فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

تولد دوباره یک سوپراستار

قسمت: 67

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

اکسترا 6 (پایان)

عروسی بای‌لانگ و کیوکیان اندکی پس از ورود چهارمین فیلم آن مجموعه به سینماها برگزار شد.

این واقعا برای جبران اتفاق قبلی بود، زیرا بای‌لانگ و کیوکیان مدت‌ها پیش، پس از بهبودی کیوکیان از مصدومیتش در کشور H ثبت‌نام کرده بودند.

تنها دلیلی که این کار را قبلا انجام نداده بودند این بود که کیوکیان گفته بود این پاداشی است که پس از بلند شدن از روی صندلی چرخدار به خودش می‌دهد.

پس از آن بای‌لانگ روی توانبخشی کیوکیان متمرکز شد. کیوکیان نیز به آخرین مرحله ربودن قدرت در خانواده کیوکیان مشغول بود. چون سر هر دو شلوغ بود حتی به مراسم عروسی فکر هم نکردند. زیرا این موضوع چندان مهم به نظر نمی‌رسید. افرادی که اهمیت داشتند، از قبل می‌دانستند که ازدواج کرده‌اند.

اما زمانی که چهارمین فیلم برای آن سری کتاب‌ها در سینما به نمایش درآمد، شهرت بای‌لانگ واقعا به اوج جدیدی رسید.

طرفداران فیلم به طرفداران کتاب اضافه شدند و با اضافه شدن اثر شخصیتی که او بازی کرده بود، ناگهان طرفداران پرشور جدیدی پیدا کرد. و بسیاری از آن‌ها مردان جوان بودند.

حرف‌هایشان بسیار پرشور بود. وقتی کیوکیان موضوع را شنید، صورتش سیاه شد. این موضوعی بود که آن دو پیش از این هرگز به آن اشاره نکرده بودند. یک روز غروب، در حالی که در رختخواب دراز کشیده بود، کیوکیان نتوانست اضطراب درون قلبش را تحمل کند و مستقیما از بای‌لانگ در مورد طرفداران پرسید.

او تازه شروع به صحبت کرده بود که بای‌لانگ او را در آغو+ش گرفت و بو+سید. او لبخندی زد و گفت: «می‌دونی چه چیزی من رو خوشحال می‌کنه، اینکه خونواده 3 نفره ما خوب زندگی کنند.»

در آن لحظه، نور مهتاب از بیرون وارد اتاق کم نور می‌شد و روی بای‌لانگ که لبخندی درخشان بر لب داشت می‌تابید.

کیوکیان کلمات آماده شده خود را درباره انصاف و مایل به تحمل کنار گذاشت. او فقط با خشونت بای‌لانگ را در آغ+وش گرفت و به او گفت که خوشحالی او هم دقیقا همین است.

صبح روز بعد، کیوکیان بای‌لانگ را متقاعد کرد باید مراسم عقد بگیرند.

این به همه نشان می‌داد که خوشبختی بای‌لانگ کامل است.

*******

چند هفته بعد، دوستان بای‌لانگ و کیوکیان همگی بدون هیچ مقدمه یا هشداری دعوتنامه‌ای دریافت کردند.

وقتی کارت نقره‌ای باز شد، 3 ستاره چاپ شده آبی درون آن دیده می‌شد. دوتا بزرگ و یکی کوچک. متن عاشقانه و ظریف آن می‌گفت که 3 هفته بعد، بای‌لانگ و کیوکیان مراسم ازدواج خود را در سواحل جزیره T برگزار می‌کنند.

آن‌ها از دوستان‌شان خواستند که در مراسم آن‌ها شرکت کنند و فراموش نکنند دمپایی و عینک آفتابی خود را بیاورند و در شادی آن‌ها شریک شوند.

البته همراه این دعوتنامه یک بلیط هواپیمای رفت و برگشت هم وجود داشت.

