فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

تولد دوباره یک سوپراستار

قسمت: 55

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل55 پایان[1]

متقاعد کردن مدلی که شهرت نداشت برای انجام جراحی پلاستیک کار سختی نبود. تنها کاری که لازم بود انجام شود یک مدلینگ بود که نوردهی خوبی داشته باشد، با جمله‌ای که بطور معمول گفته می‌شد: «اگه جراحی پلاستیک انجام بدی، تصویر محصول خیلی خوب نشون داده میشه.» و هر مدل کوچکی که بی‌صبرانه منتظر معروف شدن باشد، فورا درگیر می‌شود.

این واقعا فریب و دروغ تلقی نمی‌شد. بالاخره فرصت شغلی واقعی بود. اگر او نمی‌خواست این کار را انجام دهد، می‌توانست کاملا آن را رد کند. در این دنیا کسی نبود که از دریافت سود خوب، آه بکشد و بگوید فریب خورده است. همچنین شانس زیادی برای رد کردن این مدل کوچک وجود نداشت. پس از همه، این واقعیت که او با داشتن رابط*ه نام*شروع با یک مرد متأهل مشکلی نداشت به این معنا بود که فردی اصولگرا نیست. بنابراین هونگ‌هونگ برای رسیدگی به همه چیز به زمان و تلاش زیادی نیاز نداشت.

وقتی نوبت به عمل رسید، باز هم مطمئن شد که با دقت انجام شود و ظاهر او را خراب نکند. عمل جراحی بزرگی نبود، فقط پلک‌ها و گوشه چشمانش را کمی تنظیم کرد و مدل کوچولو را به فردی با چشمان بزرگ و برقی شکوفه هلویی تبدیل کرد. او حتی خوش تیپ‌تر شد، با این حال به شهادت همه، دیگر شباهتی به بای‌لانگ نداشت.

همین کافی بود. در مورد اینکه این مدل کوچک که لین‌چن‌یوان نام داشت توسط کانگ‌ژیان رها شد یا نه، برای کیوکیان اهمیتی نداشت. تنها چیزی که او را نگران می‌کرد این واقعیت بود که او تحمل نداشت کانگ‌ژیان با چنین دیدی برای نگاه کردن به بای‌لانگ استفاده کند و از آن برای خوابیدن با کسی که شبیه بای‌لانگ است، ادامه دهد.

سئوال این بود، اگر باز هم کانگ‌ژیان کس دیگری را پیدا می‌کرد که شبیه بای‌لانگ بود، چه؟ آن‌ها مجبور بودند باز هم جراحی پلاستیک انجام دهند؟

پاسخ کیوکیان این بود، دیگر به کانگ‌ژیان چنین فرصتی نمی‌دهد.

*******

رئیس وو بنگاه ماشین، با نگاهی تحسین برانگیز به کانگ‌ژیان نگاه کرد: «رئیس کانگ! شما واقعا چشمای خوبی دارید، یه آینده نگری عالی! من دقیقا نمی‌دونم این وسیله چطوری کار می‌کنه اما به شکل شگفت‌انگیزی خوب فروش رفته. اونا کاملا فروخته شدند! رئیس کانگ حتما سرمایه‌تون رو پس گرفتید و تو یه معامله اون رو چندین برابر کردید! هاهاها! فقط برای اینکه موجودی شما رو به اطراف ارسال کنم باعث شده چشمام قرمز بشه.»

کانگ‌ژیان کت و شلوارش را صاف کرد و احساس غرور در قلبش را فرونشاند: «نه نه، من فقط خوش شانس بودم که توصیه خوبی از یه دوست خوب گرفتم و تونستم به روندم ادامه بدم.»

رئیس وو پر از تحسین بود: «نه نه، اینقدر متواضع نباشید! بعضی‌ها حتی اگه بدونند فرصت کجاس، جرئت ریسک روی پول رو ندارند! اونا جرئت ندارند و شما اینقدر شجاعانه سرمایه‌گذاری کردید!! رئیس کانگ چنین کار برجسته‌ای کردید. توانایی شما غیرعادیه. طبق چیزی که من می‌بینم، شما وارد صنعت اشتباهی شدید، شما توی سرمایه‌گذاری نابغه‌اید، حیف که یه بازیگر شدید، هاهاها.»

