تولد دوباره یک سوپراستار
قسمت: 33
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل33 – بیمارستان دانشگاه
بعد از اینکه لینگونگچنگ این حرف را شنید روی میز کوبید و بلند بلند خندید.
«ببین، تو نمیتونی یه پسر بیدقت داشته باشی. این جواب همون چیزیه که فکرش رو میکردم هاهاها.»
کیوشیائوهای متوجه شد او را دست میاندازند. او سرش را به اطراف چرخاند و پرسید: «چرا عمو میخنده؟»
کیوکیان نگاهی به لینگونگچنگ انداخت: «اون برای تو خوشحاله. خواهر کوچولویی که دوستش داشت فرار کرد.»
خندههای لینگونگچنگ بلافاصله در گلویش خفه شد. کیوشیائوهای چشمانش را کاملا باز کرد: «چرا آه؟»
بایلانگ سر کیوشیائوهای را بهم ریخت: «مؤدبانه نیست این رو بپرسی، باید عمو رو آروم کنی.»
«اوه.» کیوشیائوهای مطیعانه سرش را تکان داد: «ناراحت نباش عمو.» او پس از لحظهای تأمل اضافه کرد: «بهرحال دخترا خیلی دردسرسازند.»
میز از خندههای وحشیانه همه از جمله کیوکیان منفجر شد.
کیوشیائوهای که احساس ناخوشایند دست انداخته شدن را داشت. از روی صندلی پائین رفت و به طرف بایلانگ رفت و خودش را به او چسباند. بایلانگ خندهاش را آرام کرد و کیوشیائوهای را روی زانوی خود نشاند و شروع به دلجویی از او کرد. کیوشیائوهای با فریاد تصمیم گرفت دیگر صحبت نکند.
با این حال مدت زیادی نگذشت و زمان بریدن کیک فرا رسید. وقتی کیک با شمعهای روشن روی آن ظاهر شد، چشمهای کیوشیائوهای روشن شد.
کیوکیان به یاد آورد باید پسرش را دلداری بدهد. برگشت و از او پرسید آیا میخواهد شمعها را فوت کند. کیوشیائوهای سری تکان داد و بلافاصله جلو رفت. بایلانگ مجبور شد کمر او را نگه دارد تا از افتادن او روی میز جلوگیری کند.
پس از صدای "هو!" کیوشیائوهای در حالی که مأموریت خود را انجام داده بود، پوزخند زد. او برای تحسین کیوکیان به او نگریست.
این تصویر دقیقا همانند یک خانواده واقعی بود که با هم تولد را جشن میگیرند.
*******
پس از پایان جشن، زمان اتمام مهمانی نیز فرا رسید.
حوالی ساعت 8، 9 عصر بود که کیوشیائوهای با خستگی چشمهایش را مالش میداد. کیوکیان تأخیر نکرد و به همه گفت برای استراحت در خانه عجله کنند.
لینگونگچنگ مدتها بود ارهونگ را ندیده بود. او میخواست با آنها همراه شود و با او به گفتگو بپردازد، بنابراین با کیوکیان و دیگران رفت.
با رفتن آنها باشگاه خالی، بطور قابل توجهی ناگهان ساکت شد.
سوکوان که آنجا مانده بود یک لیوان شر+اب برای خودش ریخت. صندلی او جلوی پنجرههای در طول کف بود. به چراغهایی که فاصله کمی با آنها داشتند نگاه میکرد و حالت چهرهاش نامشخص بود.
«آهکیان خیلی تغییر کرده. من قبلا هیچ وقت اون رو این طوری ندیده بودم.»
در طرف دیگر، وانگیون نیز فنجانی اسپریت برای خودش ریخت و آن را در دست چرخاند. «اما در سن ما احتمالا وقتش شده مستقر بشیم و یه خانواده داشته باشیم.»
«شاید.» سوکوان لبخند کم رنگی زد «بایلانگ برنامهریز خوبیه. اون میتونه خیلی خوب کیوشیائوهای رو کنترل کنه.»
وانگیون لحظهای ساکت شد. به نظر میرسید او کاملا موافق نباشد، در پایان گفت: «مهم نیست چه چیزی برای اختصاص داشتن خوب باشه. آهکیان احتمالا میخواد تلاشش رو بکنه.»
سوکوان سرش را چرخاند تا به وانگیون نگاه کند: «چطور میشه خودت رو وقف چیزی کنی که اون رو با پول خریدی؟» نگاهش خیلی سخت بود.
