همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 53
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل پنجاه و دوم: شریکی تنها برای من(۵)
تازه فقط نیمی از کارهای ایلهان تموم شده بود، اون هنوز نه نیزه اسپایک رو با مانا آغشته کرده بود، نه زوبینهاش رو برای شکار هیولاهای بزرگ ساخته بود. حتی هنوز خون ترول رئیس که توی کیف ذخیره خودش نگه میداشت رو پالایش نکرده بود!
[این بیشرف! معتاده کار! میانسال سرپرست خانوار! کچل!] (لیتا)
[لیتا، فکر نمیکنم اصلا به حرفات گوش بده] (ارتا)
لیتا هزار و یک کار داشت که دلش میخواست با یو ایلهان انجام بده، اما اون فقط و فقط داشت کار میکرد.
ولی حقیقت چیز دیگهای بود، ایلهان میخواست به کار کردن ادامه بده تا بلکه فکری به ذهنش برسه که چیکار کنه، اونها خیلی ناگهانی دوباره هم رو دیده بودن و ایلهان نمیدونست بهش چی بگه. واقعا توی این مرحله میشه اون رو یک معتاد به کار استثنایی در نظر گرفت.
«برای همین گفتم هرکاری میخوای انجام میدم.»
اون بلافاصله آغشتهسازی مانا رو شروع کرد. مهمترین چیز این بود که بتونه حداکثر مقدار ممکن مانا رو از داخل سنگ جادو بیرون بکشه، به نیزه واردش کنه و همون چیزی رو که میخواست بسازه.
مانا بهطور ناگهانی شروع به برگشتن به داخل سنگ کرد، اما شخصیت ایلهان و ریتا کاریها خیلی شبیه به هم بود، حتی حالتهای مبارزهشون به هم شبیه بود، این دو دست به دست هم دادن و آغشتهسازی دوباره به سهولت پیش میرفت.
[ایل هان نمیتونه از مانا استفاده کنه، پس چرا اینقدر توی استفاده از آغشتهسازی ماهره؟] (لیتا)
[چون ماموریت بهشت وجود داشت.] (ارتا)
وقتی که این دو فرشته در حال تماشای یو ایلهان مشغول پچ پچ کردن بودن، آغشتهسازی به سرعت داشت پیشرفت میکرد.
هاله سنگ جادویی که مثل یک نوجوون همه جا جرقه میزد، کمی آزاردهنده بود، ولی مهارت نزدیک به سطح 30 قدرت خودش رو نشون داد. تمام هاله جرقهزده رو جمع کرد و روی نیزه متمرکز کرد!
همونطور که میخوای، تا آخرین ذره قدرت خدای مرگ رو جذب کن!
نیزه اسپایک شروع به درخشیدن کرد. هاله سیاه که خیلی خشن بود توی نیزه اسپایک کاملا ساکن بود و مانای خشونتآمیزی از خودش ساطع میکرد انگار اونچه رو که باید انجام بده پیدا کرده بود.
تنها کاری یو ایلهان باید انجام میداد این بود که بهش کمک کنه تمام هاله رو جذب کنه.
نتاسج خیلی زود مشخص شد. هاله سیاه که کمک ایلهان رو حس کرده بود بهطور فعال قدرتش رو توی سراسر نیزه پخش کرد و اون رو مطابق با رهبری یو ایلهان پیشرفت داد.
تا تمام قدرت آمارهایی رو که ریتا کاریها در اختیار داشت به نمایش بذاره.
تا یو ایلهان رو که الان توی مسیر مشابهی با اون قدم گذاشته، با پذیرفتن ردپاش بیشتر بدرخشه.
نور خیلی زود ناپدید شد. ایلهان وقتی دید کارش تموم شده به سرعت نیزه رو برداشت.
{نیزه اسپایک خدای مرگ تاریک، نابودگر اژدها کامل شد.}
{ نیزه اسپایک خدای مرگ تاریک، نابودگر اژدها.}
{رتبه-اسطوره ای.}
{قدرت حمله:۴۰۰۰.}
{محدودیتهای کاربر - کسانی که قدرت خدای مرگ را دارند.}
{قابلیت ها:
-قدرت حمله، نرخ موفقیت ضربه بحرانی و آسیب بحرانی در یک عمله غافلگیرانه ۳۰٪ افزایش مییابد.