این تعارفات پرشور باعث شد کانگ‌ژیان احساس کند در ابرها شناور است. او به شکلی ساختگی سرفه کرد: «باشه، باشه، اگه به حرف زدن ادامه بدی من سرخ می‌شم. این بار رئیس وو رو به دردسر می‌ندازم تا به من کمک کنه این موجودی رو به انبار لانگ‌تانگ شهر G ارسال کنیم. 30% هزینه رو قبل از تحویل بهتون می‌دم و بقیه‌ش هم می‌مونه برای بعد از تحویل.»

رئیس وو آن را رد کرد: «آی آی آی، عجله‌ای نیست. تجارت رئیس کانگ خیلی داغه. من اصلا نمی‌ترسم که رئیس کانگ نتونه صورتحساب رو پرداخت کنه. هاها، اگه رئیس کانگ بعد از اینکه همه چیز تموم شد پرداخت کنه، حرفی ندارم.»

این حرف در گوش کانگ‌ژیان شبیه موسیقی بود. با رضایت سرش را تکان داد و چند دستور دیگر داد و سرانجام از انبار شرکت خودرو خارج شد. سپس به طبقه سوم یک ساختمان غیرقابل توجه رفت.

وقتی در را باز کرد، لین‌چن‌یوان تیشرت گشادی پوشیده بود و پاهایش را روی مبل می‌مالید. مدل مرد بودن چند الزام اساسی داشت. اگرچه می‌شد لین‌چن‌یوان را تا حدودی کوتاه‌تر از متوسط در نظر گرفت، اما نسبت پائین تنه‌اش بسیار خوب بود. پاهایش صاف بود و بلند به نظر می‌رسید. اگرچه نمی‌توانست استانداردهای عرصه بین‌المللی را برآورده کند، اما برای بازار داخلی کافی بود.

وقتی لین‌چن‌یوان شنید کسی در را باز کرد، پاهایش را رها کرد و لبخند زد. چشمان شکوفه هلویی او بعد از جراحی منحنی شده بود و بسیار زیبا و فریبنده به چشم می‌رسید: «اینجایی.»

با دیدن لبخند او ته قلب کانگ‌ژیان احساس نارضایتی کرد، بنابراین نگاهش را به سمت پاهای سفید و صاف لین‌چن‌یوان برد. با اینکه این احمق خنگ بدون اینکه به او بگوید برای جراحی پلاستیک فرار کرده بود و آن جفت چشم فوق‎‌العاده را از دست داده بود، با این حال هنوز به این کار آشنا بود که چطور خواسته‌های کانگ‌ژیان را برآورده کند. به همین دلیل کانگ‌ژیان تمایلی برای رها کردن او نداشت. او کلیدش را به یک طرف پرت کرد و با قدم‌های بلند به سمت لین‌چن‌یوان رفت. در عرض چند ثانیه طرف مقابلش را روی کاناپه هل داد: «خب؟ پس زمان اومدن من رو محاسبه کردی و این لباس کوتاه رو پوشیدی که من رو وسوسه کنی؟»

لین‌چن‌یوان نگاهش را به سمت پائین خم کرد و با قاطعیت گفت: «لازم نیست برای غذا خوردن همسرت رو همراهی کنی؟»

کانگ‌ژیان دستش را دراز کرد تا چشم‌های لین‌چن‌یوان را بپوشاند و سپس او را به شدت بو*سید.

کانگ‌ژیان به او گفته بود که دوستش دارد. گفته بود که ازدواج او همانند یک قبر بوده و لین‌چن‌یوان ناجی او بوده است.

*******

تنها زمانی که آشوب خیابانی به پایان پخش خود نزدیک می‌شد، بای‌لانگ اجازه یافت به کار بعدی خود فکر کند.

