فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

آسمان ها را مهر خواهم کرد

قسمت: 5

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 5: این بچه بد نیست

«معلوم شد که ارباب عمو شانگوان خودش قرص‌ها رو به همراه فرقه‌ی درونی یعنی شاگردها خواهر ارشد شو و برادر ارشد چن پخش می‌‌کنه؛ همه اومدن. اینو زیاد نمی‌بینید. به من نگید که این دفعه یه توزیع قرص انفرادی وجود داره؟»

«حتماً هست؛ ببین، برادر ارشد هان زونگ [نام هان زونگ در چینی韩宗(hán zōng) است - هان یک نام خانوادگی رایج بوده و زونگ به معنی «فرقه» یا «دین» است] اینجاست. اون رتبه‌ی دوم شاگردها رو توی فرقه‌ بیرونی داره. اساس تهذیب اون به سطح پنجمین خالص‌سازی چی رسیده. اگر بتونه به سطح هفتم برسه، به طور خودکار تبدیل به یه شاگرد فرقه‌ی درونی می‌شه. حیف برادر ارشد وانگ‌تنگ‌فی [2. نام وانگ‌تنگ‌فی در چینی王腾飞(wáng téng fēi) است - وانگ یک نام خانوادگی رایج است و همچنین Tengfei به معنی« اوج گرفتن» می‌باشد] اینجا نیست.»

«با در نظر گرفتن توانایی‌های برادر ارشد وانگ‌تنگ‌فی، اون هیچ اهمیتی به قرص درمانی نمی‌ده. سالی که به فرقه پیوست، شور و هیجان زیادی بین ارشدای فرقه به پا کرد. اون احتمالاً نمی‌خواد آداب فرقه رو زیر پا بذاره، پس برای ورود به فرقه‌ی درونی فقط قراره به خودش متکی باشه. بعدشم آخر کار یه شاگرد فرقه درونی سوم وجود خواهد داشت.»

«هه هه، قراره جالب باشه. با توزیع انفرادی قرص، یه دوره‌ی بیست و چهار ساعته‌ی ممهور شدن وجود داره که توش نمی‌شه از قرص استفاده کرد. هر دو ساعت، قرص می‌درخشه. هر کسی که بخواد براش بجنگه، می‌تونه مکان اون رو تعیین کنه. حتی اگر قرص رو برداری و بدویی هم، نمی‌تونی اونو برای بیست و چهار ساعت پنهان نگه داری.»

منگ‌هائو به بحث‌های پیرامونش گوش می‌داد. با وجود اینکه اولین بار بود که در این کارها دخالت می‌کرد، اما می‌دانست که هر زمان که قرص‌ها توزیع می‌شود، دعواهای زیادی هم رخ می‌دهد. او در نیم ماه حضورش در اینجا، دعواهای زیادی را دیده بود و حتی تعدادی کشته.

اگر امروز واقعاً روز توزیع انفرادی قرص بود، در این صورت درگیری شدیدتر می‌شد.

منگ‌هائو ساکت ماند. با توجه به اینکه او در اولین سطح خالص‌سازی چی قرار داشت، ممکن نبود که قرص را مصرف کند. فقط نگاه کردن به چهره‌های حریص اطرافش به او درک عمیق‌تری از عبارت «قانون جنگل» داد.

پیرمردی که ردایی طلایی داشت گفت: «آرام!» صدایش به همان سردی بود که روی سکو ایستاده بود، و با اینکه بلند صحبت نمی‌کرد، صدایش مانند رعد و برقی شدید طنین انداز بود. تهذیب‌گرانی که پایین‌تر از او ایستاده بودند به‌شدت شوکه شدند، گوش‌هایشان زنگ می‌زد. منگ‌هائو از همه بیشتر شوکه شده بود و مدتی طول کشید تا بهبود یابد.

«شانگوان شیو هستم [3. نام شانگوان شیو در چینی上官修(shàng guān xiū) است - شانگوان یک نام خانوادگی نسبتا مبهم است. Xiu همان کاراکتری است که در عباراتی مانند «تهذیب» و «تهذیب‌گر» ظاهر می‌شود]. امروز، همه‌ی حاضران یک قرص خالص ‍سازی روح و نیمی از سنگ روح دریافت خواهند کرد.» شانگوان شیو دست راستش را تکان داد و بلافاصله صدها قرص درمانی و سنگ‌های روح به جهات مختلف پرواز کردند. آن‌ها به طور کاملاً صحیح جلوی همه‌ی حاضران فرود آمدند. منگ‌هائو به قرص درمانی و سنگ روحی که در مقابلش شناور بود خیره شد، رایحه‌ای معطر و مست کننده عمیقا بر روی او تاثیر گذاشت. این اولین بار بود که او یک قرص درمانی یا یک سنگ روح را می‌دید.

