فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

صاعقه تنها راه است

قسمت: 149

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۴۹ - ۱۴۹ - قرمز

محیط خارج از دود پُر از بحث و سر و صدا بود. پس از انفجار اولیه، تماشاگران دیگه چیزی از درگیری ندیده بودن. مدتی بود که صدای چند انفجار بلند رو شنیده بودن، اما بعد از چند ثانیه همه چیز درون دود ،آرام شده بود. حالا مردم بحث می‌کردن که برنده کی میتونه باشه.

بیشتر شاگردا حدس می‌زدن که گراویس برنده شده، اما مطمئن نبودن. کریمزون فوق العاده قدرتمند بود و به عنوان قوی ترین شاگرد زیر نظر ارشدها شناخته شده بود. این نشون دهنده ی قدرت زیادش بود، چون افرادی رو میشد ارشد دونست که سال های زیادی رو تو اوج جمع آوری انرژی گذرونده باشن.بیشتراون ارشدها بدنشون رو بصورت کامل تقویت کرده بودن.

تنها دلیل موندن اونها در قلمرو جمع آوری انرژی این بود که هنوز هاله ی اراده نداشتن. با این حال، با افزایش سن، از خود راضی تر میشدن. بسیاری از ارشدها نسبت به وضعیت فعلیشون احساس رضایت داشتن. همه در داخل گیلد و در قاره میانه به اونها و قدرتشون احترام می‌گذاشتن. دیگه چه نیازی به قدرت بیشتر داشتن؟

با این حال، هنوز تعداد کمی از ارشدها بودن که آماده بودن تا زندگیشون رو در خطر قرار بدن تا بتونن وارد قلمرو شکل‌گیری روح بشن. گیلد آتش در مجموع حدود ۲۰ ارشد داشت و تنها حدود سه نفر از اونها به تجربه های بیشتر مرگ و زندگی علاقه داشتن. با این حال، چقدر سخت بود که برای کسی در اون سطح قلمروی انرژی ، تجربه ی قوی تر شدن پیدا کرد؟

اونا برای یک موجود سطح متوسط جادویی زیادی قوی بودن اما همچنین توانایی کشتن یک موجود جادویی سطح بالا رو به تنهایی نداشتن. این روند برای انسان ها هم صدق می کرد. به همین دلیل،تعداد کمی مشتاقش بودن. اول ازهمه، به دشمنی ای با انسانی با این سطح قدرت ؛ تحت شرایط عادی نیاز داشتن. مثلا،گیلد صاعقه چه واکنشی میداد، اگه یکی از ارشدهای گیلد آتش یک ارشد دیگه رو در یک مبارزه میکشت؟ قطعا شرایط دشواری میشد.

در مورد رفتن به قاره مرکزی چطور؟کارشناس های قلمرو شکل گیری روح ،قاره ی میانه رو اداره میکردن و این ارشدها هیچ شانسی جلوی اون ها نداشتن. شانس مرگشون حتی از مبارزه ی تنها با یک موجود جادویی مرتبه بالا هم ، بالاتر بود. بنابراین، روی هم رفته، تنها راه تقویت ارادشون این بود که ارشد ها باهم دیگه، به شکار موجودات جادویی مرتبه بالا بپردازن ؛که البته پیدا کردن یکی از اون ها سخت بود.

معلم کریمزون به دود نگاه کرد و نفس عمیق و آهی کشید. قبل از اینکه همه چیز ساکت شود، آخرین ضربات رو شنیده بود. ارشد صدها بار صدای اسلحه شاگردش رو شنیده بود، بنابراین تشخیص داد که ضربه آخر از اسلحه شاگردش نبوده. کریمزون مرده بود.

با این حال، ارشد بازم‌ منتظر موند. آیا از مرگ شاگردش عصبانی بود ؟ البته، اما اراده اش اونقدر قوی بود که خشمش رو کنترل کنه. گراویس مطمئنا مجروح شده بود و کشتن او به این شکل چالشی ایجاد نمی‌کرد. او می‌خواست حریفش در بهترین حالتش باشه ،زیرا تنها در این صورت گراویس اونقدر قوی می‌شد که اراده ی ارشد رو تقویت کنه.

مدتی بعد،دود از بین رفت و تماشاچیان بالاخره تونستن صحنه نبرد رو ببینن. گراویس رو دیدن که وسط ایستاده و سلاحش آمادست. در کمال تعجب گراویس اسلحه کریمزون رو هم گرفته بود و به پشتش آویخته بود. چرا گراویس چنین سلاح بلندی رو درحالی که روی حرکتش اثر میزاشت حمل میکرد؟تماشاچیان نظری نداشتن. تماشاگرا با دیدن جسد بی‌سرِکنار گراویس ، متاسف شدن.

