فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

تولد دوباره یک سوپراستار

قسمت: 56

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل56 فرصت جدید

در حالی که بای‌لانگ مشغول فیمبرداری "پایان" بود، تمام قلب و تمرکز کانگ‌ژیان روی شرکت تجاری‌اش بود.

مدت‌ها قبل از اینکه کانگ‌ژیان به فکر آپارتمان لی‌شا بیفتد، کیوکیان ترتیبی داده بود که کانگ‌ژیان اجازه دهد از پولی که در دست داشت برای تجربه شیرینیِ تجارت، استفاده کند. به این ترتیب می‌توانست کانگ‌ژیان را فریب بدهد که پول بیشتری قرض کند و آن را در این سیاهچاله بی‌انتها سرمایه‌گذاری کند. اگر حالا شرکت کانگ‌ژیان از بین می‎‌رفت، او فقط پس‌اندازش را از دست می‌داد و دیگر نمی‌توانست جلوی مین‌لی سرش را بلند کند. با این حال کوه پشتیبان او، لی‌شا از جایش تکان نمی‌خورد. زیرا آن زمان کانگ‌ژیان هنوز به او خیانت نکرده بود.

اما با اضافه شدن ماده لین‌چن‌یوان، کیوکیان واقعا به خشم آمد. او با کینه‌توزی تصمیم گرفت کانگ‌ژیان را حریص‌تر کند. هرچه بیشتر حریص می‌شد و به بالاتر می‌رسید، سقوطش سخت‌تر می‌شد. بنابراین وقتی کانگ‌ژیان در مقابل آپارتمان لی‌شا 6 ملیون وام گرفت، کیوکیان بسیار سخاوتمندانه به او اجازه داد تا ابتدا یک پول بادآورده کسب کند. به این ترتیب 6 ملیون با 3 ملیونی که کانگ‌ژیان در ابتدا داشت، چندبار برگردانده شد. در عرض نیم سال از فعالیت شرکت، ارزش آن تقریبا به 20 ملیون رسید.

20 ملیون ... این عدد برای خشک شدن دهان کانگ‌ژیان کافی بود. حتی امپراطور فیلم فعلی محبوب تنها با بیش از نیم سال کار می‌توانست چنین پولی را به دست آورد. علاوه بر این، زمانی که نوبت به انجام تجارت می‌رسید، کانگ‌ژیان کاملا نیازی به استفاده از مغز خود برای به خاطر سپردن خط‌های فیلمنامه، ایستادن زیر آفتاب و باران، یا از دست دادن زمان غذا خوردن، به خاطر عجله برای رسیدن به محل بعدی فیلمبرداری، نداشت. تنها کاری که باید انجام می‌داد این بود که در چند مراسم و میهمانی مختلف شرکت کند و پول شروع به باریدن می‌کرد. به قدری آسان بود که میزان کاری که انجام می‌داد با میزان پاداشی که دریافت می‌کرد، قابل مقایسه نبود.

او پس از چشیدن طعم این شیرینی دیگر حاضر به قبول نقش نشد. تنها چیزی که او می‌توانست به آن فکر کند، سرمایه‌گذاری، سرمایه‌گذاری و سرمایه‌گذاری بیشتر بود.

وقتی مدیرش فیلمنامه‌هایی را به او داد، همه را رد کرد. اگر یک تبلیغ ساده برای محصول بود، بطور اتفاقی آن را انجام می‌داد. او هیچ زمانی برای صرف در وبسایت هواداران خود و یا دیدار و احوالپرسی با آن‌ها نداشت.

وقتی وقت آزاد داشت، یا کورکورانه مجلات مالی قطور را ورق می‌زد یا سعی می‌کرد به شیائوژو نزدیک شود. او شخصی بود که کیوکیان از ابتدا ترتیب داده بود تا در کنار کانگ‌ژیان باشد.