*******

در روز عروسی، خورشید درخشان بود و هیچ ابری به چشم نمی‌آمد. زیبایی طبیعی اقیانوس آبی و پر زرق و برق و شن‌های سفید با شور و شوق از میهمانان پذیرایی می‌کردند.

روی ماسه‌های وسیع، طاق عروسی کوچکی برپا شده بود. طاق پر از گل‌های رنگارنگی بود که اغلب در جزیره دیده می‌شدند. شکوه صبحگاهی رزهای سفید و صورتی در فضای بین اقیانوس و آسمان آبی چیده شده، غیر از رمانتیک بودن، احساس خلوص نیز داشت.

در دو طرف طاق چند صندلی برای میهمانان گذاشته شده بود. تعداد زیادی نبود، شاید در کل 30 تا 40 صندلی، یک راهرو بین صندلی‌ها باز گذاشته شده بود، درست مثل اینکه قرار بود بعدا فرش قرمزی برپا شود.

اما هیچ فرش قرمزی وجود نداشت. در عوض فقط ماسه‌های سفید، گرم و ظریف وجود داشت. در دو طرف راهرو تزئیناتی به شکل ستاره دریایی و صدف دیده می‌شد. هم تمیز بود و هم ظاهری هنری داشت.

در یک طرف منطقه، یک پیانوی بزرگ سفید خالص قرار داشت که برای نواختن آهنگ عروسی بود. با این حال، قرار گرفتن آن در آن صحنه تا حدودی فضایی رویایی به صحنه می‌داد.

این به فنگ‌هوا که قبلا هرگز در یک عروسی ساحلی شرکت نکرده بود و روز قبل برای بازدید شخصی از محیط اطراف آمده بود، اجازه داد تا رزروهایی را که در مورد این عروسی برای دمپایی و عینک آفتابی کرده بود، کنار بگذارد. او فقط می‌ترسید عشق بی قید کیوکیان باعث شود بای‌لانگ رفتاری را که شایسته‌اش بود، دریافت نکند.

اما وقتی روی ماسه‌های نرم و تمیز قدم می‌زد، بیشتر و بیشتر احساس رضایت می‌کرد. او حتی چند بار از کیوکیان تعریف کرد. این نوع مکان که قبلا اشغال نشده بود، جایی که تلفن‌ها کار نمی‌کردند و حتی نمی‌توانستید بدون شناخت افراد، ویزا بگیرید، بسیار معقول بود. آن‌ها نه تنها نگران مهمانان ناخوانده نبودند، بلکه حتی می‌توانستند اعلان عروسی را در همان روز ارسال کنند و اجازه دهند گروهی از روزنامه‌نگاران و خبرنگاران دیوانه شوند، زیرا قادر به نزدیک شدن نبودند. با این حال هیچ کس نمی‌دانست بای‌لانگ و کیوکیان این مکان را به دلایلی که فنگ‌هوا توضیح داده بود، انتخاب نکرده‌اند.

اینجا، جایی بود که کیوکیان برای اولین بار به بای‌لانگ اعتراف کرده بود. روی همین شن‌ها بود که رابطه بین آن‌ها به سوی بهتر شدن تغییر کرده بود.

*******

دنگ~دنگ دنگ دنگ~

دنگ~دنگ دنگ دنگ~

پس از آن، صدای پیانوی عروسی در سراسر ساحل طنین‌انداز شد.

موسیقی توسط رونگ‌زیکی که شخصا پیانو می‌نواخت سازماندهی شد.

کیوشیائوهای و رونگ‌زن سبدهایی از گل در دست داشتند و با پرتاب گل در راهرو قدم می‌زدند. آن‌ها در حالی که راه را برای زوج تازه ازدواج کرده باز می‌کردند، لبخند می‌زدند.

دو کودک زیبا به همین مناسبت لباس پوشیده بودند. روی پیراهن‌های گشاد، تاج‌هایی از گل به گردن بسته بودند و آنها هم شاد و زیبا به نظر می‌رسیدند.

بعد نوبت به دو شخصیت اصلی رسید.

