NovelEast

همه به غیر من بازگشته هستن

قسمت: 116

تنظیمات

فصل ۱۱۵

پس از آنکه ایل‌هان تمام اجساد را در میدان جنگ گذاشت، بر زمین فرود آمد و به اژدهای رده پنجمی که همچنان به او خیره شده بود، با تعجب نگاه کرد.

«فکر کردم دیگه هیچ کاری از دستت برنمیاد. چرا هنوز اینجایی؟»

البته ایل‌هان هم نمیتوانست صدمه‌ای به آن بزند. همانطور که فرشتگان می‌توانستند از جادوی دفاعی بسیار قوی استفاده کنند آن مرد هم می‌توانست از قدرتی که می‌خواهد، برای محافظت از خودش استفاده کند.

اوه، البته، در یک دنیای متروک و دور از دسترس بهشت، ارتا فقط یک پری با بال است. نقش او عمدتاً پاسخگویی و توضیح است.

[تو واقعاً انسان جسوری هستی.] (؟؟؟)

«سعی کن هزارسال کنار یه فرشته زندگی کنی اون وقت میبینی چه اتفاقایی که نمیفته.»

افراد زیادی نیستند که بتوانند درمقابل چنین هاله‌ای اینگونه صحبت کنند، حتی اگر بدانند دشمن نمی‌تواند آنها را لمس کند. همه اینها به این دلیل بود که ایل‌هان به حضور در کنار فرشتگان عادت داشت.

اژدها از پاسخ ایل هان اندکی مات و مبهوت شد، سپس شانه‌هایش را بالا انداخت و پاسخ ایل‌هان را داد.

[حداقل می‌خواستم ببینم نتیجه چی میشه.] (؟؟؟)

ایل‌هان بعد از شنیدن این حرف خرخر کرد.

«میدونم داری بازیم میدی. نمیدونی این کارات نتیجه خوبی ندارن؟»

[......] (؟؟؟)

ایل‌هان با جادوی امپراتوری الف‌ها همراه شد! اژدهایی که حتی آخرین فریبش هم شکست خورد، لحظه‌ای قیافه‌اش را مچاله کرد، اما در نهایت فقط آهی کشید و شانه هایش را بالا انداخت.

و با قیافه‌ای کمی رقت‌انگیز که به ظاهرش نمی‌خورد، گفت: [اونها تازه متولد شدن و قدرت‌هاشون هنوز بیدار نشده.] (؟؟؟)

«خب پس وقتی بزرگ بشن قراره خیلی آروم زندگی کنن، مگه نه؟»

حتی آخرین تلاشش برای متقاعد کردن ایل‌هان شکست خورد. ایل‌هان فکر کرد که اژدها خشمگین می‌شود، اما در کمال تعجب فقط خنده سر داد.

[اگه اینطور فکر میکنی، پس کاریش نمیشه کرد. باشه برو و همه رو بکش. من هم کارایی کردم که درخور یه وجود برتر نیست، اما تا آخر به نژادم وفادار بودم.] (؟؟؟)

«آره. من همه رو می‌کشم بدون اینکه حتی یه نفر رو زنده بذارم. اگه دیگه کاری نداری از اینجا برو.»

اژدها سرش را تکان داد.

[نه. هنوز نه.] (؟؟؟)

[بیا و سرباز ارتش شیطان نابودگر شو.] (؟؟؟)

«چی؟»

[این مزخرفات رو تمومش کن!] (ارتا)

ایل‌هان مات و مبهوت شد و ارتا از این پیشنهاد غیرمنتظره عصبانی شد. با این حال، اژدها با آرامش حرفش را ادامه داد، گویی هدف اصلی‌اش از ابتدا همین بود.

[تو ظرفیت عضویت تو ارتش رو داری. قدرت قاطع! اقتدار! اینها ویژگی‌هایی هستن که ما دنبال می‌کنیم. اگه به عنوان یه سرباز واقعی شیطان نابودگر دوباره متولد بشی، قدرتی رو بدست میاری که این فرشته کوچک هرگز تصورش رو هم نمیکنه. درست مثل من.] (؟؟؟)

«پس برای همینه که این سرباز های «خیلی قدرتمند» اینطور محو و نابود شدن؟»

اژدها در حالی که می‌خندید با آن دهان عظیم پوزخند زد.

[اونها فقط یسری بی‌عرضه‌ی به درد نخور بودن. من در مورد آینده حرف میزنم، وقتیکه تو به یه وجود برتر تبدیل میشی.] (؟؟؟)

[باید بدونی که برای تبدیل شدن به وجود والاتر باید به گروهی بزرگ‌تر از الانت بپیوندی. نمیخوای قوی‎‌تر بشی؟] (؟؟؟)

ها؟ برای تبدیل شدن به یه وجود برتر باید به یه گروه بزرگتر پیوست؟ یعنی چی؟

وقتی ایل‌هان سرش را به سمت ارتا برگرداند، او با کمی تردید سرانجام سرش را تکان داد.

[درسته. تبدیل شدن به وجودی بالاتر تنهایی خیلی سخته. برای همینه که از یه گروه بزرگ کمک میگیرن.] (ارتا)

[مثل درس خوندن با کمک برگه‌های امتحانی سال گذشته است چون آزمون خیلی سخته.] (ارتا)

پس برای همین است که همه موجودات برتر متعلق به جایی مانند ارتش بهشت یا ارتش شیطان نابودگر و امثالهم بودند، علیرغم اینکه می‌دانستند نمی‌توانند از قدرت خود در دنیای پایین استفاده کنند.

