فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

تولد دوباره یک سوپراستار

قسمت: 31

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل31 دوستان قدیمی

سوکوان این رویداد را دقیقا روز تولد کیوکیان ترتیب نداد بلکه روزی را انتخاب کرد که بیشتر آن‌ها در آن آزاد بودند. او گفت می‌خواهد از این فرصت استفاده کند تا دوستان قدیمی بتوانند تجدید دیداری داشته باشند.

به همین دلیل وقتی کیوکیان دعوتنامه سوکوان را به او داد، چیز زیادی نگفت و تنها کسانی را که دعوت بودند معرفی کرد. همه کسانی که آنجا بودند کسانی بودند که با هم شیندائو را ترک کرده بودند تا ثروت به دست بیاورند. به غیر از سوکوان و خودش، 2 نفر دیگر بودند. این 4نفر هر سال چند بار دور هم جمع می‌شدند و هر بار یک نفر مسئول سازماندهی این ملاقات بود، درست مثل این بار.

معلوم نبود اتفاقی است یا نه، اما بای‌لانگ نیازی به نگاه کردن به برنامه‌اش نداشت که بداند از قبل در آن روز یک جلسه طرفداران عمومی دارد. این رویداد برای 3-4 بعدازظهر برنامه‌ریزی شده بود. از آنجا که این یک جمع دوستانه بود بای‌لانگ اندیشید نیاز نیست به خودش فشار بیاورد و دیگران را هم ناراحت کند. بهرحال رفتن به سر کار برای او مهمتر بود.

با این حال به شکلی غیرمنتظره کیوکیان اصرار کرد: «از سوکوان میخوام زمانش رو تغییر بده، ما باید با هم بریم.»

بای‌لانگ کمی احساس تعجب کرد. او دید قیافه کیوکیان کاملا جدی است. نتوانست مانع سوء ظن خود بشود و خاطرات گذشته‌اش را فراخوانی نکند، و همین طور نتوانست مانع سئوال خود شود: «به خاطر اینکه سوکوان درخواست کرده؟»

کیوکیان خندید. او خوشحال‌تر به نظر می‌رسید. «هاهاها، خیلی خوبه. بالاخره یاد گرفتی کمی حسودی کنی.» "مستحق پاداش"

از آنجا که روی تخت دراز کشیده بودند تا قبل از خواب گفتگو کنند، بای‌لانگ بلافاصله توسط کیوکیان تحت فشار قرار گرفت و از مقاومت منصرف شد. اندکی رطوبت در اطراف چشم‌های زیبایش ایجاد شده بود و نفس کشیدنش سطحی بود. جذابیت این صحنه به گونه‌ای بود که باعث شد کیوکیان تصمیم بگیرد او را تحت فشار قرار دهد.

کیوکیان لبخندی زد و توضیح داد: «اصرارم به خاطر 2 نفر دیگه‌س. وانگ‌یون و لین‌گونگ‌چنگ. خوبه که باهاشون ملاقات کنی و آشنا بشی. یکی از اونا پزشکه و اون یکی تو کار امنیته. آدمای مفیدی برای آشنایی هستند. لین‌گونگ‌چنگ قبلا شوهر فنگ‌هوا بود. اونا جدا شدند اما هنوز با هم در تماس هستند.»

بای‌لانگ شگفت‌زده شد. معرفی دوستان به یکدیگر این چیزی بود که بای‌لانگ در زندگی قبلی‌اش هرگز گمان نمی‌کرد رخ بدهد.

به خاطر سوء ظن قبل خود در قلبش احساس گرما وکمی هم گناه داشت. نگاهش را به زیر دوخت و گفت: «لازم نیست تاریخش رو تغییر بدید. جمع کردن همه نباید آسون باشه. رویداد من برای کل روز نیست. بعد از پایان کارم بلافاصله حرکت می‌کنم و شما رو پیدا میکنم.»

کیوکیان دوباره او را بو+سید: «اگر احساس ناراحتی می‌کنی. اون روز من اون ساعت رو می‌پوشم.»

بای‌لانگ حس می‌کرد این دست انداختن قرار است از ابتدای شب آغاز شود. او گلویی صاف کرد و موضوع را تغییر داد.

«میخوای روز تولدت چی بخوری؟ من آماده‌ش میکنم.»

