تولد دوباره یک سوپراستار
قسمت: 61
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 61 – پایان بزرگ
کانگژیان که توسط رسانهها تعقیب و تمسخر شده بود، نزدیک به نیم ماه بود که پنهان شده بود. فردی که قبلا باهوش بود و خودنمایی میکرد، حالا در سطح یک گدای بیخانمان بدبو هم نبود، اما او با چشمان سنگین و ظاهر رقتانگیزش چندان دور نبود. برای اینکه از خبرنگاران و وام دهندگان زیرزمینی پنهان شود، جرئت نکرد برای چمدان یا ماشینش به هتل برگردد. هر روز مدت زیادی در یک مکان نمیماند. این نوع احساسات ناامیدکننده و اضطراب کوبنده به مدت نیم ماه ادامه داشتند و میشد آن را تلاش بسیار خوبی در نظر گرفت.
البته او نمیدانست که هنوز تکتک حرکاتش تحت نظر افراد کیوکیان است و آنها بودند که بارها به وام دهندگان زیرزمینی اطلاع داده بودند و باعث شده بودند که آنها اغلب در دید کانگژیان ظاهر شوند تا ترس و اضطراب او را افزایش دهند. این کار برای این بود که او را وادار به جستجوی عزیزانش کند تا آنها بتوانند پول خود را پس بگیرند.
اگرچه کانگژیان مدت زیادی بیرون سرگردان بود، آنها ندیدند که به دنبال کسی برای کمک بگردد. او چند روز را در یک کوچه نزدیک ساختمان بزرگ توتال سرگرمی پنهان شده بود و مخفیانه آن را تماشا میکرد. اگر کسی فکر کند که در توتال سرگرمی تمرکز افکار کانگژیان روی چه کسی بود، مطمئنا پاسخ فقط میتوانست بایلانگ باشد.
کانگژیان حالا کاملا به آنچه از قبل کیوکیان متوجه آن شده بود، پی برده بود. اما کیوکیان لذتی از درست بودن آن نداشت. فقط باعث میشد که مصممتر مراقب کانگژیان و افکارش باشد، در غیر این صورت مسئله بسیار نفرتانگیزی کشف میشد!
کیوکیان دیگر نمیخواست بیش از این تلاش کند. قصد داشت به افرادش بگوید یکبار برای همیشه کانگژیان را بگیرند و برای همیشه مراقبش باشند. با این حال در این مورد با مقاومت بایلانگ مواجه شد. در حال حاضر کانگژیان هنوز کانون توجه و پیگیری کل کشور بود و بایلانگ نمیخواست که کیوکیان چنین ریسکی را در مورد کانگژیان بپذیرد و ردپایی به جا بگذارد که دیگران بتوانند از آن در آینده برای ضربه زدن به او استفاده کنند. صرفا ارزش نداشت و ضروری هم نبود.
به ندرت پیش میآمد که این دو نفر با هم اختلاف داشته باشند. یک روز صبح، کانگژیان دیگر نتوانست دوام بیاورد و با عجله در یک صبح خاص وارد ساختمان توتال سرگرمی شد و به صراحت گفت که میخواهد با بایلانگ ملاقات و با او صحبت کند. البته مسئول پذیرش او را رد کرد، اما او روی کاناپه درون لابی نشست و گفت که منتظر خواهد ماند تا بایلانگ ظاهر شود و تا او را نبیند نخواهد رفت.
البته توتال سرگرمی راههایی داشت تا مردمی را که نمیخواستند بروند، وادار به ترک آنجا کند. درخواست چند مأمور امنیتی برای بیرون کردن او ساده بود. با این حال خبر به گوش بایلانگ رسید. او فکر کرد در نهایت، شفاف کردن همه چیز، تنها راه رسیدن مسائل به انتهاست. بنابراین سوار ماشین شد و به سمت ساختمان توتال سرگرمی رفت. او موافقت کرد که با کانگژیان ملاقات کند.
