تولد دوباره یک سوپراستار
قسمت: 62
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
اکسترا 1
« بین زمین و آسمان رونگایر ابتدا از مشتریان خود مراقبت میکند و از صمیم قلب خلبانی میکند.»
این شعار تبلیغاتی که سالها توسط رونگایر برای تثبیت جایگاه خود در قلب مردم استفاده میشد، اولین بار در کلیپ کوتاهی که بایلانگ برای اولین بار برای رونگایر گرفته بود، ظاهر شد .
این کلیپ کوتاه داستان کوتاهی در مورد یک پسر بچه 8 ساله روایت میکرد. او با خوشحالی سوار هواپیما میشد تا برای یافتن پدرش به خارج از کشور برود (نپرس چرا هیچ همراهی با او سفر نمیکرد). او در ترمینال فرودگاه جلوی پنجرههای بلند که تا کف زمین میرسید ایستاد و با هیجان به هواپیماهای متعددی که در حال فرود و برخاستن بودند، خیره شد و منتظر تماس سوار شدنش بود. در این هنگام پدرش در خارج از کشور با او تماس گرفت.
پسر کوچولو خیلی خوشحال بود و نمیخواست تلفن را فورا قطع کند، آنها در مورد چیزهای زیادی صحبت کردند، اما انتظار نداشت به این دلیل هواپیمایش را از دست بدهد.
به این ترتیب پسر کوچک وحشتزده شد و ترسید طوری که چشمانش قرمز شد. نمیدانست چه کند.
سپس بایلانگ که لباس مهماندار هواپیما را پوشیده بود، ظاهر شد.
رونگایر به شدت تأکید داشت که در هوا با مشتریان خود طوری رفتار میکند گویا خانواده خودشان هستند. گرفتن بلیط رونگایر مثل بازگشت به خانه بود.
مهماندار هواپیما، بایلانگ برای مدتی به پسر کوچک دلداری داد و به او کمک کرد تا با والدینش تماس بگیرد. در حالی که منتظر بودند تا رونگایر پرواز بعدی را برای پسر کوچک هماهنگ کند، او برایش نهار سفارش داد و پسر کوچک را همراهی کرد تا تعداد هواپیماهای بیرون را بشمارد. او حتی یک مدل هواپیمای کوچک به پسر هدیه داد.
پس از آن بایلانگ پسر کوچک را برای پرواز بر روی نیمی از اقیانوس آرام همراهی کرد. وقتی شخصا دست پسر کوچک را گرفت و به آغو+ش پدرش که در فرودگاه خارجی منتظر بود، تحویل داد پسر با سپاسگذاری به او خیره شد. بایلانگ لبخند زد و دستش را برای خداحافظی تکان داد. سپس چندین خدمه در پسزمینه ظاهر شدند و همراه با شعار شرکت، این کلیپ به عنوان نمایش تصویر مشخص شده برای رونگایر تبدیل شد.
*******
زمانی که این کلیپ تبلیغاتی از شبکههای مختلف تلویزیونی بزرگ و آنلاین پخش شد، بلافاصله کاربران تیزبین زیادی در اینترنت ظاهر شدند که معتقد بودند این تبلیغ نه تنها یکی، بلکه "احمقانهترین لبخند" تبلیغاتی سال است.
با اینکه داستان کاملا غیرمنطقی بود، با این حال این توانایی را داشت که مردم را دلگرم کند و کمک کند تا حین خیره شدن به صفحه، لبخند احمقانهای بزنند. خیلی احمقانه بود، اما باعث شد لبخند بزنی، پس اگر یک "تبلیغ لبخند احمقانه" نبود، پس چه بود؟
بایلانگ که در آن نقش مهماندار هواپیما را بازی میکرد بسیار مورد تحسین قرار گرفت. عملکرد او طبیعی بود و احساس ناخوشایند یا مصنوعی نداشت، او یک یونیفرم سفید و تمیز با یک شلوار خاکستری روشن داشت و زیر کلاه افسریاش لبخندی آفتابی نشان میداد. تمام احساسی که بایلانگ از خود بروز میداد زیبا و تمیز، دوستانه و صمیمی بود. گویی چهره پاک خود در اولین حضورش بازگشته بود.
