شرور می خواد زنده بمونه
قسمت: 74
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر هفتاد و چهارم
تق تق-
آلن در اتاق امتحان پر از عطر قهوه شیرین را باز کرد و ایفرین را در داخل آن دید.
بو باعث سرگیجه آلن شد. برگههای پاسخ ایفرین، که دایرههای جادویی متعدد روی آن القا شده بود، روی زمین پخش بود.
این رویکردی نزدیک به سیلویا بود، اما در نهایت به شکست منجر شد. «تازه کار ایفرین. وقت تمامه.»
«....!!»
ایفرین تکان خورد. او به بالا نگاه کرد و آلن را دید.
«آه... اینطوره؟» ایفرین پشت سرش را خاراند و لبخند تلخی زد. «این خیلی بده.»
آلن در جواب فقط لبخند زد.
«به هر حال، استادیار. این سوال تستی...» ایفرین مردد بود، او خجالت زده و پشیمان به نظر میرسید.
«بله، اون رو به شما میدهم. پروفسور دکولین به من گفت که این کار رو بکنم. او مجموعه جدیدی از برگههای امتحان رو به همراه یک طاق جادویی ارسال میکنه. با این حال، ما به یک قطره خون شما نیاز داریم.»
در مجموع چهار نفر بودند که تا سوال شماره هفت سوالها را حل کردند، اما فقط دو نفر بودند که آن را در 11 روز پر کردند.
ایفرین یکی از آنها به شمار میرفت. از این رو، او شایسته دریافت پاداش بود.
«وای... خیلی ممنون.» او نفس راحتی سر داد و خون جمع کرد. پس از آن، هنگام خروج از اتاق آزمون، تمام وسایل خود از جمله وسایل تحریر و لباسهایش را با خود برد.
آلن او را به آسانسور برج برد.
«خیلی خوب کار کردی، خانوم ایفرین.»
«ممنونم استاد یار آلن. بهخاطر برگه امتحان هم ممنونم.»
ایفرین به اندازهای تعظیم کرد که کوبهای که بر پشتش حمل میکرد روی سرش افتاد و بالا آمد.
«ههه. مشکلی نیست.» آلن خندید. «برگه آزمون 3 روز دیگه میرسه. تا اون وقت، هر زمان خواستی اون رو حل کن. من همچنین ده پاسخ نامه جادویی رو با اون ضمیمه میکنم.»
«آه، واقعاً، خیلی ممنون…»
«با این حال، زیاد غرقش نشو.»
دینگ-
آسانسور به موقع رسید.
«اون چیزی که الان یاد نگرفتی، چیزی که فعلا متوجهاش نشدی، دیر یا زود یاد میگیری. روزی فرا میرسه که تو قادر هستی همه چیز رو حل کنی. تلاش برای اینکه سعی کنی هر روز حلشون کنی سخته، اما من پیشنهاد میکنم خودت رو به یکبار تو هفته محدود کن.»
به نظر میرسید که آلن نمیدانست در مورد چه چیزی صحبت میکند، اما ایفرین سرش را تکان داد و لبخند روشنی زد و اصل حرف او را فهمید.
چهره خندان ایفرین، درخشان به نظر میرسید.
«بله من سعی میکنم حداقل یکبار تو هفته حلش کنم.»
«باشه.» آلن بنا به دلایلی با چشمانی که حسادت در آن موج میزد، او را تماشا کرد. «مراقب باش~»
ایفرین برای استادیار دست تکان داد تا در آسانسور بسته شد. با این حال…
دینگ-!
زمانی که آسانسور بسته شد، لبخند ایفرین بلافاصله از بین رفت. بعد از فشار دادن زیاد دندانهای اسیابش در طول روز، خون از لثههایش جاری شد.
«ههه...»
او خودش را در گوشه آسانسور دفن کرد. ایفرین شانهاش را تکان داد و مشتی به دیوار آسانسور زد.
دینگ-!
«اووه!» او فکر میکرد آسانسور خراب است، اما درهای آن به طور معمول باز شد. نیمه شب بود، اما به هر حال بسیاری از جادوگران برای 25 طبقه از آسانسور استفاده میکردند.
آنها جادوگران سولدا که زیر نظر پروفسورها قرار داشتند، بود...
کتابهای تصادفی