به منظور همکاری با فعالیت‌های تبلیغاتی آشوب خیابانی، برنامه بای‌لانگ با برنامه‌ها و نمایش‌های متنوع پر شد. ماهیت شلوغ برنامه او باعث شد کیوکیان اخم کند. او پس از رد تست "چه کسی شام را میزبانی می‌کند؟" به فنگ‌هوا گفته بود که برای مدت کوتاهی ترتیب دادن کار برای بای‌لانگ را متوقف کند.

پزشک اصلی بای‌لانگ، فانگ‌یینگ‌کی به کیوکیان گفته بود که در طول 3 سال تصادف رانندگی او، به دلیل استرس و خستگی، بای‌لانگ بسیاری از مزایایی را که قبلا با دقت پرورش داده بود، کاهش داده است. پس اگر او می‌خواست به دنیای بازیگری بازگردد، باید به دقت از بدن خودش مراقبت می‌کرد.

بنابراین کار بعدی او چه یک درام تلویزیونی باشد چه یک فیلم، بای‌لانگ قصد نداشت چیزی را که هم‌سطح آشوب خیابانی صحنه‌های اکشن خیابانی داشته باشد، انتخاب کند. اگر کیوکیان مضطرب می‌شد، او هم نمی‌توانست آرام شود، بنابراین قصد شکنجه خودش را نداشت.

اما اگر شرط نداشتن صحنه‌های جن*سی، حتی صحنه‌های بو*سیدن را اضافه می‌کرد، خیلی بهتر بود ...

فنگ‌هوا بینی خود را جمع کرد و اظهار داشت که این نوع گزینش واقعا برای آزمایش توانایی او بود.

با این حال، او فقط در ظاهر شاکی بود. تنها چند روز طول کشید تا فیلمنامه‌ای پیدا کند که تمام این شرایط را برآورده کند: «پایان»

پس از خواندن فیلمنامه «پایان»، بای‌لانگ توانست بفهمد که این فیلمی نیست که با هدف درآمدزایی گیشه ساخته شود.

اما فقط خواندن طرح کلی برای سوء استفاده از قلب کافی بود. احتمالا هیچ کس این فیلم را برای لذت بردن تماشا نمی‌کرد. چون این فیلم درباره بیماری بود که تشخیص داده شد تومور مغزی دارد. مطمئنا فلج شدن در آینده در انتظار او بود. پس از مدتی تلاش، بیمار، خانواده و عزیزانش را متقاعد کرد که از طریق اتانازی اجازه مرگ او را بدهند.

با استفاده از این طرح، فیلم به بررسی مسائلی مانند قیمت زندگی، ارزش احترام به خود و سنگینی احساسات متضاد پرداخت. علاوه بر این، این فیلم از یک داستان واقعی اقتباس شده بود. بعد از اینکه بای‌لانگ خواندن آن را تمام کرد، فیلمنامه را نگه داشت و برای مدت طولانی آه کشید که پدر و پسر خانواده کیو را ترساند.

این نوع فیلمنامه محرک احساسات چیزی بود که توسط کارگردان شووی، یکی از معدود کارگردانان زن مشهور، پیدا شده بود.

شووی در بیان و نگه داشتن آینه برای نشان دادن احساسات ظریف مهارت داشت. بیشتر آثار او شاعرانه و احساسی بود و گرما و قدرت را نشان می‌داد. او مورد تحسین منتقدان قرار گرفت. حالا این فیلمنامه را که دوست داشتنی نبود، انتخاب کرده بود که باعث می‌شد بای‌لانگ کنجکاو شود. بعد از پرسیدن شماره تلفن او از فنگ‌هوا، با خود او تماس گرفت و یک گفتگوی شخصی با او داشت.

پاسخ غیرمنتظره‌ای که او دریافت کرد این بود که مادر خود او نیز قبل از مرگ با چنین تجربه غیرمنتظره‌ای روبرو شده بود.

آن زمان او موافقت نکرده بود، اما بعد با این اندیشیده که باید موافقت می‌کرده یا نه، شکنجه شده بود. او می‌خواست به دنبال پاسخ باشد[2].