-تاثیر مهارتهای خدای مرگ ۳۰٪ افزایش مییابد.
-قدرت حمله و نرخ موفقیت آسیب بحرانی در برابر نژاد اژدهایان ۱۵۰٪ افزایش مییابد}
{دوام-۳۲۰۰/۳۲۰۰}
{نیزهای که پس از یک کینه شدید و اراده انتقامجویی بیجهت دوباره متولد شد، توسط استاد آهنگر شدیدا پالایش شد. تیغه انتقام برای همیشه منتظر لحظهای خواهد ماند که سر یک اژدها را قطع کند.}
«هان؟»
یو ایلهان به دو چشمش شک کرد.
«اژدها؟»
[اژدها؟]
[گفتی اژدها؟]
«نه، این گزینه اولش اینجا نبود.»
یو ایلهان انگشت به دهن مونده بود و حتی نمیتونست درست حرف بزنه، علاوه بر قدرت حمله بینظیرش، حالا یه قابلیت جدید هم داشت که در حال حاضر اصلا قابل استفاده نبود، اون بعد از ملاقات با ریتا کاریها هیچ خاطرهای از هیچ چیز مربوط به اژدها نداشت، ولی چرا گزینه مشکوک "نابودگر اژدها" یا هر گزینه مشکوکی روی یک دستسازه ایجاد شده بود!
[این... فکر میکنم یکم زیادی از اون سنگ جادو کشیدی.] (لیتا)
[نابودگر اژدها...اینطور بهنظر میرسه که دنیای ریتا کاریها به دست اژدهایان ویران شده.]
ارتا و لیتا که اطلاعات نیزه رو با گرفتنش بررسی کردن، سریعا به نتیجه رسیدن. از اونجایی که سر یو ایلهان هم سریع کار میکرد، اون میتونست به سرعت متوجه بشه اونها چی میگن.
«یعنی از زمانی که آغشتهسازی مانا موفقیتآمیز بود، اینطور شد؟»
[آره، باید کمی عقب میکشید.](لیتا)
[حتی با این وجود...معلوم نیست در آینده چقدر با اونا مقابله میکنید.]
این طبیعی بود، مگه اونها نژادی نبودن که کل جهان رو ویران کردن؟ مهم نیست اون چقدر قوی بود به هر حال انسان رده دومی بود که هنوز نمیتونست مانا استفاده بکنه. برای مبارزه با اژدهایان لازم بود لااقل به رده سوم رسیده باشه.
از اونجایی که مقدار وحشتناک نرخ موفقیت ضربه بحرانی 70 درصد شده بود سوکه که ایلهان دریافت کرد غیرقابل بیان بود.
[حالا انقدر ناامید نباش، اژدها همه جای دنیا هست. زمانی میرسه که باید باهاشون مقابله کنی و این سلاح به یه قدرت بزرگ برات تبدیل میشه.] (ارتا)
[اما اژدهایان حداقل رده سومن، اگه دیدهشون نباید بیشتر به فکر در رفتن باشه؟]
«نه، لیتا، ارتا، شما دخترها اصلا تو باغ نیستید.»
با شنیدن کلمات ایل هان لیتا و ارتا هر دو با تعجب به اون نگاه کردن، یو ایلهان به دو فرشته احمق که اصلا متوجه چیزی نشدن جواب داد: «اینکه من الان یه نیزه گرفتم که مخصوص کشتن اژدهاست یعنی اینکه قراره به زودی باهاشون روبهرو بشم! منی که یه موجود ضعیفم که هنوز نمیتونه از مانا استفاده کنه! بهخاطر همینه که دارم دق میکنم ، من قراره به زودی با اونا بجنگم!»
