قلعه ی شیطان
قسمت: 61
در دویست کیلومتری قلمرو پادشاه شیطان منفور جنوب پادشاه شیطان سطح پنج آرکانه شیطانی، در زیرزمین کنار محرابش به خود میلرزید.
«چرا انقدر باید نزدیک من باشی!!! هیچ کس دیگهای انقدر بهش نزدیک نیست! وای چرا زودتر بهش حمله نکردم؟!»
کارولین با بدنی عنکبوت مانند عظیم بنفش که ارتفاعی سی متری داشت در غاری که حداقل داخل غارهای پیوستهای در حدود دویست متری زیر زمین بود به خود میلرزید.
«باید بهش ملحق شم؟ نه من سرمو خم نمیکنم!!! من در آخر_»
با آن تارهای پیوسته او به لرزش در آمدند که با آن صدها چشم سرخ که زیر نیم تنه زن مانندی در بالای سرش بودند شروع به درخشیدن کردند.
«غذا؟»
_
جلوی غاری که از تارهای سفید پوشیده بود گروه شش نفره ایستاده بودند، الریک شمشیرزن، هامون نیزه دار، جیکوب سپر دار، آسرا جادوگر، فریا شفادهنده گروه پنج نفره قهرمان سطح چهار با برده آفرید شکارچی الف که میتوان گفت زخمهایش بهبود پیدا کرده بود ولی هنوز آسیب روانی که به او وارد شده قابل مشاهده بود.
«ولی الریک نباید یک تجهیزات درست حسابی برای آفرید جور میکردیم؟»
الریک برگشت و نگاهی به تجهیزات سطح D آفرید کرد که با چشمان خالی او را نگاه میکرد.
«پولمون دیگه نمیرسید، با عصای کشیش سطح B که فریا خرید فعلا فقیر شدیم بعد از اینکه این پادشاه شیطان رو کشتیم میریم برای ارتقای تجهیزات آفرید.»
با آن لبش را لیس زد چرا که در چند روز گذشته با ترمیم زخمهای آفرید و پدیدار شدن زیبایی الف او و برتری جذابیت شدید او نسبت به دختران گروه که یکسال با آنان همسفر شده بود نمیتوانست شهو*ت خودش را به خاطر تجربه شب گذشته با او به خوبی کنترل کند و باعث برامدگی شلوارش شد.
ولی اگر قرار بود بداند که دیگر پسرهای گروه نیز چنین احساس و تجربهای را با او گذارنده بودند و حتی دخترها که او را به خاطر زیبایی بیشتر و دزدیدن توجه زنبورهای گروه از ملکههای خود هر شب به دور از چشم دیگران شکنجه میکردند.
با آن به داخل غار رفتند در حالی که آفرید به آرامی پای خود را به تاری در گوشه دیوار مالید.
_
سه ساعت بعد و داخل غار پس از اولین برخورد با موجودات عنکبوت مانند با دستانی به مانند نیزه و یا تیغههای شمشیر، عنکبوتهایی غول آسا به مانند عقرب، گروه دیگر توان مقابله بیشتر را نداشت چرا که از هر سمتی این موجودات به مانند سیل سرازیر میشدند و با داشتن رتبههای نخبه و گاهی لرد در حالی که این گروه همه آنها به غیر از آفرید در سطح ارباب بودند و آفرید با داشتن تنها سطح نخبه به سختی برابر با سطح لرد میجنگید، با این حال در میانه آن به راحتی میتوانست ضرباتی را مهار کند تا اعضای گروه کمتر در خطر باشند ولی هیچ کدام را نمیخرید و میگذاشت تا آسیب به همتیمیهایش وارد شود.
«لعنت بهش به طور کامل گذاشتش بیایم داخل بعد تو تله انداختمون!»
«بهت که گفتم مشکوکه چرا هیچ نگهبانی نداره!»
با این حال سخنان آنان پایان یافت چرا که عنکبوتی غول آسا با نیم تنه زنی در بالای آن ظاهر شد و با وجود آنکه بر*هنه بود هیچ جذابیتی نداشت آن هم زمانی که چهرهای نداشت چرا که با دیدن آن تمام اعضای گروه دچار شوک ناگهانی شدند زیرا سطح قدرت او در اوایل سطح وارلرد بود.
«غذااااااا!!!»
کارولین که روزها به خاطر ترس از پیدا شدن توسط گشتهای پادشاه شیطان آندد مجبور به تغذیه از احضارهای بد مزه خودش شده بود دلش برای گوشت انسان تنگ شده بود و با فعال کردن استعداد خودش چشمان نفرین شده، صدها چشم او درخشید و هر کدام به صورت تصادفی طلسم نفرینی را بر روی هر نفری که به آن نگاه میکرد میانداخت و حتی در صورت تکرار یک نوع طلسم، تأثیر آن دوبرابر و یا حتی بیشتر میشد که با آن تمام اعضای گروه به غیر از آفرید با برخورد توسط آن آب بدنشان شروع به خشک شدن و با از دست دادن حواس پنج گانه، تعادل، حملات ذهنی، تشدید احساسات منفی و آسیبهای فیزیکی شروع به سقوط کردند که با آن کارولین به سرعت آنها را در دهان عنکبوت مانند خود جا میداد آن هم در حالی که آفرید را زنده گذاشته و او که در جای خود ایستاده و متعجب بود که چرا کشته نشده را تنها در محاصره عنکبوتهای غول آسایش گذاشت.