پس از صحبت تلفنی، بای‌لانگ پذیرفت که این نقش را بازی کند.

او در زندگی گذشته خود هیچ تصوری از این فیلم نداشت.

*******

در چند ماه بعد، قلب بای‌لانگ کاملا روی "پایان" متمرکز شد.

این بار او اجازه نداد کیوکیان به صحنه بیاید. استدلال او این بود که این نوع فیلم تأکید زیادی بر احساسات دارد. اگر کیوکیان سر صحنه بود، بدون شک حواس بای‌لانگ پرت می‌شد. بنابراین او به شدت "آشفتگی" کیوکیان را رد کرد. حتی تیم پزشکی کوچکی که او ترتیب داده بود تا در صحنه فیملبرداری "آشوب خیابانی" حضور داشته باشند، توسط بای‌لانگ رد شدند.

کیوکیان به تصمیمات بای‌لانگ در طول کار خود بسیار احترام می‌گذاشت. وگرنه در "آشوب خیابانی" کافی بود یک جمله بگوید و فیلمنامه عوض شود و مجبور نمی‌شد با عصبانیت در رختکن تنها بنشیند. بنابراین وقتی بای‌لانگ قول داد هر هفته در زمان مشخص به فانگ‌یینگ‌کی گزارش دهد و به سلامتی خودش توجه کند، کیوکیان هم با تمام درخواست‌هایش موافقت کرد.

با این حال، او خیلی سریع متوجه شد که بای‌لانگ لاغرتر شده است. هر وقت کارش تمام می‌شد، روحیه‌اش زیاد نبود و حتی می‌توان گفت، پائین بود. کیوکیان چندبار پرسید، اما بای‌لانگ فقط گفت که بعد از فیلمبرداری این نوع فیلم به زمان نیاز دارد تا احساسات خود را تنظیم کند. با این حال بدن او هیچ مشکلی نداشت.

با این حال، کیوکیان هنوز احساس می‌کرد که اوضاع درست نیست. مخفیانه از فانگ‌یینگ‌کی سئوال کرد و او بیان کرد که قلب بای‌لانگ مشکلی ندارد. پس از اینکه کمی درباره شغل بای‌لانگ پرسید، مدتی فکر کرد و سپس روانپزشکی را برای مشورت به او معرفی کرد. او مطمئن نبود کسی که به کمک نیاز دارد بای‌لانگ است یا کیوکیان بیش از حد اضطراب دارد[3].

این روانشناس بسیار مفید بود. پس از چند بار صحبت کردن تلفنی با کیوکیان، لبخندی زد و پیشنهاد داد که کیوکیان باید هر روز بای‌لانگ را برای ورزش بیرون ببرد. این احتمالا همه مشکلات را برطرف می‌کند.

اگرچه کیوکیان کمی مشکوک بود، اما صبح روز بعد این خانواده 3 نفره را از زیر پتوهایشان بیرون کشید و برای قدم زدن بیرون برد.

پس از خروج از دروازه ویلای مستقل، تقریبا 10 دقیقه دورتر خاکریز یک رودخانه طولانی وجود داشت.

چند روز اول حتی کیوکیان هم فکر می‌کرد که پر پیچ و خم است. هوای اواخر پائیز خنک بود و بینی کیوشیائوهای تا حد آبریزش یخ زده بود. با این حال پس از چند دور دایره‌ای، اگرچه هنگامی که بازمی‌گشتند چهره‌هایشان برافروخته شده بود، اما روحیه‌شان بسیار درخشان و شاد بود. وقتی به بای‌لانگ نگاه می‌کرد، احساس می‌کرد هوای تاریکی که بین ابروهای بای‌لانگ را کدر کرده، خیلی از بین رفته است. پس از آن کیوکیان 3 دوچرخه گرفت. و این خانواده عادت کردند که چند دور، دور حاشیه رودخانه بچرخند و در هوای کوه نفس بکشند.

این نوع پشتیبانی واقعا به بای‌لانگ این امکان را داد که بتواند فشارهای بسیار سنگین مرتبط با فیلمبرداری را تحمل کند.