وانگیون نگاهی به ظاهر بینقص سوکوان از پهلو انداخت. نتوانست کاری بکند اما گفت: «خب، بهتر از اینه که امیدی نداشته باشی.»
قیافه سوکوان یخ زد. انگار از سخنان وانگیون صدمه دیده است. دوباره سرش را برگرداند. بعد از لحظهای سرانجام گفت: «منم نمیخوام این طوری بشه. اما آهیون، من مدت زیادیه دارم به سختی کار میکنم و نمیخوام آخرش هیچی نصیبم بشه.»
«اگه این طوره...» وانگیون آهی کشید و گفت: «پس چرا هنوز ...»
سوکوان حرف وانیونگ را قطع کرد: «بااینحال آهکیان در حال حاضر قدرت و توانایی داره.» قیافه او فوقالعاده دارای اعتماد به نظر میرسید. «تا وقتی که اون بخواد، هیچ چیز نمیتونه متوقفش کنه. اما تا وقتی که اون تمایل نشون بده، من هنوزم نمیتونم ترکش کنم ...»
قیافه وانگیون بسیار غیرصمیمی بود: «اگه ترکش نکنی، پس چطور میخوای خواسته آهکیان رو بپذیری؟»
سوکوان چشمانش را بالا آورد و به شکلی ثابت به وانگیون خیره شد: «به همین دلیل به کمکت نیاز دارم، آهیون. تو همیشه از من حمایت کردی که با آهکیان باشم.»
وانگیون نگاهش را از سوکوان گرفت. او به تلخی خندید. «این طوری بهم نگاه نکن. میدونم انتقالم به بیمارستان دانشگاه به خاطر ارتباطات تو بوده. اما آهکیان هم قبلا به من کمک کرده.»
او نگاهش را گرم کرد: «من نمیخوام تو هیچ کار بدی با آهکیان بکنی. این برای کمک به هر دوی ماست. در آخر من و آهکیان با هم قطعا خوشحال میشیم.»
*******
دیدن وانگیون در مهمانی به بایلانگ یادآوری کرد که تقریبا زمان معاینه نیمساله در کلینیک قلب فرا رسیده است.
مشکل این بود که اخیرا شهرت بایلانگ در حال افزایش بود، بنابراین تلاش برای رفتن به بیمارستان بدون اینکه فنگهوا یا هونگهونگ متوجه شوند روز به روز دشوارتر میشد. مشکل دیگر ساعت بود. اگر او پوشیدن چیزی را که هر روز استفاده میکرد ناگهان متوقف میکرد، مطمئن نبود کیوکیان مشکوک خواهد شد یا نه.
طبق گفته کیوکیان او آنقدر آزاد نیست که 24 ساعت شبانهروز برای جاسوسی از گوشی استفاده کند. فقط گاهی که حوصلهاش سر میرفت برای سرگرمی آن را بیرون میکشید. البته این نوع سرگرمی بسیار منحرفانه بود. تنها چیزی که آن را تا حدودی بهتر میکرد این بود که کیوکیان او را مجبور به پوشیدن آن نکرده بود و گفته بود به خود او بستگی دارد.
در پایان بایلانگ چارهای جز کمک خواستن از رونگزیکی نداشت. خارج از گروه کیوکیان، رونگزیکی تنها دوست بایلانگ بود که بیشترین اعتماد را به او داشت.
بنابراین بایلانگ از رونگزیکی خواست تا از تماسهای خانوادگی خود و نه فنگهوا برای تعیین وقت در بیمارستان دانشگاه برای یک معاینه معمول بهداشتی به او استفاده کند. بعد از آن بایلانگ میتوانست به بهانه همراهی با رونگزیکی به عنوان یک دوست به بیمارستان برود.
بنابراین اگر کسی برای گرفتن عکس از بایلانگ در بیمارستان مخفی شده بود، میتوانست بهانه خوبی باشد. تنها کاری که باید انجام میداد این بود که در زمان ورود به دفتر فانگیینگکی کسی او را نشناسد.
با این حال، روشهای رونگزیکی بسیار مؤثرتر از چیزی بود که بایلانگ پیشبینی کرده بود.
