسلحه‌اش رو که به‌خاطر دفع ضربه شاگرد به دور افتاده بود برداشت. البته گراویس هالبرد رو هم برداشت و در نزدیکی محل همیشگیش قرار داد. گراویس به جای خودش برگش تا به حضار نگاه کند و گفت: «بعدی!»

کتاب‌های تصادفی