[چی؟ یعنی میگی؟] (ارتا)
[هیچ راهی وجود نداره که درست باشه.] (لیتا)
واکنشهای ارتا و لیتا کاملا متضاد هم بودن، هرچند ایلهان که سخت مشغول فکر کردن بودن اهمیتی نداد.
«اول، یعنی باید برای زوبین هم از این قابلیتها بگیرم؟ چطور انجامش بدم؟»
[آروم باش ایلهان، اگه اراده داشته باشی، گزینههای مناسب خودشون ظاهر میشن!]
[وای، چرا با شوخیهای احمقانه یو ایلهان کنار میآی؟]
کسی که سعی میکرد برای وضعیت راه حلی پیدا کنه، کسی که تازه اوضاع رو متوجه شده بود و اونی که قادر به درک کردن هیچی نبود هر سه در یک مکان بودن.
یو ایلهان تمام دندههای غول رئیس رو بیرون آورد و ازشون یه ست ۲۴تایی از پرتاب کنندهها درست کرد، اون با دقت حیرتآوری کار میکرد به حدی که ریتا و ارتا هردو محو تماشای اون شده بودن.
بعد از اون سنگهای جادوی سطح دومش که تعداد اندکی از اونها باقی مونده بود رو بیرون آورد و آغشتهسازی مانا رو برای اونها هم انجام داد.
سپس با استفاده از پوست ترول رئیس یه طناب ساخت، اون پوست دوام خیلی خوبی داشت بهطوری که حتی اگه ریتا کاریها هم دوباره پیداش میشد نمیتونست اون رو پاره کنه، یو ایلهان کنجکاو بود اگه او رنو به زمین میخ میکرد چقدر دوام میآورد، یا اینکه پایلبانکرهاش چقدر میتونن در برابر دشمنانش موثر باشن.
«و همینطور در برابر نژاد اژدها»
[نشنیدی چی گفتم؟ لازم نیست در موردش نگران باشی.] (لیتا)
[یو ایلهان، من الان تصاویری از نژاد اژدها به مغزت منتقل میکنم، خوب روشون فکر کن تا بتونی زوبینهات رو برای مبارزه با اونها ارتقا بدی!]
شریک فرشته شدن بهش توی همچین موقعیتهای کمک میکرد. اگرچه یو ایلهان توی یادگیری با اشکال بیشماری زندگی روبهرو شد، به سرعت تونست با موفقیت به ویژگیهای اونها اشاره کنه.
الان فقط ساخت زوبینها باقی مونده بود!
[اهای، من هنوز این شرایط رو قبول نکردم!] (لیتا)
مهم نبود که لیتا قبول میکرد یا نه، به هر حال ارتا دیگه داشت به ایلهان کمک میکرد تا سریعتر پیشرفت کنه، لیتا از اینکه داشت توسط اون دو تا نادیده گرفته میشد عصبانی بود، مگه ایلهان قدرت پیشگویی داشت که اینقدر داشت روی این احتمال پافشاری میکرد؟
{ست کامل زوبین مقاوم شکارچی اژدها.}
{رتبه – بیهمتا.}
{قدرت حمله - ۲۸۰۰}
{قابلیت ها:-۴۰درصد افزایش دقت، شانس برخورد و ۳۰ درصد افزایش کارایی در هنگام رویارویی با نژاد اژدها.}
{دوام - ۳۵۰۰/۳۵۰۰}
{ست کامل زوبین که برای شکار اژدها بهینهسازی شده، در صورت استفاده توسط یک شکارچی اژدها میتواند قدرت عظیمی بروز دهد.}
با اینکه ایلهان تا حالا یک بار هم توی زندگیش اژدهایی ندیده بود اما حالا زوبینهایی که ساخته بود که مطابق با شکار اژدها تنظیم شده بودن، اگه کسی میدید فکر میکرد که اون توسط آهنگری که توی خط مقدم با اژدها جنگیده ساخته شده.
«حالا نوبت خون ترول رئیسه.»
[آره فقط بجنب، زود تمومش کن.] (لیتا)
حالا لیتا تقریبا داشت التماس میکرد. ایلهان بهخاطر این بانمک بازیهاش خندهش گرفته بود اما کارش رو متوقف نکرد.
