جسدم را بخوان
قسمت: 2
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
__________________________________________________________
#part_2
و بعد... صبح شد! صدای زنگ تلفن همراه بابا را به خود آورد. من هم به خودم لرزیدم! متوجه نبودم چند ساعت دیوانهوار به گفت و گوی یک طرفهی بابا با مامان گوش داده بودم.
بابا باید به محل کارش میرفت. بالاخره سر که چرخاند، من را دید. یک جور عجیبی خندید. جلو آمد، نازم کرد، خواست حواسم به مامان باشد تا برگردد... مامان انگار حالش خوب نبود!
قبول کردم. بابا که رفت، هر چه مامان را صدا زدم، مامان جواب نداد. حتی خواستم تکانش دهم اما مامان، نه تنها تکان نخورد، بلکه آنقدر سرد بود که دست پس بکشم!
بدو بدو رفتم از اتاق مامان و بابا، کشان کشان برای مامان پتو آوردم. مامان هنوز هم خیلی ترسناک نگاهم میکرد!
- چیزی نیست مامانی! زودی خوب میشی...
نمیدانستم دیگر باید چه کار کنم. ای کاش بابا نمیرفت! دوان دوان به آشپزخانه رفتم. میخواستم یک چیز گرم برای مامان ببرم. هر وقت مریض میشدم، مامان چیزهای داغی برایم میآورد که باید فوتشان میکرد تا بتوانم بخورم.
چایی، سوپ، دمنوش... چه جوری درست میشدند؟ من چهارساله نمیدانست.
یادم آمد بعضی وقتها آب شیر خیلی خیلی داغ میشود. مامان گفته بود نباید شیر قرمز را هیچ وقت سرخود باز کنم.
وقتی داد زدم میخواهم بازش کنم و مامان مخالفتی نکرد، یک چهارپایه جلوی ظرفشویی کشیدم. شیر را باز کردم. لیوانی برداشتم تا آب داغ برای مامان ببرم که... آب داغ پیش از لیوان روی دستهای کوچکم ریخت!
_____________________________________________________________
کتابهای تصادفی

