خون کور: خیزش محیل
قسمت: 16
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
صدای ضربان قلب ترسیدهی آسیلیوس، لبخند کم رمقی روی لبهای ریجس نشاند. خندههای عصبی آسیلیوس بیشتر شد:
- هه هه هه! اینطور نگید خانم جوان. بالاخره افراد مغرض همهجا پیدا میشه. همیشه یه سریا هستن که چشم دیدن من رو ندارن و بهم تهمت میزنن.
ریجس در حال و هوای خودش بود که متوجه شد هوا به شدت گرم و تحمل ناپذیر شده است. آب دهانش را با صدا قورت داد و به زور نفسی کشید. درخششی سرخ تاریکی دخمه را روشن کرد. تختهسنگ در حال آب شدن بود و گدازههایش پایین میریخت. ریجس سرش را تا جایی که توانس بالا آورد. اولین چیزی که دید، چهرهی ترسیده و مبهوت آسیلوس بود.
تکهای چوب با نوکی درخشان، سمت ریجس نشانه گرفته شده بود. ریجس برای اولین بار در عمرش ساحرهی آتش را دید. اریا از بالا به خونآشام احتکار شده نگاهی خمار و موذی انداخت:
- که تهمت هان؟!
دور عنبیهی چشمانش حلقهی سرخ درخشان خودنمایی میکرد. لبان صورتی رنگش به نیشخندی کوچک و ظریف پیچ خورد:
- میدونی که مجازات احتکار یه بتپایر چیه؟
عرق از سر و روی آسیلیوس میبارید. دستانش را مشت کرده بود و چشم باقیماندهاش به دنبال راه فرار در روی زمین میگشت. در برابر یک عضو خاندان فالان هیچ شانسی برای پیروزی نداشت. اگر بلایی سر اریا میآورد بدون شک دودمان خودش تا سه نسل از میان میرفت. بر خلاف میلش روی زانوانش فرو افتاد. چه کسی این دخمه را به ناظران لو داده بود؟! از مکان مخفی اطمینان لازم را داشت. شاید یک نفوذی بود و شاید هم... .
یکدفعه نگاه سرد آن بردهی خونآشام را به یاد آورد؛ ناهائیل. به طور قطع کار همان بردهی حراملقمه بود. دندانهایش را روی هم فشرد. ابروان کلفتش را در هم فرو برد. در حال حاضر میبایست از این مخمصه فرار میکرد. جان خودش مهمتر یک گنج متحرک بود. دست به دامان اریا فالان شد:
- بانو! خریت منو ببخشید! جایگاه خودم رو ندونستم!
اریا چوبدستیاش را تکان داد. ریجس توسط نیرویی نامرئی از دخمه بیرون کشیده شد. چشمانش از حیرت گشاد شدند. در هوا دست و پایی زد و روی زمین فرود آمد. هنوز گدازهها نور قرمزی را در هوا پخش میکردند و نیمی از صورت جوان و زیبای ساحره را مینمایاندند.
ریجس سریع جلوی آن ساحرهی زیبارو قدمی عقب نشست. از ناهائیل شنیده بود که ساحرهها به مراتب بدتر و خطرناکتر از جادوگران هستند.
کتابهای تصادفی