کیوکیان با لحنی شیطانی گفت: «تو باید بپرسی؟»

غرایز اعلام خطر بای‌لانگ افزایش یافتند.

آن شب گرما و دمای بدن کیوکیان بیش از هر زمان دیگری بای‌لانگ را گرم کرد.

*******

روز گردهمایی، کل استخر و باشگاه توسط سوکوان رزرو شده بود.[1]

درون کلوپ، استخر شنا، زمین بسکتبال، اتاق بیلیارد، امکانات کارائوکه، آبگرم و ماساژ وجود داشت. انواع امکانات تفریحی زیر یک سقف. در اطراف کلوپ هم فضای سبزی با دقت و مراقبت ایجاد شده بود و محلی بود که مردم می‌توانستند برای لذت و استراحت خود در کل روز به آنجا بیایند.

در داخل کلوپ محل خاصی هم برای کودکان وجود داشت تا حوصله آن‌ها سر نرود. به دلیل حضور مهمان ویژه VIP سوکوان تلاش زیادی کرده بود. دلیل آن هم این بود که در گردهمایی قبلی کیوکیان کیوشیائوهای را همراه خود نیاورده بود. بزرگ‌ترین علت آن سن کم کیوشیائوهای و نامناسب بودن مکان‌های قبلی برای کودکان بود. اگر ترتیبات هدفمند سوکوان نبود این افراد که چند بار در سال ملاقات می‌کردند قادر نبودند کیوشیائوهای را که از غریبه‌ها ترسیده و به گردن کیوکیان چسبیده بود، ببینند.

کیوکیان چنین انتظاری نداشت. کیوشیائوهای معمولا خیلی راحت و پرشور بود و از هیچ چیز ترس نداشت. چطور شد وقتی به اینجا آمد و دیگران به او خیره شدند به یک جوانه لوبیای پژمرده تبدیل شده بود؟ او حتی قادر نبود پسرش را آرام کند. وقتی سوکوان با لبخند دستش را دراز کرد تا سر او را لمس کند، کیوشیائوهای چرخید و پنهان شد، سرش را در بدن کیوکیان فرو برد انگار می­خواست چاله‌ای برای پنهان شدن پیدا کند.

کیوکیان به آرامی سر پسر ترسانش را نوازش کرد «این بچه کمی از غریبه‌ها میترسه.»

لبخند سوکوان گرم و ناتوان بود: «وقتی کوچیک بود من اون رو بغل کردم، چطور یادش نمیاد.»

کیوکیان گوش‌های کیوشیائوهای را فشار داد: «این بچه فقط یادش میمونه چی بخوره. چی کار میکنی، به عمو سلام کن.»

کیوشیائوهای سرش را برگرداند و بالاخره گفت: «سلام عمو.»

سوکوان خم شد تا جواب بدهد: «سلام» سپس با لبخندی به طرف کیوکیان برگشت: «بای‌لانگ کجاس؟ چرا با تو نیومد؟»

کیوکیان پاسخ داد: «اون کار داره، شب میاد.»

سوکوان با حالتی فهمیده سر تکان داد: «درسته، الان برای اون زمان خیلی مهمیه. باید از هر فرصتی که پیش میاد استفاده کنه و نباید حواسش رو به چیزهای دیگه بده.»

کیوکیان فقط لبخند زد: «مردم بیرون میگند تو توی قلبت یه عقده داری. این طور به نظر میاد، درسته؟»

سوکوان با کمال ناباوری به کیوکیان نگاه کرد: «به این شایعات گوش میدی؟ من فقط کمی حسرت میخورم. اینکه همه بتونند دور هم جمع بشند کم پیش میاد. اگر موافقت میکرد بیاد خوشحال نمی‌شدی؟» این کلمات به این موضوع اشاره داشت که بای‌لانگ اهمیت بیشتری برای مشهور شدن قائل است.

«بهتره وقتی که جوونی بیشتر کار کنی.» کیوکیان این حرف را زد ولی لبخندش خاموش شد، مثل اینکه روحیه‌اش تحت‌تأثیر قرار گرفته باشد.

سوکوان این را دید و لبخند زد. او با ملاحظه دیگر حرفی نزد. تنها وانگ‌یون و لین‌گونگ‌چنگ را که با خوشحالی به خاطر فعالیت شبانه‌شان جلوتر راه می‌رفتند، صدا زد.