گراویس تنها به دو دقیقه دیگه زمان نیاز داشت تا به طور کامل بهبود پیدا کنه، اما او همچنان با چشمانی ریز شده به ارشد نگاه می‌کرد. گراویس نمیتونست این احتمال رو رد کنه که ارشد به محض دیدنش ، قراره بهش حمله کنه.

ارشد نیز به چشمان گراویس نگاه کرد. بی طرفانه پرسید«چقدر زمان میبره؟»

«دو دقیقه.» گراویس پاسخ داد.

ارشد سر تکان داد،همچنین توضیح داد: «من ازت میخوام که هنگام مبارزه با من در اوج خودت باشی.» «ذخایر جادوییت کمن. این رو بگیر.» در حالی که قرصی رو پرتاب می‌کرد، گفت. گراویس سریع اون رو گرفت ،بهش نگاه کرد و انرژی زیادی رو درونش احساس کرد. بدون معطلی قرص رو خورد.

اگه ارشد فقط می‌خواست گراویس رو بکشه، به چیزی مثل سم نیاز نداشت. میتونست زمانی که مجروح شده بود به گراویس حمله کنه. گراویس با توجه به اینکه ارشد میانسال بود و نزدیک به بدست اوردن هاله ی اراده،می‌تونست بفهمه که اون ارشد چقدر می‌خواست خودش رو تقویت کنه. ارشد چنین فرصت عالی قوی شدن رو برای انتقام دور نمی انداخت.

«من به نام رِد وارد گیلد آتش میشوم.» ارشد این رو گفت و به شاگرد مرده اش اشاره کرد. «اسم او کریمزون بود و زمانی که تنها یک پسر کوچک و بی‌خانمان بود،در یک روستا پیداش کردم. من اون رو به عنوان پسرم و شاگردم بزرگ کردم. من اسمش رو از نسخه ی خشن تر رنگ قرمز انتخاب کردم، به این امید که از من جدی تر و قوی تر بشه.»

گراویس یک ابروش رو بالا انداخت. پرسید:«چرا اینارو به من میگی؟»

ارشد چشماش رو بست و نفس عمیقی کشید. با صدایی آرام توضیح داد: «میخوام بدونی چه کسی رو کشته‌ای و چه کسی قراره تو رو بکشه .»

با این حال، درون او چیزی جز آرامش درجریان بود. خشمش،به شدت درونش شعله ور میشد و سعی می‌کرد راهی برای ازاد شدن پیدا کنه؛چطور کسی میتونست در مقابل قاتل فرزندش آروم بمونه؟ البته اینکه آسمان داشت تمام تلاش رو میکرد تا احساسات خشم رو در درونش افزایش بده،هم تاثیری نکرد.

آسمان همیشه در پشت صحنه فعال بود، حتی اگه ظاهرا مشخص نبود. اغلب اوقات، برنامه‌هاشون به دلیل برخی شرایط ،عملی نمی‌شد. وقتی گراویس به اونجا رفته بود،آسمان سعی کرده بود احساسات رده بالاهای گیلد صاعقه رو افزایش بده. سعی کرده بود چند موجود جادویی رده بالا در گیلد باد بهش حمله کنن و حالا ،داشت رِد رو وادار میکرد تا به گراویس حمله کنه.

خوشبختانه اراده رِد همین الانشم قوی تر از اون بود که تحت تأثیر احساسات دیگه ای قرار بگیره، حتی اگه اونا فوق العاده قوی میبودن. این تنها یکی از تلاش‌های آسمان برای کشتن گراویس بود که دیگه هرگز روشنایی روز رو نبینه.

بعد از اینکه رِد دلایلش رو برای گفتن گذشتش به گراویس توضیح داد، گراویس چیزی نگفت. در این شرایط کلمات بی‌معنی بودن. یا مرد یا گراویس کشته میشدن. همینطور دقایقی گذشت تا گراویس به طور کامل بهبود پیدا کرد.

پوک!

رِد قرص رو بیرون آورد و به سمت گراویس پرتاب کرد. گراویس بهش نگاه کرد و قرص گران قیمت دیگه ای رو دید. گراویس پس از بررسی قرص، به رِد نگاه کرد و با تکان دادن سرش، شمشیرش رو بیرون آورد. رِد هم سلاح خودش رو که اون هم یک شمشیر بود بیرون آورد. هر دوی اونها خودشون رو آماده کردن،تماشاگران احساس میکردن که میدان جنگ در شرف انفجاره. اونها برای امنیتشون به عقب حرکت کردن و بدون لحظه ای پلک زدن، تماشا کردن.

چالش برانگیزترین مبارزه ی گراویس درحال شروع شدن بود !

کتاب‌های تصادفی