فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جسدم را بخوان

قسمت: 3

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
___________________________________________________________ #part_3 سوختم. لیوان از دستم افتاد. به گریه افتادم. جیغ می‌زدم‌. یک جایی درون خودم منتظر بودم مامان بیاید، نازم کند... مامان که نیامد، نازم که نکرد، صدایم برید! انگار لال شدم. ترسیدم. یعنی حال مامان انقدر بد بود؟ به خودم آمدم. با خودم گفتم: - نگران نباش مامان، خودم خوبت می‌تنم! هنوز نمی‌توانستم حرف «ک» را به درستی تلفظ کنم. بدو بدو، بی‌توجه به درد دست‌هایم، لیوان را پر آب داغ کردم تا برای مامان ببرم. مامان برای نوشیدنش بلند نمی‌شد. مجبور شدم سرش را بلند کنم. هنوز سرد بود! سرش که بیرون از پتو بود، گرم نشده بود. کشیده شدن سرش به دست سوخته‌ام، درد داشت اما به خوب شدن مامان می‌ارزید. خواستم شبیه مامان، این بار من خودم به او آب بدهم. چندبار تند تند فوتش کردم. بعد از میان لب‌های بی‌رنگ مامان، آب را به درون دهانش سر دادم... مامان فرو نداد! آب‌ از گوشه‌های لب‌هایش بیرون ریخت. گریه‌ام گرفت. التماس مامان کردم: - مامانی! آب رو بخور، برات خوبه! خوب می‌شی، زود زود! مامان به حرفم گوش نداد. شاید خوابش می‌آمد؛ پس گذاشتم بخوابد. برای مامان لالایی می‌خواندم: - لالا لالا گل پونه، بخوابه پسر خونه..‌. همان لالایی‌ای بود که مامان همیشه برایم می‌خواند؛ با این حال، چشم‌های مامان بسته نشدند. مهم نبود چه قدر بخوانم! - مامانی! باهام حرف نمی‌زنی؟ من الان چی تار تنم؟ مامان جواب نمی‌داد. - خدایا! مامانم رو خوب می‌تنی؟ و فکر کنم خدا هم یادش رفت جوابی بدهد؛ پس انقدر در انتظار جواب ماندم که خودم، خوابم برد. *** ________________________________________________________________

کتاب‌های تصادفی