کانگ‌ژیان بعد از به دست آوردن 20 ملیون فکر کرد شاید شیائوژو اکنون به موفقیت او حسادت می‌کند، برای همین طفره می‌رفت و به نظر می‌رسید دیگر به او توجه نمی‌کند.

نه تنها شائوژو، بلکه همه دوستان کانگ‌ژیان که می‌دانستند او شرکتی راه‌اندازی کرده، از جمله لی‌مین، به نظر نمی‌رسید موفقیت او را زیاد ببینند. افرادی که جزئیات را نمی‌دانستند به شکلی سطحی به او لبخند می‌زدند و تبریک می‌گفتند، اما عبارات آن‌ها به وضوح نشان می‌داد که او را باور ندارند. و کسانی مانند لی‌مین که جزئیات را می‌دانستند، فقط چند کلمه "چقدر خوش‌شانسی" را می‌گفتند.

خوش‌شانس!؟ خوش‌شانس!؟ خوش‌شانس بودن هم یک نوع استعداد بود. وقتی کانگ‌ژیان با غرور فیش سپرده بانکی خود را به لی‌مین نشان داد و فقط سه کلمه "تو خیلی خوش‌شانسی" را دریافت کرد، تقریبا صورتش سبز شد.

بنابراین وقتی به خانه برگشت، با خشونت میز را شکست. برای اولین بار او با عصبانیت سر لی‌شا فریاد زد: «دیدی امروز چه اتفاقی افتاد!! پدرت خیلی عالیه!! او هیچ وقت من رو قبول نمی‌کنه!! شانس!! این فقط شانسه!! همه زحمات و دویدن‌ها من رو می‌گه شانسه!!»

لی‌شا که از طغیان خشونت کانگ‌ژیان ترسیده بود، پسرش را گرفت و یک طرف ایستاد: «آه‌ژیان ...» او فکر می‌کرد سخنان پدرش اشتباه نبود. کانگ‌ژیان احتمالا واقعا خوش‌شانس بود. اما از طرف دیگر می‌خواست باور کند که شوهرش توانایی دارد و نمی‌خواست آب سرد روی او بپاشد. بنابراین فقط با دقت پاسخ داد: «مهم نیست، مگه ما درآمد پیدا نکردیم؟ نتیجه خوبه و بابا هم به مرور زمان متوجه اون می‌شه. بیا از این پول استفاده کنیم و وام رو پس بدیم و یه خونه دیگه بخریم.»

کانگ‌ژیان با عصبانیت پاسخ داد: «بخریم!؟ چی بخریم!؟ این پول برای شرکت من مهمه! شماها باید ساکت باشید و من رو تماشا کنید!! بهتون نشون می‌دم که چه توانایی‌هایی دارم!!» او حتی یک نگاه هم به پسرش که از دعوا به گریه افتاده بود، نکرد و در را پشت سرش کوبید و رفت.

لی‌شا آنقدر شوکه شد که حتی فراموش کرد او را صدا کند. پیش از این کانگ‌ژیان فقط جنبه گرم و لطیفی از خود به او نشان داده بود.

کانگ‌ژیان حالا حسرت آرامش و شادی را داشت که بالاخره بتواند احساسات واقعی خود را برای آن بیان کند.

او فهمید حالا می‌تواند برای کسب درآمد به خودش وابسته باشد. او می‌توانست پول زیادی به دست آورد. دیگر نیازی به هدایت لی‌مین نداشت که با بینی خود او را سوق دهد. پس چرا نیاز داشت مانند نوه در برابر لی‌مین سر خم کند یا در برابر لی‌شا همانند یک خدمتکار عمل کند؟ همین الان او با پشت صاف ایستاده و سر لی‌شا فریاد زده بود. حس خیلی خوبی داشت.

فقط فکر کردن به آن حال و هوای کانگ‌ژیان را زیباتر کرد. او به سرعت به سمت آپارتمان کوچک لین‌چن‌یوان حرکت کرد. احساس می‌کرد زندگی‌اش در حال تغییر است و این تازه شروع کار بود. آینده‌ای باشکوه در انتظارش بود. به همین دلیل تصمیم گرفت امشب لین‌چن‌یوان را به یک باشگاه اختصاصی ببرد تا زندگی خوبی را تجربه کند.