پس از اطلاع از وضعیت بایلانگ، رونگزیکی چنان شوکه شد که برای مدت طولانی به بایلانگ خیره شد. او کاملا ترس افراد عادی را در مواجهه با کسی که "بیماری قلبی" دارد، نشان میداد. بایلانگ با درماندگی خندید و مجبور شد از او دلجویی کند و توضیح دهد این بیماری جدی نیست. دقیقا مثل یک فشار خون بالا یا دیابت بود، تنها چیزی که نیاز داشت این بود که مراقبت و احتیاط بیشتری انجام دهد.
با این حال، باز هم رونگزیکی به گونهای با آن برخورد کرد گویا یک اتفاق فاجعهبار است. او از طریق تماسهای خود مستقیما درخواست باز شدن یک اتاق کلینیک ویژه در بیمارستان دانشگاه را کرد. وقتی بایلانگ رفت، یینگکی خیلی زودتر آنجا رسیده بود. وقتی در بسته شد، هیچ کس نمیدانست بایلانگ برای چه کاری وارد شده تا بایلانگ آسوده باشد و این کمخطرترین روش بود.
با این حال اگر قرار است بایلانگ شناخته شود، مهم نیست چه کاری انجام دهد و یا چقدر مواظب باشد، نمیتواند از چنگال سرنوشت فرار کند.
وقتی بایلانگ چکآپ خود را تمام کرد و از کلینیک خارج شد، توسط وانگیون که تازه منتقل شده و برای تکمیل مراحل مدیریت خود آمده بود، دیده شد.
به دلیل زاویه، بایلانگ وانگیون را که در گوشهای قرار داشت مشاهده نکرد، اما نگاه وانگیون بلافاصله از او به سمت اتاق کلینیکی که از آن بیرون آمده بود، پرواز کرد. با این حال این اتاق هیچ نشانهای نداشت و نشان میداد یک اتاق خصوصی است و ورود به آن معمولا برای عموم آزاد نیست.
بنابراین پس از اینکه بایلانگ از کلینک خارج شد و یک تماس گرفت، باید بیشتر و بیشتر راه میرفت، وانگیون در گوشهای ایستاد و برای دقایقی تماشا کرد. همان طور که انتظار داشت، در اتاق خالی کلینیک باز شد و از داخل، یکی از همکاران وانگیون بیرون آمد. او فانگیینگکی بود، کسی که گفته میشد رئیس بعدی بیمارستان قلب است. او روپوش سفید خود را پوشیده و به نظر میرسید پرونده بیماری را در دست دارد.
تپش قلب وانگیون شدید شد. او به دیوار نزدیکتر شد و فانگیینگکی را که در جهت مخالف ناپدید شد، تماشا کرد. ناگهان به یاد آورد افرادی که در یک کلینیک تخصصی کار میکنند، میتوانند هر پروندهای را درخواست بدهند.
*******
در همان زمان "طلا" بالاخره پس از یک ماه اکران در سینما به کار خود پایان داد، کل خریدهای گیشه تا کنون به 380 ملیون رسیده بود.
این تولید کوچک، ساخت آن تنها 40 ملیون هزینه داشت و بیش از نیمی از آن، هزینه استفاده شده در تبلیغات در نیمه دوم آن بود. "طلا" نه تنها پول زیادی برای صاحبانش کسب کرد بلکه بایلانگ، کوییکیمینگ و بازیگری به اسم شنآیرا را به شهرت رساند.
بنابراین شایعهای شروع به چرخش کرد که حتی ممکن است "طلا" چند نام در جوایز "امپراطور طلایی" امسال داشته باشد. این خبر باعث شد فنگهوا بسیار خوشحال شود. او مستقیما گفت از زمانی که بایلانگ را برداشته مطمئن بوده چشمانش اشتباه نمیکند، اما وقتی صحبت از پیشرفت و آینده او میشد، آنها هنوز محتاط بودند.
وقتی نوبت به نامزدی میرسید، ممکن است برای یک بازیگر مطرح قدیمی اهمیتی نداشته باشد، اما یک بازیگر تازهکار احتمالا باید از گرفتن فیلمهای دیگر خودداری کند تا از تغییر عملکردش جلوگیری کند.
اغلب موارد ممکن بود یک تازهوارد به خاطر اولین اجرای خود مورد تمجید قرار گیرد، اما فیلمهایی که به دنبال آن میآمدند مورد نقد و بررسی ظالمانهای قرار گرفتند.