اون شروع به جوشوندن خون ترول رئیس کرد تا ناخالصیهاش رو از بین ببره، بعدش هم مقداری ادویه بهش اضافه کرد تا یکم خوشمزه ترش کنه، برخلاف کارهایی که تا حالا کرده بود این کار بیشتر شبیه آشپزی بود تا آهنگری، اون منتظر موند تا تمام ناخالصیها از خون جدا بشه.
«بیا بهش بگیم خونآشامیدنی.»
[واقعا فکر میکنی این اسم خوبیه مگه نه؟] (ارتا)
[تو حس اسمگذاریه خوبی داری!]
«فوو، لیتا منو درک میکنه.»
در اون لحظه نگاه لیتا و ارتا به هم گره خورد و جرقهای بینشون، در اون لحظه اون دو فرشته قبل از اینکه خودشون بفهمن به دو رقیب بر سر یو ایلهان تبدیل شده بودن. اگرچه جهتی که میرفتن کمی عجیب بود.
البته، باکره هزارساله، یو ایلهان به این موضوع اهمیتی نداد و همچنان خون رو میجوشوند. قصد نداشت از حاصل کارش به عنوان یک معجون عادی استفاده کنه، اون برنامههای خیلی بزرگتری براش داشت، وقتی که کارش تموم میشد مطمئن بود ارتا و لیتا قطعا متعجب میشدن.
اون خون رئیس ترول رواز بقیه متمایز کرد! اون رو توی یه ظرف جداگونه گذاشت. معجون سطح بالا و معجون معمولی تقریبا همون تفاوتی رو داشتن که قهوه عادی با اسپرسو داشت.
تا وقتی که همه کارهاش رو انجام بده دیگه صبح شده بود. با نگاه به طلوع خورشید، دو دستش رو دراز کرد. دیگه چه زمانی اون اینقدر سربلند بود!
«فوو، الان دیگه واقعا خستهمه»
[حالا دلت میخواد باهام بازی کنی؟] (لیتا)
[یو ایلهان تمام شب داشته کار میکرده و الان خستهست، میدونم از ملاقات دوباره باهاش خوشحال شدی ولی چطوره یکم بهش زمان بدیم؟] (ارتا)
دوباره جرقهها فوران کردن. جنگ پنهانی بین دو فرشته بدون اینکه ایلهان بفهمه شدت گرفت، با این حال لحظه بعد، یو ایلهان لبخند زد و سرش رو تکون داد.
«نه من خوبم، بیا بازی کنیم لیتا! تو هم همینطور، ارتا.»
[گفتی منم همینطور؟!]
لیتا کسی بود که سالهای بیشماری با ایلهان توی زمین گذرونده بود،. ارتا که بهطور طبیعی انتظار داشت کنار گذاشته بشه بعد از شنیدن حرفهای یو ایلهان کمی تحتتاثیر قرار گرفت.
[فکر نمیکنم به اون نیازی داشته باشیم.]
«لیتا، دعوا کردن خوب نیست.»
یو ایلهان حرفهای سرزنشآمیزی زد که نادر بود. از اونجایی که از شخص دیگهای انتظار علاقهای نداشت، یو ایلهان هم به اونها علاقهای نشون نداد. به این ترتیب این واقعیت که اون کسی رو سرزنش میکرد خیلی نادر بود ولیتا شوک بزرگی دریافت کرد.
[متاسفم، من خیلی بد بودم.]
«من نگفتم که تو بدی، اصلا، فقط گفتم شما نباید بین خودتون دعوا کنین.»
بعدش یو ایل هان با لبخندی ادامه داد: «اگه با شما دو نفر بازی کنم، مهارت حمایت فرشته سریعتر رشد میکنه!»
[...]
[...]
اینبار توی یک چیز اتفاق نظر داشتن، کلمات یو ایلهان انگار از دهن پسری بیرون اومده بودن که تازه وارد مدرسه ابتدایی شده بود، اما اونها همچنین کلماتی بودن که با توجه به شریک فرشته بودن میزد.
کتابهای تصادفی