باشگاه چیزی بود که شیائوژو به او معرفی کرده بود. هزینه سالانه آنقدر گران بود که باعث می‌شد مردم خون بالا بیاورند. با این حال، نکته مهم این بود که بسیاری از رؤسای بزرگ در اینجا ظاهر می‌شدند.

و این به معنای فرصت‌های تجاری بود.

از آنجایی که شیائوژو به او حسادت می‌کرد، کانگ‌ژیان دیگر از او استفاده نمی‌کرد. فرصت بعدی را خودش باید برای خودش پیدا می‌کرد ...

*******

«تا حالا تو سینما اینطوری گریه نکرده بودم. اگه از قبل می‌دونستم همسرم رو با خودم نمی‌بردم که اون رو با هم ببینیم. اون از منم بیشتر گریه کرد. اون مدام از من دستمال کاغذی می‌خواست، یه پشته بزرگ از اون درست شد.»

«کنترل خودم وسط فیلم واقعا سخت بود. تمام بدنم می‌لرزید. اما بغل دستیم کنترلش رو از دست داد و صدایی بیرون داد. اون زودتر کنترل خودش رو از دست داد و اول گریه کرد.»

«وقتی از سینما بیرون رفتم، سرم گیج می‌رفت و همه جام عرق کرده بود. احتمالا به خاطر این بود که تا حد خستگی گریه کرده بودم، اما در عوض احساس سبکی داشتم. انگار خواب دیده بودم. فکر می‌کنم اثر روانی اون کاهش استرسه. خیلی خوبه. هاهاها.»

«بعد از تماشای اون، هرچند اون یه فیلمه اما احساس کردم که مشکلات من واقعا مشکل نیستند. مطمئنا گاهی چیزهای کوچیکی وجود دارند که ناامیدکننده یا آزاردهنده باشند، اما واقعا مهم نیستند. وقتی با اتفاقایی که توی فیلم افتاد فکر می‌کنم -»

«مازوخیستها عاشقش می‌شند، حاضر نیستم برای بار دوم تماشاش کنم، واقعا خیلی خسته‌کننده‌س. با این حال اگه کسی رو ببینم که اون رو تماشا نکرده، بهش توصیه می‌کنم اون رو ببینه. قطعا ارزش یه بار تجربه کردن رو داره.»

«واقعا تشویق داشت. می‌دونم احمقانه به نظر میاد اما واقعا اولین باری بود که توی سینما دست زدم. اگرچه اونا فقط فیلم بودند، اما واقعا از ته قلبم.... چطوری بگم ... می‌خوام حمایتم رو نشون بدم؟»

*******

صحبت‌های 6 نفر بالا که با چشم‌های قرمز و ورم کرده گفته می‌شود، تریلر فیلم "پایان" بود. در پایان آن‌ها یک کلیپ از تمام حضاری که ایستاده و کف می‌زدند در حالی که تیتراژ پایانی رد می‌شد به آن اضافه کردند. این کل تریلر تبلیغاتی را تشکیل می‌داد.

یعنی در جریان تبلیغات "پایان" حتی یک کلیپ هم از فیلم پخش نشد.

پوستر فیلم هم هیچ شخصیتی را نشان نمی‌داد. تنها چیزی که نشان می‌داد یک تخت معمولی یک نفره بود.

این نوع روش تبلیغاتی کنجکاوی مخاطبان را برانگیخت و آن‌ها را واداشت که به سینماها قدم بگذارند. دلیل دیگر این بود که هر کلیپ فردی از فیلم هیچ معنایی نداشت. تنها با تماشای کل داستان، پیام‌هایی را که فیلم سعی در انتقال آن داشت را درک می‌کردند.