باید گفت که پس از تجربه انواع مختلف سبکها، این نوع ظاهر همچنان بیشتر به هاله بایلنگ میآمد. حتی کیوکیان، وقتی برای اولین بار بایلانگ را دید که یونیفرم خود را پوشیده است، نتوانست خود را کنترل کند و او را به آغو+ش کشید و با عصبانیت او را لمس کرد. پس دیگر در مورد خدمه مرد وقتی بایلانگ از رختکن بیرون آمد، صحبت نکنیم. آنها نتوانستند جلوی خود را بگیرند و او را محاصره کردند و از موبایلهایشان برای عکسبرداری برای مجموعه شخصیشان استفاده کردند.
با این حال، این کلیپ کوتاه ستاره دیگری هم داشت و آن پسر کوچک منگ بود که پرواز خود را از دست داده بود. نمیتوان گفت پسری که نقش را بازی کرد بسیار خوشتیپ بود، با این حال ابروهای پرپشت و چشمان درشت او بسیار باروحیه و بامزه بودند. هیجان او در این کلیپ کوتاه، نگاه اعتماد، وابستگی و تمام احساساتش واقعی و تکاندهنده به نظر میرسیدند.
وقتی این تبلیغ پخش شد، فورا طوفانی از پچپچ برانگیخت. غیر از تسخیر قلب بسیاری از مردان میانسال، بین بسیاری از پدران نیز بسیار محبوب بود.
دانلود این کلیپ از وبسایت رونگایر در هفته اول به چند ملیون رسید و دامنه این تبلیغات را بیش از پیش، پیش برد.
به دنبال آن مردم بطور طبیعی این سئوال را مطرح کردند که پسرکوچولوی کلیپ کیست؟
مدتی بعد طرفداران بایلانگ بلافاصله عکسهای کوچک و بزرگ خود را از 3 سال پیش بیرون آوردند.
پنهان کردنش غیرممکن بود، کیوشیائوهای و آهبای او بودند.
*******
اینکه کیوشیائوهای آگهی تبلیغاتی رونگایر را فیلمبرداری کند، در واقع ناشی از یک تصادف شد.
روز فیلمبرداری تعطیل بود. کیوکیان هیچ برنامه مشخصی نداشت و کیوشیائوهای نیز مدرسه نداشت. در ابتدا روز مرخصی کمیاب این خانواده 3 نفره به دلیل کار بایلانگ مختل شد. بنابراین به سادگی تصمیم گرفتند که با هم به محل فیلمبرداری در فرودگاه بروند و با آن به عنوان یک گردش خانوادگی برخورد کنند.
بهرحال کیوشیائوهای فرودگاه را دوست داشت و فرودگاه بزرگ و مدرن امکانات زیادی برای خرید، سرگرمی و غیره داشت. بنابراین آنها از کسل و خسته شدن نمیترسیدند.
خانواده آنها تازه به سالن انتظار که برای فیلمبرداری آگهی خالی شده بود، رسیدند که به آنها اطلاع دادند بازیگر جوانی که برای ایفای نقش پسر کوچک قرارداد بسته به همراه مادرش دیر خواهند رسید. آنها تماس گرفته و گفته بودند که در یک ترافیک جدی گیرکردهاند بنابراین عوامل چارهای جز صبر کردن نداشتند.
راهبندان نتیجه یک تصادف رانندگی در لحظه آخر بود که در بزرگراه منتهی به فرودگاه رخ داده بود و به راحتی باز نمیشد. از آنجایی که یک حادثه ناگوار خارج از کنترل بود، چارهای جز همکاری و صبر کردن نداشتند.
در این مدت بایلانگ که لباس خود را عوض کرده بود و در کسوت مهماندار هواپیما بود، مدتی مورد تمسخر و بازی کیوکیان قرار گرفت. اما هنوز از آن بازیگر کوچک خبری نشده بود. به همین دلیل پدر و پسر خانواده کیو، بایلانگ را بطور طبیعی برای گذراندن زمان همراهی کردند.
آنها صبر کردند و منتظر ماندند، یک ساعت گذشت و بعد یک ساعت دوم ... بازیگر کوچک و مادرش هنوز در جاده گیرکرده بودند. اعضای گروه با عصبانیت بارها به آنها زنگ زدند، تهیه کننده آنقدر استرس داشت که سرش عرق کرده بود، خدمه مجموعه نیز بسیار مضطرب و پریشان بودند. آنها دو ارباب بزرگ بایلانگ و رئیس کیو را وادار کرده بودند که دور هم بنشینند و بی هدف منتظر بمانند، این مانع بزرگی برای سلامتی آنها بود!
همان زمان کارگردان چنبینگ مخفیانه به صفحه نمایش کنار دوربین اشاره کرد. او به تهیه کننده گفت: «شیائوفو، این رو من همون موقع فیلمبرداری کردم. تقریبا یکچهارم صحنههای مهم تموم شده.»