*******

اما برنامه سوکوان برای سرگرم و آرام کردن پسر با مشکل روبرو شد.

وقتی آن‌ها وارد باشگاه شدند، کیوشیائوهای کاملا به کیوکیان چسبید و از ترک او خودداری کرد.

چسبیدن کیوشیائوهای برای بزرگ‌ترها سرگرم‌کننده بود. آن‌ها این پدر و پسر را همراهی کردند تا هر کاری که ممکن بود را درون باشگاه انجام دهند. پس از مدتی بازی، دریافتند کیوشیائوهای به استخر آب گرم علاقه دارد. بنابراین لباس او را با شلوارک شنا تعویض کردند و او با صدای بلندی به داخل آب پرید. بالاخره کیوشیائوهای اخم‌هایش را باز کرد و شروع به خندیدن نمود. او دونات بادی خود را نگه داشت و شروع به بازی در آب کرد.

وقتی بای‌لانگ پس از دیدار عمومی با طرفداران خود، موقع غروب آفتاب به باشگاه آمد، کیوشیائوهای که تمام بعدازظهر را شنا کرده بود، روی شکم کیوکیان دراز کشیده و خر و پف می‌کرد. بزرگ‌ترها سرانجام توانستند دور هم بنشینند و با هم گپ بزنند.

کیوکیان با کیوشیائوهای که روی شکمش خوابیده بود، وقتی دید خدمتکار، بای‌لانگ را آورد، برای او دست تکان داد تا بیاید و کنار او بنشیند.

روی نیمکت سالن، سوکوان و 2 نفر دیگر بودند که بای‌لانگ آن‌ها را نمی‌شناخت.

یکی از آن‌ها تقریبا هم‌قد کیوکیان بود اما توده عضلانی تیره و برنزه او تقریبا 2 برابر بزرگ‌تر از کیوکیان بود. ظاهر تقریبا خشنی داشت. دیگری ظاهری سفید و فرهیخته داشت، او یک عینک لبه طلایی به چشم زده و هاله‌ای آرام و روشنفکر داشت. هنگامی که این 4 نفر کنار هم می‌‌نشستند گرچه ظاهر خوبی نداشتند، اما احساسی که ایجاد می‌کردند بسیار چشم‌نواز بود.

وقتی بای‌لانگ از در وارد شد، صدای خنده آن‌ها را که بیرون می‌آمد، شنید. این افراد به نظر آسوده و کاملا راحت می‌رسیدند. وقتی او وارد شد، غیر از کیوکیان بقیه ساکت شدند و فضای آسوده قبلی از بین رفت.

بای‌لانگ کنار کیوکیان نشست. او برگشت و به سر کوچک آویزان کیوشیائوهای نگاه کرد.

کیوکیان ضربه‌ای به پشت کیوشیائوهای زد. حرف خاصی نزد تنها به سادگی گفت: «بذارید معرفیتون کنم، این بای‌لانگه. اینکه سمت راسته وانگ‌یونه و این سمت چپی هم لین‌گونگ‌چنگه.»

بای‌لانگ نگاه کیوکیان را دنبال کرد و به 2 نفر دیگر سلام کرد.

سوکوان ناگهان لبخندی زد و پرسید: «چی شد، میزبان پرتت کرد بیرون؟»

او سمت راست و مقابل کیوکیان روی یک کاناپه یک نفره نشسته بود. پاهایش با ظرافت ضربدری شده و به نظر مثل خانه خودش راحت و آرام به نظر می‌رسید. سیمای مطبوع همیشگی که در مقابل دوربین داشت را نداشت و با نگاه ملایم و مطیعی که در مقابل هونگ‌یو داشت هم متفاوت بود. او آزاد و سرزنده به نظر می‌رسید.

بای‌لانگ احوالپرسی مؤدبانه‌ای کرد: «سلام آقای سو، از دعوت امروزتون ممنونم.»

سوکوان لبخندی زد و سرتکان داد: «ما منتظر خانوم بای بودیم. آه‌کیان می‌خواست برای بریدن کیک منتظرتون بمونه.»

این کلمات همزمان ناصح و بازیگوش به نظر می‌رسیدند. بای‌لانگ لبخندی زد و اضافه کرد: «متأسفم دیر کردم.»