2 ماه بعد، روزی که فیلمبرداری "پایان" تمام شد، بای‌لانگ خیلی زود به خانه آمد. او شام درست کرد و منتظر ماند تا پدر و پسر خانواده کیو به خانه برگردند. در همان حال متوجه شد مدت زیادی است آشپزی نکرده است.

کیوشیائوهای اولین کسی بود که به خانه آمد. در را باز کرد و دید که اتاق پر از بوی معطر پنکیک معطر با پیاز بهاره شده است. خلق و خوی بای‌لانگ باعث شده بود که کیوکیان خیلی از کارهایش را کنار بگذارد و حالا عادت داشت که برای شام زودتر به خانه برگردد. زیرا باید روز بعد زود بیدار می‌شد تا ورزش کنند.

وقتی کیوکیان در را باز کرد، بای‌لانگ را دید که یک کاسه سوپ در دست داشت. صورتش خندان بود و به او گفت: «صورتت رو بشور و بیا شام بخور.»

به محض دیدن این صحنه دریافت که زمان سختی گذشته است. اسنادی را که در دست داشت پرت کرد، او را فشار داد و چندبار بو*سید.

و در عوض از بای‌لانگ کلمات "متشکرم" را دریافت کرد.

کیوکیان پاسخ داد: «من ازت ممنونم. تا زمانی که تو خوب باشی، این مهمترین چیزه.»

*******

اگرچه این سفر بسیار سخت بود، اما فداکاری که بای‌لانگ برای "پایان" کرده بود، خالی از لطف نبود.

2 ماه بعد وقتی "پایان" در سینماها نمایش داده شد، حتی کیوکیان هم گریه کرد. وقتی تیتراژ شروع شد، دماغش بی‌وقفه می‌لرزید.

معلوم نبود چه کسی آن را شروع کرد، اما وقتی چراغ‌ها روشن شد، یک نفر از روی صندلی خود بلند شد و شروع به کف زدن کرد.

یک نفر، دو، بعد سه، به دنبال آن تعداد بیشتری از مردم بلند شدند و مشتاقانه شروع به کف زدن کردند.

چشمان همه قرمز بود.

در این زمان هیچ کلمه‌ای برای تمجید یا تبریک وجود نداشت. تنها کاری که تماشاگران می‌توانستند انجام بدهند این بود که بطور جدی کف بزنند.

صدای کف زدن بلند و بلندتر شد و تمام سالن را فراگرفت و برای مدت طولانی متوقف نشد. این یک نوع عمل غریزی بود. از جایی که عمیق‌ترین احساسات درون هر کسی از آن سرچشمه می‌گرفتند و کلمات قادر به توصیف آن نبودند.

[1] این پایان داستان نیست، عنوان فصل است.

[2] در مورد اتانازی

مترجم: اتانازی یا مرگ خودخواسته در بعضی از کشورها مجاز شناخته شده و بیمارانی که امیدی به بهبود ندارند می‌توانند درخواست کنند تا به میل خود مرگی بدون درد را تجربه کنند، که در واقع همان خودکشی اما به دست دیگران است. برای اطلاعات بیشتر به ویکی پدیا مراجعه شود.

[3] ربطی ندارد اما در بسیاری از داستان‌ها چیزی که حواس من را پرت می‌کند این است که به نظر می‌رسد مردم روانپزشک و روانشناس را با هم اشتباه می‌گیرند. یک روانشناس یک پزشک نیست، وظیفه آن‌ها کمک به افراد از طریق اصلاح رفتار است. اگر در داستان شخصی بتواند تشخیص دهد و دارو تجویز کند، روانپزشک است. این تقصیر مترجم نیست، زیرا معتقدم گوگل ترنسلیت آن را به عنوان "روانشناس" ترجمه می‌کند، اما 90% مواقع که داستان را می‌خوانم مشخص است که شخص، روانپزشک است و روانشناس نیست. احتمالا نویسنده نیز تفاوت را نمی‌داند.

کتاب‌های تصادفی