در این زمان کیوکیان که در شرکت حمل و نقل بود در یک کنفرانس ویدئویی بسیار مهم شرکت میکرد. همین باعث شد، خبر با نیم ساعت تأخیر به او برسد و دیگر برای جلوگیری دیر شده بود. کیوکیان به قدری عصبانی بود که یک میز را در هم کوبید و منشی زنی را که از رسیدن خبر به اتاق جلسه جلوگیری کرده بود، اخراج کرد سپس به ماشین دستور داد تا به سرعت به سمت ساختمان بزرگ توتال سرگرمی حرکت کند.
در همان زمان بایلانگ در یکی از اتاقهای جلسه توتال سرگرمی بود و با کانگژیان ملاقات میکرد.
*******
وقتی کانگژیان بایلانگ را دید که وارد شد، با عجله جلو رفت و خود را به پای بایلانگ انداخت:
«آهلنگ! باید حتما کمکم کنی!»
در کنار بایلانگ، هونگهونگ قدبلند ایستاده بود. او جلو آمد و به راحتی کانگژیان را کنار زد.
اگرچه کانگژیان کنار زده شد، اما بلند نشد. همان جا به زانو زدن ادامه داد و با چشمانی قرمز از حرارت گفت: «میدونم بین من و تو یه سوءتفاهم پیش اومده آهلنگ! فکر میکنی من بهت بدی کردم!! هرچی که بوده معذرت میخوام!! واقعا متأسفم!! آهلنگ همه چیز تقصیر منه!! تقصیر من!!»
صورت کانگژیان مملو از دردی دلخراش بود: «با این حال دلیل داشتم، آهلنگ! حسادت میکردم، حسادت میکردم، به کسی که میتونست کنارت باشه حسادت میکردم! اما در اصل ما خیلی دوست و صمیمی بودیم. من اون روزا خیلی دوستت داشتم! اما جرئت گفتنش به تو رو نداشتم!! فکر میکردم اگه بهت بگم دوستیمون خراب میشه!! اون مدت پریشونی و درد، از یکی دیگه درباره تو شنیدم .. اون موقع نمیتونستم تو دلم قبول کنم!! برای همین این کار رو کردم، من واقعا نمیخواستم بهت صدمه بزنم! فقط توجه تو رو میخواستم!! چون واقعا نمیخواستم قبول کنم، آهلنگ ...»
سخنان کانگژیان پرشور و شاعرانه بود، با این حال بایلانگ با چهرهای بیحالت بود. حتی "عذرخواهی" الان کانگژیان هم تدبیر و نقشه بود. بایلانگ که ابتدا هیچ احساسی نداشت با شنیدن این حرف فقط فکر کرد این شخص خیلی سادهلوح است، او واقعا فکر میکرد با این کلمات و اقدامات جعلی میتواند همه چیز را درست کند؟
کانگژیان هنوز درگیر بازیگریاش بود. صورتش پر از پشیمانی شد و با ترحم روی زانوهایش به سمت بایلانگ حرکت کرد.
«اما الان از ته قلبم برای تو و رئیس کیو آرزوی سلامتی میکنم، واقعا! انتخاب اون بهترین انتخابیه که تا حالا انجام دادی! حتی، حتی اگه من .. من واقعا دست از کار کشیدم، حالا برات آرزوی سلامتی میکنم! فقط همین، آهلنگ از اون مسائل احمقانه مدتها میگذره، من واقعا هیچ بدی در حق تو نکردم، درسته!؟ چون ما دوست و همکلاسی قدیمی هستیم_ »
در همین زمان بایلانگ حرف کانگژیان را قطع کرد: «منم فکر نمیکنم هیچ ظلمی در حق تو کرده باشم. من بهت بدهکار نیستم، مسئولت هم نیستم.» زندگی گذشته این مرد باعث شده بود در این شرایط قرار بگیرد. بنابراین در این زندگی... «پس ما با هم کاری نداریم.»
کانگژیان یخ کرد. به نظر نمیرسید بفهمد. با وجود اینکه در حال حاضر چهره بایلانگ فقط سردی و دوری را نشان میداد، اما باعث شد کانگژیان نتواند چشمانش را باز کند.