سوکوان گفت: «نگران نباشید، کار مهمتره. بهتره این وقفه رو حفظ کنید و اطلاعات بیشتری درباره خودتون و آه‌کیان به ما بدید. من شنیدم خانوم بای آشپز خوبیه، درسته؟ قبل از اینکه بیاید آه‌کیان خیلی از شما تعریف می‌کرد.»

بای‌لانگ لبخندی زد و به سادگی پاسخ داد: «خوبم.»

نمی‌دانست چرا اما از این گفتگوی ساده هیچ دوستی یا مهربانی احساس نمی‎‌کرد بنابراین به پاسخ‌های کوتاه بسنده کرد.

به نظر می‌رسید 2 نفر دیگر در حال مشاهده بوده و سکوت خود را حفظ کرده بودند.

سوکوان لبخند زد و گفت: «اینکه کسی به مشغولی خانوم بای آشپزی کنه واقعا نادره. اون هم الان که حتی زنای متأهل حاضر نیستند این نوع کارها رو انجام بدن، واقعا این حقیقت که شما چنین کاری می‌کنید رو سخت میشه قبول کرد.»[2]

لبخند روی صورت بای‌لانگ کمی یخ زد. وقتی وانگ‌یون باهوش این را دید، به حرف آمد: «اول باید از آه‌چنگ که متأهله این رو بپرسیم. تا حالا دستپخت همسر سابقت رو خوردی؟»

لین‌گونگ‌چنگ که ظاهر خشنی داشت بلافاصله گفت: «البته که خوردم. حسودی کن سگ مجرد! عینکی، میخوای چی بگی؟ چرا روی "قبل ازدواج" و "همسر سابق" تأکید میکنی. شنیدنش خیلی زشته. باید بگی مادر ل+اسی!»

وانگ‌یو عینکش را تنظیم کرد: «شما قبلا طلاق گرفتید و هنوز نمیخوای قبول کنی؟ تا وقتی از عقب دنبالش می‌کنی اون هنوز هم سابق حساب میشه.»

لین‌گونگ‌چنگ چشمانش را گشود و از خود دفاع کرد: «هی طلاق ایده من نبود. نگفتی کیائوهوا عصبانی شده و نیاز به آرامش داره؟»

بای‌لانگ با شگفتی به لین‌گونگ‌چنگ نگاه کرد. به یاد نمی‌آورد در زندگی گذشته‌اش شنیده باشد فنگ‌هوا دوباره ازدواج کرده باشد. فنگ‌هوا کسی بود که به شدت از خود مراقبت می‌کرد. بای‌لانگ بطور مبهمی می‌دانست فنگ‌هوا دختری 7 یا 8 ساله دارد. او باید همان لا+سی باشد که لین‌گونگ‌چنگ درباره‌اش صحبت کرده بود.

وانگ‌یو با تمسخر گفت: «درسته، استفاده از طلاق برای آروم کردن همسرت. تو تنها کسی تو دنیا هستی که این کار رو کردی.»

کیوکیان برای ادامه تمسخر او ادامه داد: «اگر میخوای پیش فنگ‌هوا برگردی، باید بگم که شانست خیلی کمه.»

لین‌گونگ‌چنگ با وحشت پرسید: «کسی کنار شیائوهوا هست که من نمی‌شناسمش؟»

با این حال بای‌لانگ می‌توانست معنای پنهانی را که به او می‌گفت قبل از او، کیوکیان روابط زیادی داشته را به وضوح دریابد.

سوکوان یک باشگاه کرایه کرده و از کیوکیان و چند نفر از دوستان مشترک‌شان دعوت کرده بود و این بار البته کیوشیائوهای را هم دعوت کرده بود.

دلیل آن تولد کیوکیان بود.

[1] احساس می‌کنم فراموش کردم، در بسیاری موارد که از کلوپ نام می‌برم منظورم کلوپ شبانه نیست و چیزی شبیه باشگاه عضویت یا کلوپ کشوری است. اگرچه به احتمال زیاد دارای امکانات، بارهای سرگرمی و غیره است.

[2] ترجمه چندان واضح نیست اما سوکوان بای‌لانگ را در گروه همسران جا میده و بطور مبهم به این موضوع اشاره میکنه که اون مردی که نگه داشته شده یا یک معشوقه‌س هرچند خیلی ظریف و مبهم و به راحتی می‌توان گفت که سوءتفاهم است.

کتاب‌های تصادفی