سپس پادشاه شیطان پس از ضیافتش به جلوی او آمده بود و بعد از غیرفعال کردن استعدادش به او نگاه میکرد شروع به پرسش کرد.
«الف؟!!!! یعنی چه مزهای میدی؟؟!»
در حالی که با یکی از دستانش به آرامی به آفرید دست میزد و آرنج او را بالا پایین میآورد.
«خیلی کوچیکی یعنی گوشتت تازهتره نه؟ واییی با چه ادویهای باید بپزمت؟»
با آن آفرید به کمانش نگاه کرد و بعد به چشمان او خیره شد.
«میشه مرگ سریعی بهم بدی یا خودمو بکشم؟»
با نگاه به چشمان خالی او کارولین چشمانش درخشید.
«غذا اگر بمیره بد مزه میشه باید زنده باشی!! اولین مزه کردن گوشت الف باید زنده باشه!! باید زنده!»
با آن به روی او پرید و تارهایش را رویش پیچید تا آنکه عنکبوتهای بسیار کوچکی از اکثر نقاط بیرون آمدند و با دیدن آنها کارولین لحظهای ایستاد و پس از آن که جز سر آفرید بقیه بدنش در تار پیچیده شده بود به داخل عمق غار خود رفت.
_
در آن سو هازارد تنها پس از خریدن ساختمان زره زنده که شاخه نظامی زره زنده را برای او قابل احضار میکرد جلویش ایستاد، ساختمانی با ارتفاع سی متر و مربع شکل که دری نداشت و تنها داخلش پر از زرههای مختلف و سلاحهایی که بود که مانند توهم به نظر میرسیدند چرا که قابل لمس نبودند و تنها پس از آن بود که هازارد تصمیم گرفت احضار را انجام دهد.
«زره زنده نخبه»
سطح: نخبه سطح 3
حیات: 200
قدرت: 150
چابکی: 100
مانا(تاریک): 300
استقامت: -
استعداد: مقاومت جادویی، مقاومت فیزیکی
مهارت: استاد سلاح B، سونیک B، هجوم B، دیوانه B و ...
هزینه: دو هزار سکه طلا]
«کاپیتان زره زنده»
سطح: لرد سطح 1
حیات: 600
قدرت: 400
چابکی: 350
مانا(تاریک): 2,000
استقامت: -
استعداد: مقاومت جادویی، مقاومت فیزیکی، فرماندهی
مهارت: استاد سلاح S، فرماندهی A، همه با هم A، سونیک B، هجوم B، دیوانه B و ...
هزینه: سی هزار سکه طلا]
«فرمانده زره زنده»
سطح: ارباب سطح 1
حیات: 2,000
قدرت: 1,200
چابکی: 800
مانا(تاریک): 5,000
استقامت: -
استعداد: مقاومت جادویی، مقاومت فیزیکی، فرماندهی، قلمرو دفاع
مهارت: استاد سلاح SS، فرماندهی S، همه با هم S، سونیک A، هجوم A، دیوانه A و ...
هزینه: سیصد هزار سکه طلا]
«ژنرال زره زنده»
سطح: وارلرد سطح 1
حیات: 10,000
قدرت: 4,000
چابکی: 4,000
مانا(تاریک): 20,000
استقامت: -
استعداد: مقاومت جادویی، مقاومت فیزیکی، فرماندهی، قلمرو دفاع، ارواح جاودان
مهارت: استاد سلاح SSS، فرماندهی SS، همه با هم SS، سونیک S، هجوم S، دیوانه S و ...
هزینه: ده میلیون سکه طلا
با آن تصمیم گرفت تا 500,000 زره زنده نخبه را احضار کند که با آن ساختمان یک میلیارد سکه از موجودیاش کم شد ولی ساختمان زره زنده درخشید و با درخشش صف لژیون زرهی که گویی در داخل زره تمام تنه آتش روحی قرار داشت شروع به خارج شدن کردند ولی چیزی عجیب و آن هم صف منظم و قدم زد مرتب آنان بود که با خروج تمام پانصد هزار نفر در گردانهای هزار نفره که هر کدام با قرار گرفتن در هنگهای ده گردانه شروع به مرتب شدن کردند و با چنین نظم و تعدادی باعث شدند تا تمام ساحرههای زنده قلمرو هازارد ذوق زده شوند و با احساس چنین امنیتی از آنکه اسارت را رها کردند و توسط اصرار هژنا با هازارد بیعت کردند خوشنود شوند چرا که جز گشت زدن در سرزمینهای امن و غذای لوکس به همراه زمان زیاد برای سرگرمی و نوشتن کتاب درباره دانستههای خود که به تازگی آن را جذاب یافته بودند گویی داشتند بهترین نوع زندگی خود را میگذراندند، البته این برای چندین ساحره ماجراجو نیز بد تمام نشد چرا که آنها هم توسط هژنا و هازارد دستور یافته بودند تا فراتر از مرزهای قلمرو او را بررسی کنند و اخبار را انتقال بدهند که با چنین کاری هم آنان به سرگرمی و ماجراجویی خود رسیده بودند و هم هازارد میتوانست اطلاعات مختلفی از سراسر دنیا بدون نیاز به شایعههای غیر اعتماد چت سرور داشته باشد.