بایلانگ به وضوح گفت: «پس بهت کمک نمیکنم، باید بری.»
صورت کانگژیان سفید شد. دهانش را باز کرد انگار میخواست چیزی به نشانه اعتراض بگوید، اما وقتی چهره آرام بایلانگ را دید، کلمات در گلویش پائین رفتند و بیرون نیامدند. بعد از چند ثانیه متوجه شد. سرش را پائین انداخت و چشمانش پر از ناامیدی شد. در حالی که از این طرف به آن طرف تاب میخورد از روی زمین بلند شد.
شاید به این دلیل که مدت زیادی روی زمین زانو زده بود، وقتی بلند شد دوباره به زمین افتاد و به سمت بایلانگ افتاد.
وقتی هونگهونگ این را دید طبیعتا جلو رفت تا مانع شود. بازوی کانگژیان را گرفت و خواست او را بکشد تا دورتر بایستد. در همان زمان چیزی شبیه یک اسپری در دست چپ کانگژیان ظاهر شد و آن را به سمت صورت هونگهونگ اسپری کرد!
هونگهونگ صدای کوتاهی درآورد و صورتش را با دست پاک کرد. چند قدمی به عقب برگشت و بعد به چپ و راست تاب خورد و روی زمین افتاد!!
چهره بایلانگ تغییر کرد. او با عجله به حمایت از هونگهونگ که بیوقفه اشکهایش جاری بود و دیوانهوار سرفه میکرد، رفت: «ارهونگ!؟ حالت خوبه!؟ چیکار کردی!؟» این سئوال از کانگژیان بود که از جایش بلند شده بود.
لبخند عجیبی روی صورت کانگژیان بود. او واقعا دیوانه به نظر میرسید: «واقعا هیچی. این یه اسپری دفع حشرات معمولیه. اما اگه به چشم و دهن بره، حتی زانوهای بزرگترین مردا هم برای یه مدتی نرم میشه.»
صورت بایلانگ در هم رفت: «میخوای چیکار کنی؟ آدمای زیادی بیرون هستند، فکر میکنی میتونی سالم از اینجا بیرون بری؟»
کانگژیان شلوارش را تکاند و به سمت بایلانگ رفت: «مشکلی نیست. هیچ کس جلوی من رو نمیگیره. چون تو امنیت من رو تضمین میکنی. این دفتر خیلی مجلله. حتی یه منطقه سبز کوچیک هم بیرون داره، باید عایق صدا هم باشه. بنابراین من ...»
بایلانگ هونگهونگ را گرفت و عقب نشست. رنگ صورتش خوب نبود: «چی میخوای؟»
نگاه منحرف کانگژیان از بالا تا پائین روی بدن بایلانگ پرسه زد. لبهایش را لیسید: «فقط میخوام یه بار تسلیم من بشی. طول نمیکشه، 5 دقیقه کافیه. بعد چندتا عکس میگیرم. باور نمیکنم که به کیوکیان از اتفاق امروز خبر بدی؟»
چون کانگژیان به سمت او پیش میآمد، بایلانگ چارهای نداشت جز اینکه هونگهونگ را که روی زمین افتاده بود، رها کند. چند قدمی عقبنشینی کرد: «تو میخوای من مثل لینچنیوان بشم و بهت اجازه بدم هر کاری رو که میخوای بکنی؟»
کانگژیان به اسپری که در دست داشت، اطمینان داشت. بنابراین مانع حرکت بایلانگ نشد.
«خب، بالاخره طبق داستان، کیوکیان به راحتی حسادت میکنه، نمیتونه یه دونه شن رو توی چشماش تحمل کنه. پس چرا ما سعی نکنیم؟ بهرحال من یه گزینه خارجی هستم، قبل از اینکه بمیرم، میخوام آخرین تلاشم رو بکنم و میل خودم رو برآورده کنم.»