بطور غیرمنتظره‌ای، عروس و داماد لباس رسمی یا تاکسیدو نپوشیده بودند. در عوض با یک جفت پیراهن سفید ساده ظاهر شدند. وقتی وارد شدند دست یکدیگر را در دست داشتند. آن‌ها به سمت جشنی که در مقابل طاق برگزار بود رفتند، به همان سادگی انگار در حال قدم زدن در کنار ساحل بودند.

اما زیر موهایی که در باد بهم خورده بود، شادی این دو نفر از ته دل و آشکار و بسیار محسور کننده بود.

نسیم، گرم و اعمال‌شان طبیعی و صمیمانه بود نه تدبیری بود و نه مراسم زیادی وجود داشت.

فنگ‌هوا ناگهان با شدت بیشتری احساس کرد که این مراسم عروسی چیزی را که می‌خواست، منتقل کرده است.

در برابر صدای امواج ...

«من کیوکیان، مایلم که بای‌لانگ، پشتیبان زندگی، عضو خانواده و تنها شریک شما باشم.»

«من بای‌لانگ، مایلم کیوکیان، پشتیبان زندگی، عضو خانواده و تنها و شریک همیشگی شما شوم.»

«لبخند تو قلبم را گرم می‌کند، اشک‌های تو قلبم را می‌شکند؛

«لبخند تو قلبم را گرم می‌کند، اشک‌های تو قلبم را می‌شکند؛

«عشق من به تو عمیقا در روحم نقش بسته است؛

«عشق من به تو عمیقا در روحم نقش بسته است؛

«چه در زمان درد و رنج و چه در زمان شادی؛

«چه در زمان درد و رنج و چه در زمان شادی؛

«از تو حمایت خواهم کرد و تو را همراهی خواهم کرد؛

«از تو حمایت خواهم کرد و تو را همراهی خواهم کرد؛

«تا آسمان فرو ریزد، زمین پیر شود و اقیانوس‌ها خشک شوند.»

«تا آسمان فرو ریزد، زمین پیر شود و اقیانوس‌ها خشک شوند.»

وقتی عهد تمام شد، فنگ‌هوا اشک را از گوشه گونه خود پاک کرد.

*******

پس از آن، مراسم عروسی در یک کلیپ کوتاه 10 دقیقه‌ای ساماندهی شد.

شخصی که وظیفه تدوین را بر عهده گرفت، برنده امسال جایزه امپراطور طلایی بهترین کارگردانی، ژوکوان بود. امضای فیلمسازی زیباشناختی او، همراه با موسیقی برنده کویل طلایی، به این معنی بود که وقتی این کلیپ در وبسایت توتال سرگرمی آپلود شد، دانلود اولیه به سرعت به چند ده‌هزار رسید.

با اینکه نمی‌خواستند کسی در طول عروسی مزاحم آن‌ها شود، اما کیوکیان بدش نمی‌آمد اجازه دهد طرفداران، بعد از مراسم به خوبی نگاهی به آن بیاندازند. همان طور که طرفداران بای‌لانگ با عصبانیت کلیک می‌کردند، نمی‌توانستند مانع این اعتراف شوند که خدای قلب آن‌ها، مرد خوبی پیدا کرده است. این مراسم عروسی که ساده و طبیعی بود، اما در عین حال بخش عاشقانه آن شکست نمی‌خورد، واقعا فانتزی‌های را که زنان در دل داشتند در مورد اینکه عروسی چگونه باید باشد، برآورده می‌کرد.

پس از آن، عروسی ساحلی ترند شد. براساس کیفیت سواحل این کشور، همچنین جمعیت شلوغ، حتی اگر پاکسازی شود، مناظر زیبا به نظر نمی‌رسند. بیشتر مردم فقط می‌توانستند دست‌های خود را بهم بمالند و منتظر بمانند تا این روند سپری شود.