اگرچه از نظر تئوری هر فیلم باید بطور مستقل قضاوت شود، اما اگر جایزه زمانی که اجرای فیلم بعدی مورد نقد قرار گرفته به یک تازهکار اعطا شود، اثرات بعدی آن بدتر خواهد شد و مردم ممکن است به وجود معاملات پشت پرده شک کنند. از آنجا که این قبلا اتفاق افتاده بود، هیئت داوران عاقلانه عمل کرده و قبل از توزیع جوایز، عوامل مختلفی را مد نظر قرار میدادند. بنابراین پس از نامزدی، بهتر بود تازهکارها برای مدتی از بازی در فیلمی دیگر خودداری کنند.
اما نمایشهای تلویزیونی فرق داشتند. فیلمها و نمایشهای تلویزیونی که توسط مردم دیده میشدند منطقه کاملا متفاوتی بودند. حتی اگر هنوز بازیگری انجام میشد، اما سرعت و مدت زمان آنها متفاوت بود. بنابراین افراد میتوانستند بین بازی در این 2 رسانه تفاوت قائل شوند. بنابراین پس از "طلا" فیلمنامههایی که فنگهوا برای بایلانگ آورد فیلمنامههای تلویزیونی بودند.
در مورد فیلمنامههایی که فنگهوا به او داد، بایلانگ میدانست همه آنها در زندگی گذشته او نتایج بدی کسب نکردهاند.
اولی یک درام دورهای بود. نقش اول مرد به بایلانگ پیشنهاد شده بود. این نقش شخصی زیبا، پرشور و خوشتیپ بود. بیشباهت به نقش لینکوانکینگ در "طلا" نبود.
بنابراین بایلانگ مورد دوم را در نظر گرفت. این یک تریلر جنایی بود.
به دلیل رسوایی که به دلیل ارتکاب جرم در نمایش کانگژیان قبلا رخ داده بود، این نوع مجموعههای تلویزیونی نمایش داده نشده بودند. به همین دلیل در زندگی قبلی او هنگام پخش، این سریال نظرات و امتیازات خوبی دریافت کرده بود. البته خود فیلمنامه هم خوب بود.
دلیل اصلی دیگر علاقه بایلانگ به این درام، یکی از 2 نقش اصلی که به تصویر کشیده میشد، بود. یک جاسوس مخفی با تصویری از نوع بزهکارانه، نه یک افسر پلیس درستکار معمولی. در زیر ظاهر خشن و نامناسب، او مسئولیت مخفی داشت و فشار قابل توجهی را متحمل میشد و همین یکی از جذابترین قسمتهای درام بود.
از نظر بایلانگ این نقش از تصاویر گذشته او فراتر میرفت به همین دلیل میخواست آن را انجام بدهد.
حتی فنگهوا هم با او موافق بود که انتخاب این نقش برای پیشرفت و آینده او خوب است.
تنها چیزی که بایلانگ را نسبت به این نقش محتاط میکرد این بود که این درام تعداد قابل توجهی از صحنههای اکشن و جنگی وجود داشت. اگرچه صحنههای خطرناک توسط یک بدلکار انجام میشد، با این وجود نیازهای جسمی زیادی در رابطه با نقش وجود داشت. این چیزی بود که بایلانگ در زندگی قبلی خود هرگز تجربه نکرده بود.
چند هفته پیش، هنگامی که برای معاینه به کلینیک مراجعه کرده بود، فانگیینگکی او را به دلیل عادتهای غذایی، ورزش و سبک زندگیاش تحسین کرده بود.
این به این معنا بود تا زمانی که بدن خود را قبل از صحنههای اکشن به خوبی گرم میکرد و مراقب بود و در این بین به خوبی استراحت میکرد، انجام تمرینات شدیدتر برایش غیرممکن نبود. البته برای او امکان نداشت این کار را بیش از حد و یا برای مدت طولانی انجام دهد. این نوع ارزیابی بسیار وسوسهانگیز بود بنابراین بایلانگ حتی با فانگیینگکی (که آخرین بار شماره تلفن خود را به او داده بود) تماس گرفت و نظر او را که "عدم حمایت و نه مخالفت کامل" بود دریافت کرد.
درست زمانی که بایلانگ هنوز سعی داشت نظر خود را درباره این موضوع اعلام کند، یک روز بعدازظهر، فنگهوا یک تبلیغ آب+جو برای او پذیرفت.
در این تبلیغ، اتفاقاتی رخ داد که به بایلانگ کمک کرد تصمیم خود را درباره پذیرش چالش این نقش بگیرد.
کتابهای تصادفی