قلب بایلانگ سرد شد. صدایش کمی بیثبات بود: «فکر میکنی با این اسپری میتونی من رو وادار به اطاعت کنی؟»
سخنان کانگژیان بیشتر و بیشتر منحرفانه میشد: «همین حالا دیدی که چه اتفاقی افتاد. بادیگارد بزرگ با یه اسپری تبدیل به کاغذ شد. خوب نیست؟ میتونه بهت کمک کنه یه کم آروم بشی. شاید حتی خودتم لذت بردی، نه؟»
بایلانگ دهانش را باز کرد تا قسم بخورد: «ای حرومزاده ...» کانگژیان ناگهان به سمت او آمد.
در همان هنگام در دفتر با صدای بلند [بنگ!] باز شد!!
کیوکیان بود که با عجله داخل شد!!
وقتی کیوکیان با عجله وارد شد، اولین چیزی که دید بایلانگ بود که با لگدی وحشیانه به سر کانگژیان ضربه زد، ضربه کاملا هدفدار بود!
فریاد رقتانگیزی بلند شد: «آه!» سمت راست صورت کانگژیان با لگد شدیدی مورد اصابت قرار گرفت و او روی زمین افتاد!
در همین حال هونگهونگ که سمت راست بود، ناگهان پرید!
بدون لحظهای مکث روی دست کانگژیان که اسپری را گرفته بود، کوبید!!
کانگژیان صدای گریه بلندی درآورد و صدایش در سراسر دفتر طنینانداز شد!!
بایلانگ برگشت و خودش را به سمت کیوکیان پرت کرد و طرف مقابل را نگاه داشت و خندید:
«تو اومدی، همه چیز خوبه، الان همه چیز تحت مراقبته.»
کیوکیان خشکش زده بود. حالت چهرهاش مدام تغییر میکرد.
در تمام طول راه او بطور زنده از طریق ساعت الماس بایلانگ به مکالمات گوش داده بود. وقتی به آسانسور رسید اوضاع بحرانی شده بود! تقریبا تا سر حد مرگ دچار وحشت شده بود!! اما این دو نفر واقعا جسارت این بازی را داشتند!!
نفس کشیدن کیوکیان تند بود. انگار نمیدانست چه باید بگوید:
«تو!؟ توی حرومزاده!!»
بایلانگ نیز کمی احساس درماندگی میکرد. او از نظر ایمنی نگران نبود. حتی جلیقه ضدگلوله که هونگهونگ به او داده بود را پوشیده بود.
با وجود اینکه کانگژیان قبل از اینکه وارد دفتر شود سرتا پا توسط شیائولی جستجو شده بود تا مطمئن شود سلاحی حمل نمیکند.
از آنجایی که تعداد بیشتری از مردم برای محافظت در داخل ازدحام میکردند، بایلانگ کیوکیان را کشید و مستقیما از دهانش برای مسدود کردن و دلجویی از او استفاده کرد. پاسخی که او دریافت کرد بو+سه و آغو+شی شریرانه و پرشور بود، انگار طرف مقابل میخواست تائید کند که هنوز خوب است.
با اینکه کمی دردناک بود، بایلانگ از ته دل خوشحال بود.
*******
پس از آن کانگژیان به سرعت دستگیر و به دلیل جرایم حمله و ارعاب خود تحت تعقیب قرار گرفت.
در تمام طول راه تا زمانی که به زندان فرستاده شد، حتی یک قدم هم برای ترک کردن شانس نداشت.
حتی اتهامات قبلی لینچنیوان تحتتأثیر کیوکیان قرار گرفت و موفق شد چند سال به حکم کانگژیان اضافه کند.
به همین دلیل طلاق لیشا در کمتر از چند ماه با موفقیت تائید شد. لیشا موفق شد تمام حقوق فرزند خود را به دست آورد و همچنین از حمایت کودک برخوردار شد. البته کانگژیان در حال حاضر بیپول بود بنابراین قضاوت را میتوان فقط یک تکه کاغذ در نظر گرفت.
فقط آپارتمان لیشا که توسط کانگژیان به مبلغ 6 ملیون رهن بانک بود، باید آزاد میشد. بنابراین لیشا چارهای جز بازگشت به خانه با پسرش نداشت. در این زمان غرور لیشا نیز ضربه بزرگی خورد. هربار که از خانه بیرون میرفت مورد تمسخر دیگران قرار میگرفت، بنابراین مدتی طولانی در خانه پنهان شد و تنها پسرش را با وظیفهشناسی بزرگ کرد. در آینده او نیز ساکتتر و آرامتر شد.