بنابراین تبلیغات "پایان" مانند فیلم‌های دیگر که بازیگران اصلی را برای معرفی دعوت می‌کردند تا به فیلم‌ها و برنامه‌های متنوع بروند، نبود. حتی برخی از برنامه‌هایی که فعالانه سعی در دعوت از آن‌ها داشتند، مانند "پشت و جلوی دوربین" همگی برای همکاری با روش تبلیغاتی "پایان" رد شدند.

تبلیغ فیلم فقط احساس مخاطبان را پس از تماشای فیلم نشان می‌داد. هر کلمه، افکار واقعی آن‌ها درباره "پایان" را نشان می‌داد. نسخه‌های زیادی از کلیپ وجود داشت. بالاخره زمانی که "پایان" در سینماهای عمومی اکران شد، بیش از 100 نفر بودند که افکار کوتاه خود را بیان کرده بودند. هر کلیپ شامل 5 نفر بود و تقریبا 20 نسخه مختلف از آن وجود داشت.

بنابراین از آنجایی که کلیپ بطور مداوم رفرش و قوی‌تر می‌شد، باعث نمی‌شد مردم از آن خسته شوند، بلکه آن‌ها را بیشتر و بیشتر کنجکاو می‌کرد.

وقتی نوبت به هزینه‌های لازم برای انجام نوع تبلیغات می‌رسید، در واقع برای یک فیلم هنری مانند "پایان" که بودجه بالایی نداشت، کمی نتیجه معکوس داشت. با این حال چه کسی از بای‌لانگ خواسته بود که وارد کِشتی "پایان" بشود؟ البته پشت بای‌لانگ کیوکیان بود. کیوکیان توافق کرده بود که در مراحل فیلمبرداری دخالت نکند، اما پس از اتمام فیلم، کیوکیان طبیعتا فعالیت‌های تبلیغاتی را بر عهده گرفت. این با بیان هنری فیلم تداخلی نداشت.

بنابراین در هفته اول نمایش "پایان" گیشه کاملا از انتظارات کارگردان شووی فراتر رفت و تقریبا 80 ملیون درآمد داشت.

هفته دوم این مبلغ افزایش یافت و بیان دهان به دهان خوب بود و عملکرد خوب آن تضمین شد.

از این رو هر کسی می‌توانست بگوید که این فیلم قطعا موفقیت‌آمیز بوده است. نه تنها چشم‌نواز و هنرمندانه بود، بلکه در بازگشت گیشه نیز بد نبود. وقتی نوبت به اکثر فیلم‌های هنری می‌رسید، گیشه از هفته دوم شروع به رشد می‌کرد. اما این فیلم مانند یک نیشکر بود که هر چه آن را می‌جویدی شیرین‌تر می‌شد.

*******

با ادامه محبوبیت "پایان" در سینماها، زمان بای‌لانگ بسیار آزاد شد.

او به دلیل مشکلات عاطفی که در حین فیلمبرداری برایش پیش آمد، با درخواست کیوکیان برای استراحت پس از اتمام آن موافقت کرد. کارهای سنگین مثل فیلمبرداری یک فیلم یا سریال تلویزیونی همگی متوقف شدند و کیوکیان به فنگ‌هوا دستور داد که بای‌لانگ را برای تبلیغات و مشاغل نمایندگی برند آزار ندهد، مگر اینکه از آن فرصت‌هایی باشد که تنها یکبار در طول زندگی به دست می‌آید.

فنگ‌هوا با این جمله "یکبار در زندگی" چشمانش گرد شد. او غر زد، نیازی به بالا بردن این مانع نبود، می‌توانست مستقیما او را ببیند و کارش را تمام کند. اما انتظار نداشت که تنها چند روز بگذرد و واقعا چنین فرصتی پیش بیاید و باعث شود مستقیما با هیجان به دنبال بای‌لانگ بگردد.

آن سری کتاب‌هایی که بای‌لانگ حقوق نشر آن را برای چین خریده بود، امسال فیلمبرداری چهارمین فیلم خود را آغاز کرده بودند، و نقش یک دانشجوی آسیایی را داشت. آن‌ها می‌خواستند بای‌لانگ را برای بازی در آن دعوت کنند.