این کار مانع از کشف زیبایی طبیعی جزیره T نشد. و اولین نقطه توریستی که به روی عموم باز شد، البته ساحلی بود که بای‌لانگ و کیوکیان در آن ازدواج کردند. زیرا همین حالا هم به دلیل سری فیلم‌های خارجی می‌شد بای‌لانگ را یک ستاره بین‌المللی دانست. کلیپ عروسی که در وب سایت توتال سرگرمی منتشر شد، به سرعت توسط رسانه‌های مختلف بین‌المللی بازنشر شد.

البته همه موارد فوق بعد از آن اتفاق افتاد.

در روز واقعی مراسم، دو بچه کوچولو به هم قولی دادند.

«آه‌زن، این بار چقدر اینجا می‌مونی و بازی کنی؟»

«3 روز.»

«فقط 3 روز، اوه. پس فردا بریم صدف جمع کنیم و فرداشم بریم میوه بچینیم.»

«اوم.»

«ببین این همون چیزیه که من دوست دارم جمع کنم، خوبه.»

کیوشیائوهای شن‌ها را از روی دستانش کنار زد و از جیبش یک صدف کوچک و سفیدرنگ بیرون آورد و به رونگ‌زن داد.

رونگ‌زن آن را گرفت و به دقت بررسی کرد. خیلی زیبا بود.

کیوشیائوهای لبخند زد: «هدیه برای تو!»

چشمان رونگ‌زن خمیده شد: «ممنونم.»

کیوشیائوهای سرش را با رضایت تکان داد. بعد دوباره شروع به حفاری در ماسه‌ها کرد.

بعد از مراسم عروسی، وقتی بزرگ‌ترها روی صندلی‌های آفتابگیر نشسته و مشغول گفتگو و نوشیدن بودند، دو بچه رفتند کنار شن‌های اقیانوس بازی کنند.

آن‌ها در حال بازسازی قوس بودند.

«اوه، طرف قوس باید خمیده باشه و این طرفش باید این طوری باشه ....»

رونگ‌زن ادامه داد: «باید 5 ردیف صندلی اینجا باشه.»

کیوشیائوهای اشاره کرد: «درسته، 5 ردیف صندلی سمت چپ بذار و من سمت راستش رو درست می‌کنم.»

«باشه.»

کیوشیائوهای با خودش زمزمه کرد: «5 ردیف صندلی، هر ردیف 4 صندلی. باید روی صندلی‌ها هم کسایی باشند. می‌تونیم به جای مردم سنگ بذاریم، وگرنه خوب نمی‌شه.»

رونگ‌زن عادت داشت بی سروصدا کار کند: «اوم.»

وقتی دو مرد کوچک صحنه عروسی مجاور را در شن و ماسه بازسازی کردند، کیوشیائوهای با رضایت به آفریده‌شان خیره شد. او حتی بای‌لانگ و کیوکیان را هم دنبال خود کشید تا آن را نگاه کنند و مقداری تعریف و تمجید دریافت کند.

پس از آن کیوشیائوهای وارد دوره تأمل شد. او به طاق شنی نگاه کرد و بعد به طاق واقعی که چندان دور نبود نگریست. بعد برگشت و به رونگ‌زن نگاه کرد و گفت: «آه‌زن، فکر کنم طاق ما یه کم کوچیکه. بیا بعدا بزرگ‌ترش رو بگیریم، باشه؟»

رونگ‌زن کسی بود که به دنبال کمال بود. با اینکه فقط شن بود، باز هم خصلت خودش را حفظ کرد. او در حالی که با دقت در حال تغییر درجه انحنای قوس بود، گفت: «باشه.»

«هه، پس حل شد.»

رونگ‌زن پاسخ داد: «اوم.»

شما نمی‌توانید رونگ‌زن را سال‌ها بعد به خاطر فراموش کردن آن‌چه قبلا با آن موافقت کرده بود، سرزنش کنید.

تمام راه تا زمانی که کیوشیائوهای به او یادآوری کرد.

آن‌ها هم مراسم عروسی ساحلی خود را داشتند.

کتاب‌های تصادفی