کانگژیان حتی در زندان هم قادر به زندگی مسالمتآمیز نبود. او هنوز بیش از 20 ملیون به وام دهنده زیرزمینی بدهکار بود. وقتی وام دهندگان شنیدند او زندانی شده است، بسیار هیجانزده شدند. بالاخره آنها در زندان برادران زیادی داشتند. و همه برادرانشان برای پذیرایی به گوشت تازه نیاز داشتند. صورت و پوست کانگژیان تقریبا باید بتواند به او در بازپرداخت مقداری از بدهی کمک کند.
حتی کیوکیان هم فکری برای درگیر شدن با اتفاقاتی که بعدا در زندان رخ داد، نداشت.
بهرحال حتی تمرکز بر حفظ آرامش و آسایش خانواده سه نفرهاش برای او کار آسانی نبود.
بسیاری از چیزهای کوچک مدام ظاهر میشدند.
مثلا تبلیغ رونگایر خیلی پربازدید شد و آنها میخواستند بایلانگ را برای فیلمبرداری دوم دعوت کنند، بایلانگ قبول کند یا نه؟ کیوکیان یک مصاحبه تجاری حرفهای را پذیرفته بود، اما خبرنگار مدام درباره شرایط خانوادگی او میپرسید. همچنین وقتی نوبت به جوایز امسال "امپراطور طلایی" رسید، کیوشیائوهای باید با آن دو روی فرش قرمز ظاهر شود یا نه..
*******
یک ماه بعد.
در صحنهای باشکوه و سلطنتی، در میان کف زدنهای بلند، صدای مجری برنامه گائوکانگ به وضوح به گوش میرسید.
«جایزه بعدی بهترین بازیگر امپراطور طلاییه!»
یک وقفه هیجانانگیز وجود داشت و انتظار در محل به اوج خود رسید.
«نامزدهای امسال ...»
« لوکییو برای شمارش هر ثانیه،
« لیانگچی برای اینچ مربع،
« هوانگژوامینگ برای امپراطور چی بزرگ،
«و ... بایلانگ برای پایان؛
«جایزه به ...»
همه نفسهایشان را حبس کردند. میزبان پاکت درون دستش را باز کرد.
سوت همه حاضران و همچنین فریاد آنها بلند شد.
«پایان با بازی بایلانگ!! تبریک میگم!!
تمام سالن با تشویقهایی به بلندی رعد پر شد.
ثانیه بعد همه دوربینها روی صحنه کیوکیان و کیوشیائوهای را که بایلانگ را محکم در آغو+ش گرفته بودند، متمرکز شد!
پخش زنده بود و این صحنه همزمان به گوشه و کنار کشور مخابره شد!!
کیوکیان خندید. با بازویش بایلانگ را در آغ+وش گرفت و به شانههایش دست زد. او هم سرش را برگرداند و گونهاش را بو+سید.
کیوشیائوهای از گوش تا گوشش پوزخند میزد. او از بازوهای کوچکش برای بغل کردن کمر بایلانگ استفاده کرد و به دنبال آن آهبای خود را نوازش کرد.
وقتی بایلانگ این آغو+ش را تمام کرد، تماشاگران او را به روی صحنه بردند.
وقتی به صحنه رسید و جایزه را دریافت کرد، محل برگزاری ساکت شد، بایلانگ قرار بود سخنرانی پذیرش خود را انجام دهد. اما حالا سر بایلانگ ناگهان خالی شده بود.
تمام راه تا زمانی که بایلانگ بار دیگر کیوکیان را زیر صحنه دید. او میکروفونش را بلند کرد و با صدایی خشدار گفت:
«پایان من آغاز همه چیز بود.»
«میخوام از ته قلبم تشکر کنم.»
«من همیشه همه چیز رو تا آخرین روز زندگیم ارزشمند میدونم.»
کتابهای تصادفی