پس از آن هازارد تصمیم گرفت تا برای هر ده زره زنده نخبه یک کاپیتان انتخاب کند که با آن 50,000 کاپیتان زره زنده عظیمتر از زرههای زنده نخبه به بیرون آمدند، داشتن سلاحهای بزرگتر و قویتر اعم از کمان، کراسبو، شمشیرهای دو دستی، هالبرد و انواع مختلف آن با زرههای سنگینتر از نماد این گروه بود که خود را سرتر از گروه قبلی نشان میدادند و به راحتی با آتش روح سیاه خود در جلوی هر ده زره نخبه قرار گرفتند، با آن هازارد یک و نیم میلیارد سکه دیگر خرج کرده بود و احضار بعدی را انجام داد.
سپس در آنجا بود که احضار بعدی فراخوانده شد، 500 فرمانده زره زنده با شنلهای خود و زرههایی تجملاتی به بیرون آمدند و در جلوی هازارد زانو زدند.
با آن هازارد آنها را فرستاد تا هرکدام گردانی را به عهده بگیرند افرادی که برای او 150 میلیون هزینه برداشته بودند و پس از آن نگاهی به کل ارتش کرد و پنجاه ژنرال زره زنده را احضار کرد.
دقایقی بعد گذشت و 50 ژنرال زره زنده به بیرون آمدند ارواح زندهای که زرههای تجملاتی و جادویی را تسخیر کرده بودند که هر کدام زرهشان به رونهای مختلف باستانی میدرخشید و پس از ظاهر شدن در دنیای جدید جلوی هازارد زانو زدند.
تنها پس از آن هازارد هر کدام را مسئول یک هنگ ده هزار نفره کرد و جلوی ارتش ایستاد درحالی که یک نفر را به جای خود احضار کرد.
پس از گذشتن دقایقی فرد به سرعت ظاهر شد فردی که با دیدن چنین ارتشی به خود لرزید ولی برای او مقدر شده بود تا بیشتر بدرخشد، برای او مقدر شده بود تا درخشش بسیاری از دشمنان هازارد را کور کند و با شمشیر خود دشمنان زیادی را قطع کند، با آن بود که هازارد او را بر روی صخرهای به جلوی ارتش برد و به او افتخاری را داد که از دادن آن برای هیچ وقت پشیمان نمیشد.
«ژنرال بزرگ بینام آندد! تو با پیروزیهای خود در نبردهایی که برابر نبودند! در نبردهایی که پیروزی در انتظار نبود مرا سرافکنده نکردی و حتی با داشتن کاستیهای بسیار ارتشی که در اختیارت میگذاشتم شکوه پیروزی را برای ارتش مرگ به افتخار میآوردی!»
با آن پوستهای با رونهای جادویی را به بیرون کشید که هزینه نجومی ده میلیونی برای او داشت ولی میتوانست آنددهای رتبه ارباب را به وارلرد ارتقا دهد، آیتمی کمیاب ولی با ارزش که آن را از وسط پاره کرد و باعث شد تا هاله مرگ الهی، ژنرال بزرگ آندد را در بر بگیرد.
«من تو را به خاطر دستاوردهای باشکوهت آرتمیس مینامم و بهعنوان ژنرال اعظم پادشاهی مرگ منصوب میکنم و کنترل ارتش جاویدان زرهی را به دستان توانمند تو میسپارم!»
با آن و تکمیل ارتقا آرتمیس ژنرال اعظم پادشاهی تازه تأسیس شده مرگ، با افزایش قد و هاله مرگبارتر او پس از زانو زدن در برابر پادشاه خود در جلوی ارتش زرهی ایستاد، آن هم در حالی که ارتش زرهی همواره با سلاح و یا سپر خود به زمین میکوبیدند و صدای ضربتی را ایجاد کرده بودند.
با آن آرتمیس آتش چشمانش درخشید و با بالا بردن شمشیر خود به سمت سپاه باعث آن شد تا تمام ضربات زرههای زنده قدرتمندتر شود و صدای مهیب باعث آن شود تا هر موجود زندهای بداند که افسانه جدیدی در حال متولد شدن است، افسانه ژنرالی که ارتش درندهاش بهعنوان دروگرهای مرگ از میان دشمن خود به مانند شکافتن هوا عبور و مرگ را از آن دشمنان خود میکردند.
کتابهای تصادفی