تهیه کننده فویو بیهوده به ورودی خیره شده بود، او کاملا بی توجهی نکرد و گفت: «بازیگرا هنوز نیومدند چطور فیلم گرفتی؟»
چنبینگ با صدای آهسته زمزمه کرد: «بایلانگ و اون پسر کوچولوی کیو. میشه ازشون برای چندین صحنه استفاده کرد ... نه در واقع یه مورده که اگه ازش استفاده نمیکردی واقعا شرمآور بود. نظرت چیه؟ فقط باید....»
قلب فویو تپید. او بلافاصله جلوی صفحه نمایش رفت و فیلمهایی را که قبلا مخفیانه گرفته شده بود را با دقت بررسی کرد. وقتی آنها را دید واقعا پارامترهای فیلمنامه را برآورده میکرد. پسربچهای بود که با هیجان جلوی پنجره کف اتاق بالا و پائین میپرید و همچنین یکی که بایلانگ او را برای شمارش هواپیماها همراهی کرد .. هر صحنه طبیعی و محرک بود، هر زاویهای عالی به نظر میرسید. چنبینگ نیز بسیار محتاط و دقیق بود و از حضور رئیس کیو در فیلمها اجتناب کرده بود. او واقعا از شجاعت عظیم یک سگ استفاده میکرد ...
بنابراین چشمان فویو از خوشحالی میدرخشید، اما قلبش هماهنگ نبود: «کی قراره از اونا بپرسه؟ بالاخره اون پسر رئیس کیوئه. امروز تا حالا مجبورشون کردیم بیهدف منتظر بمونند، حالا داریم نقشه میکشیم که از بچهشون استفاده کنیم. ممکنه تو بخوای بمیری اما من هنوز میخوام زنده بمونم.»
چنبینگ هم ملاحظاتی داشت برای همین مخفیانه فیلمبرداری کرده بود. «اما ممکنه این فرصت خوبی باشه. من مدت زیادی مخفیانه فیلمبرداری کردم، به نظر میرسه این پسر کوچیک به بایلانگ خیلی چسبیده، شاید اون موفق بشه؟»
با شنیدن آن بار دیگر قلب فویو تپید: «اما تصمیم گیرنده اصلی رئیس کیوئه. فکر نمیکنی؟»
چنبینگ دوباره به کیوشیائوهای و بایلانگ روی صفحه نگاه کرد. ناگهان الهامی در خود احساس کرد. این کلیپ کوتاه قرار است امروز توسط این دو نفر فیلمبرداری شود. دلش گرم شد و پشتش را صاف کرد: «اگه خیلی میترسی انجامش بدم! این فرصتیه که یه بار در زندگی پیش میاد، باید محکم بگیریمش!»
فویو وقتی دید چنبینگ کلاه کارگردان را گرفت و آن را روی سرش گذاشت ، حتی وقت نکرد به آن فکر کند و به سمت آن 3 نفر رفت.
فک فویو برای مدتی باز ماند. او پس از مدتی دعوا در درون خود، چنبینگ را صدا نکرد. در همان زمان با این فکر که قطعا به دلیل نامردی نیست، خود را آرام کرد. اگر کارگردان واقعا رئیس کیو را عصبانی میکرد، میتوانست بالا برود و سعی کند روند را آرام کند. پس از الان مسئولیت مهمی بر عهده داشت. او به خاطر تصویر بزرگ نیازی به تحمل نداشت. این کاری بود که باید میکرد ...
وقتی دید چنبینگ رفت و چند کلمه گفت، بایلانگ سرش را تکان داد. نیازی به شنیدن مکالمه نبود، از زبان بدن آنها مشخص بود که چنبینگ بلافاصله رد شده است. فویو که در حال مشاهده بود، نمیتوانست جلوی سقوط خودش را بگیرد. با این حال فراموش نکرد که به رئیس کیو نگاه کند و از اینکه باعث نشده بودند رئیس کیو عصبانی شود، احساس آرامش کرد.
در همان زمان پسر کوچک ناراضی شد. او کمر بایلانگ را بغل کرد و کمی بحث کرد، به نظر میرسید ابراز میکند که مایل است. امید دوباره در قلب فویو ظاهر شد، اما بایلانگ به تکان دادن دست خود برای چنبینگ ادامه داد. او در رأی خود قاطع ظاهر شد. چنبینگ کمی مردد به نظر میرسید و فویو فکر میکرد که آیا باید به او کمک کند یا نه.