درحالیکه ایل‌هان به نشانه درک سرش را تکان داد، ارتا ببه سرعت گفت: [اگه میخوای یه موجود برتر شی، دذ ارتش بهشت با کمال میل تو رو قبول می‌کنیم.......![(ارتا)

[میخوای اونو برده‌ی خدا کنی اون هم وقتیکه انقدر پتانسیل داره؟ شماها واقعا احمقید!] (؟؟؟)

[خیلی بهتر از شما احمقایی هستیم که بدون اینکه بدونن به سمت نابودی پیش میرن!] (ارتا)

[ها.] (؟؟؟)

اژدها خرخر کرد.

[ما؟ نابودی؟ این شما عوضی‌ها هستید که برای همه چیز به خدا تکیه می‌کنید، باید هم بتونی همچین چیزایی بگی.] (؟؟؟)

وقتی حرفش تمام شد، بال زد. نور سیاهی او را در برگرفت و مردی با موهای سیاه بلند و چشمانی قرمز در ظاهر یک الف نمایان شد.

[شما احمقا نمیتونین اوضاعو درک کنین. اتصال دارو و زمین فقط شروع کاره. به زودی، اتفاقات زیادی میفته که شما نمیتونین جلوشو بگیرین.] (؟؟؟)

[منظورت چیه؟] (ارتا)

اژدها ارتا را نادیده گرفت و درحالیکه به ایل هان خیره نگاه می‌کرد صحبت کرد.

[ایل‌هانِ انسان، در آینده فرصت‌های زیادی برای ملاقات با ارتش شیطان نابودگر داری و میتونی قدرت جنگی فوق العاده‌ی اونها را احساس کنی.] (؟؟؟)

«در آینده؟»

فقط دارو باعث شد او تا این اندازه خسته شود و حالا این تمامش نخواهد بود؟

[نیازی نیست الان جوابمو بدی. اما به یاد داشته باش. ما ارتش شیطان نابودگر زمانی قوی‌تر میشیم که تمام قید و بندهای ما به عنوان موجودات برتر از بین بره. ما از حضورت توی ارتش استقبال میکنیم.] (؟؟؟)

[اییییییی، اییییییی!!] (ارتا)

ارتا خشمگین بود، اما در دنیایی بود که تکان دادن بال هایش تنها کاری بود که می‌توانست انجام دهد! اژدها قبل از رفتن خرخر کرد.

[اسم من تِراکا است. مطمئن باش دوباره همدیگرو می‌بینیم.] (تِراکا)

یکی از 3 جمله‌ی بهترین شرورهای دنیا را گفت و ناپدید شد. به جایی رفته که یک سرباز شیطان نابودگر باید باشد. تراکا تا لحظه‌ی آخر یک شرور فوق العاده بود.

ارتا با خیره شدن به جایی که اژدها ناپدید شد، با صدایی ناامید صحبت کرد.

[به حرف اون پسر اهمیت نده، ایل هان. سربازان شیطان نابودگر جونورایی هستن که فقط دنبال نابودی‌ان تا حرص و طمع و قدرت طلبی خودشون رو برآورده کنن و جهان‌های بالاتری که در اونها ساکن هستن هم وحشتناکه! برای همینه که ارتش بهشت تمام تلاشش رو میکنه تا جلوی اونها رو بگیره!] (ارتا)

«البته امکان نداره من بهشون ملحق شم.»

نه به‌خاطر اینکه ارتش شیطان نابودگر بود، بلکه امکان نداشت ایل‌هان عضو گروهی شود!

در واقع ایل‌هان به خاطر همین الان خیلی عصبانی بود.

او فکر می‌کرد که اگر تلاش کند می‌تواند به وجودی بالاتر تبدیل شود، اما برای تبدیل شدن به وجودی برتر نیاز داشت به یک گروه متعالی بپیوندد؟

او فکر می‌کرد که پیوستن به یک گروه با ورود اجباری او به باشگاه در دبیرستان تمام می‌شود!

آیا دنیا اینقدر از تنها بودن موجودات متنفر بود! این چه دنیای ناعادلانه‌ای بود که آدم نمی‌توانست به تنهایی موجودی برتر شود!

ایل‌هان فکر می‌کرد چیزهای زیادی برای دگرگونی عظیم آماده کرده است، اما هر وقت چیزهای جدیدی مانند این را می‌شنید، احمق بودن خودش را سرزنش می‌کرد.

بله، اینها همه به خاطر لیتا بود. اگر او این موضوعات را برایش توضیح میداد حالا این احساس را نداشت.

«پس باید از تبدیل شدن به یه وجود بالاتر دست بکشم؟»

[چرا!؟ تو می‌تونی بیای پیش ما، ارتش بهشت! فرشته‌ها خوبن، میدونی؟ بال می‌گیری!] (ارتا)

«اما من از پیوستن به گروه‌ها متنفرم!»

[اینقدر دوست داری تنها زندگی کنی!؟ صبر کن، اگه مشکلت اینه، پس......] (ارتا)

«هوم؟»

کتاب‌های تصادفی