از 3 سال پیش این سری کتاب‌ها در کشور اصلی G اقتباس سینمایی خود را آغاز کرده بودند. پس از یک سال فیلمبرداری، اولین فیلم با موفقیت زیادی به نمایش درآمد. جلوه‌های ویژه شگفت‌انگیز فیلم‌ها عناصر خارق‌العاده و تخیلی کتاب را به اوج رساند و موج جدیدی از محبوبیت را برای این صاحب امتیاز به ارمغان آورده بود. شهرت کتاب‌ها به سطح جدیدی رسید.

در حال حاضر اقتباس از کتاب وارد سال چهارم شده بود. این سال قرار بود چهارمین کتاب این مجموعه را اقتباس کنند.

در این قسمت یک شخصیت آسیایی معروف شد. او تقریبا 20 سال داشت و دانشجو بود. کارگردان جکسون شایس به دنبال یک بازیگر آسیایی بود و دید که بازی بای‌لانگ بسیار پخته است. با اینکه سنش بیشتر بود، اما از منظر یک فرد غربی، قیافه‌اش بسیار لطیف بود و کاملا نمی‌شد سن او را تشخیص داد. ویژگی‌های او بسیار مناسب بود، بنابراین آن‌ها آمده بودند تا بپرسند آیا او علاقمند است یا نه. همچنین هویت چینی بای‌لانگ یکی از عوامل ویژه بود.

وقتی بای‌لانگ شنید درست مثل فنگ‌هوا واکنش نشان داد و در ابتدا نمی‌توانست آن را باور کند. بعد از مکثی طولانی بالاخره سرش را تکان داد. این واقعا فرصتی بود که تنها یکبار می‌توانستید برای به دست آوردن آن دعا کنید، زمان آن مهم نبود، زیرا امکان شرکت در چنین فیلمی که برای بای‌لانگ بسیار دور و خارق‌العاده به نظر می‌رسید، در برابر چشمان او بود.

اما وقتی کیوکیان این خبر را شنید، آنقدر سیاه شد که از صورتش جوهر چکه می‌کرد. با وجود اینکه فیلمبرداری تا نیم سال دیگر شروع نمی‌شد، اما موافقت با این فیلم به این معنا بود که احتمالا نمی‌تواند کاملا استراحت کند و از آزادی خود لذت ببرد. بای‌لانگ نمی‌توانست صحت سخنان کیوکیان را انکار کند، او واقعا می‌خواست از این آزادی برای تحقیق و تمرین دقیق زبان خارجی استفاده کند. بنابراین فقط می‌توانست با اطمینان دادن به کیوکیان که در این نیم سال به خوبی استراحت کند، جبران کند. اگر کیوکیان چیزی می‌خواست قطعا مطیعانه گوش می‌داد.

کیوکیان که حالت بای‌لانگ را دید با حالتی ناراضی دستور داد: «فردا باید با من به باشگاه بیای و یه نگاهی بندازی.»

و بعد از این حرف بروشوری را با طراحی زیبا در دست بای‌لانگ فرو کرد.

با ورق زدن آن، بای‌لانگ دید که عکس‌ها بسیار زیبا هستند و محیط باشگاه را بسیار مجلل و راحت جلوه می‌دهند.

احتمالا کیوکیان می‌خواست او را تشویق به استراحت کند، در عین حال می‌ترسید باعث خستگی او شود، بنابراین فکر کرد به این روش می‌تواند او را از بازی بیرون بکشد.

بای‌لانگ فداکارانه کیوکیان را در آغو*ش گرفت: «باشه، باهات میام.»

با این حال انتظار نداشتند که همان روز اول، با دو نفری برخورد کنند که اصلا انتظارش را نداشتند.

کانگ‌ژیان و لین‌چن‌یوان.

کتاب‌های تصادفی