اما همان زمان وضعیت تغییر کرد. پسر کوچک کیو در واقع عصبانی شد. پاهایش را به زمین کوبید و با صدای بلند فریاد زد: «آهبای آدم آهنیه!!» بعد خودش به گوشهای دوید و با عصبانیت چمباتمه زد.
این فریاد به تنهایی با اثر پژواک سالن انتظار، بزرگ و بزرگتر شد و طبیعتا تمام نگاههای خدمه را به خود جلب کرد.
این فریاد، وزوز گفتگو را شعلهور کرد. از آنجایی که بایلانگ و کیوکیان با هم بودند، حالا همه به این نتیجه رسیده بودند که آیا او نامادری پسر کوچک نبود؟ وقتی نامادری خواست پسر را تنبیه کند اما پسر مایل نبود، رئیس کیو طرف چه کسی را میگرفت؟ در تمام مدتی که رئیس کیو ساکت نشسته بود و نظرش را بیان نمیکرد، آیا این یک صحنه درام داخلی نبود ...
طوفانی از شایعات شعلهور میشدو در سینه همه میچرخید.
این بار قلب فویو واقعا از وحشت پر شد. او با خشم به چنبینگ که در همان نزدیکی ایستاده بود و بیاختیار کلاهش را در دستانش گرفته بود، خیره شد. آیا باید برای نجات او میرفت؟ همین الان باعث یک دعوای خانودگی شده بود؟! با این شرایط چطور باید نجاتش میداد؟! از قدیم الایام قضاوت در امور خانواده برای افسر مدنی خیلی سخت بود، نه؟!
ناگهان در این جو متشنج کیوشیائوهای عصبانی سرش را برگرداند و دوباره فریاد زد:
«چرا مهمه بقیه بدونند! من پسر بابا هستم، اما پسر آهبای هم هستم! چه اشکالی داره!؟»
بایلانگ که کمی دورتر بود تکان خورد.
بالاخره کیوکیان دستی به پشت بایلانگ زد: «اون از خیلی قبل برای ایستادن کنار تو آماده شده.»
به نظر میرسید بایلانگ هنوز از شوک خشکش زده است. با این حال او را از پشت هل داد و یک قدم جلوتر رفت.
چشمان کیوشیائوهای قرمز شده بود. او با قلدری به بایلانگ خیره شد. با صدای ضعیفی گفت: «... یا آهبای من رو نمیخواد؟»
این جمله باعث شد چهره بایلانگ تغییر کند. او به سرعت به سمت کیوشیائوهای هجوم برد و با یک حرکت پسر کوچک را بلند کرد. کیوشیائوهای هم چهار دست و پا به او چسبید.
با تماشای آنها که هر دو یکدیگر را در آغو+ش گرفته بودند، تقریبا میشد حدس زد که بایلانگ چه قول و پاسخی در گوش کیوشیائوهای زمزمه میکند. با این حال از اینکه نمیتوانستند اعتراف بایلانگ را بشنوند احساس ناامیدی داشتند.
با این حال، کیوشیائوهای پس از چند بار که بینی خود را بالا کشید، با صدای بلند به کنجکاوی قلب مردم پاسخ داد:
«اوم، من میخوام پسر آهبای باشم، همیشه و برای همیشه.»
نوبت کیوکیان بود که این بار چهرهاش سیاه شود. به طرف آنها رفت و گفت: «هی احمق، حالا که رد شدی پل رو برمیداری؟»
سپس بازوی خود را دور آن دو نفر گرفت و آنها را در آغو+ش خود گرفت.
بنابراین دوباره خانواده بهم پیوستند.
*******
در پایان نه تنها کیوشیائوهای وارد فیلمبرداری شد، بلکه حتی کیوکیان نیز برای مدت کوتاهی ظاهر شد.
در فیلمنامه اصلی، والدی که در فرودگاه منتظر پسر کوچک بود، مادر بود. کیوکیان درخواستی کرد و کارگردان بلافاصله شخصیت را به پدر تغییر داد. در این کلیپ کوتاه، کیوکیان فقط یک جفت دست و صحنهای داشت که از پشت او را نشان داد که پسر کوچک را در آغوش گرفته بود. اما باز هم میتوان این را شرکت در فیلمبرداری کلیپ دانست و از این فعالیت خانوادگی مستثنی نشد.
بنابراین میتوان آن را اولین تولید کیوشیائوهای در نظر گرفت؟
شاید این فکر کردن به آینده خیلی دور بود. از این گذشته، در حال حاضر کیوشیائوهای هنوز یک کودک سادهدل بود.
کتابهای تصادفی