سنگ روح تقریباً به اندازه‌ی ناخن انگشت او بود، درخشان و تقریباً نیمه شفاف. فقط نگاه کردن به آن می‌توانست یک فرد را گیج کند.

قلبش به سرعت شروع به تپیدن کرد. ارزش این دو مورد می‌بایست هزاران قطعه طلا باشد. منگ‌هائو بدون هیچ معطلی دستش را دراز کرد و قرص را گرفت. می‌خواست آن را در دهانش فرو کند و قورت دهد که متوجه شد هیچ کس در اطرافش چنین کاری انجام نمی‌دهد. قلبش به لرزه افتاد. او به قرصی که در دستش بود نگاه کرد و متوجه شد که درخشش ضعیفی در آن وجود دارد و با علامت عجیبی مهر و موم شده است.

همانطور که منگ‌هائو به قرصی که در دستش بود خیره شد، صدای شانگوان شیو دوباره از روی سکو بلند شد: «قرص روح خشکیده هم هست.» قرص درمانی ارغوانی رنگی در دستش دیده می‌شد.

به محض ظاهر شدن، عطر فوق‌العاده‌ای کل میدان را پر کرد. منگ‌هائو حتی با نفس کشیدنش هم احساس می‌کرد که انرژی معنوی‌اش کمی افزایش یافته است، واضح بود که این یک قرص معمولی نیست.

«اون... یک قرص روح خشکیده‌ست!»

«اون... اون برای هرکسی توی سطح پنجم خالص چی سازی خیلی باارزشه. تعداد زیادی ازشون نمی‌تونه توی فرقه وجود داشته باشه، ولی با این حال، وجود داره!»

«وقتی که قرص توزیع بشه، جنگ اینجا تو فرقه بیرونی شدید می‌شه. کی می‌دونه چند نفر قراره بمیرن؟» جمعیت هنگامی که به قرص درخشانی که در دست شانگوان شیو بود خیره شده بودند و چهره‌هایشان پر از حرص و طمع بود، من‌من می‌کردند. این امر به ویژه در مورد شاگردهایی که در آستانه گذر به سطح جدیدی از تهذیب بودند، صادق بود. آن‌ها سخت نفس نفس می‌زدند.

«در اصل، قرار نبود قرص روح خشکیده امروز توزیع بشه. اما شنیدم یه شاگرد این ماه به فرقه بیرونی ارتقا پیدا کرده که این خیلی خوشحالم می‌کنه. اگر بتونیم هر ماه این کارو بکنیم، اونوقت یه شکوه درخشان تو گوشه و کنار فرقه‌ی معتمد قرار داره. من این قرصو به عنوان تشویق به اون شخص می‌دم.» شانگوان شیو لبخندی زد و چشمان پر زرق و برقش جمعیت را گذراند تا نگاهش بر منگ‌هائو بیفتد.

قلب منگ‌هائو به تپش افتاد. نیمه اول سخنرانی کوتاه او را ناآرام کرده بود، اما او فرصتی برای واکنش نداشت. دست راست شانگوان شیو تکان خورد و قرص بنفش جلویش ظاهر شد. قبل از اینکه حتی تلاشی برای امتناع انجام دهد، قرص را در دستش فرود آورد.

در آن لحظه، می‌شد ورود منگ‌هائو به فرقه معتمد را بی‌سابقه نامید. چشم همه جمعیت به او متمرکز شد.

حرص و بی‌رحمی احوالات آن‌ها را پر کرده بود، گویی قصد داشتند او را زنده تکه تکه کنند. حتی زن و مردی که کنار شانگوان شیو ایستاده بودند، خیره شده بودند. زن حالت شوکی در صورتش داشت که به سرعت آن را با حالتی سرد پنهان کرد.

«هاها، پس یه شاگرد سطح اول خالص سازی چی قرصو می‌گیره. این دفعه قراره دعوای زیادی باشه. این مرد قراره دشمن شماره یک عموم بشه.»

«اون دیگه کارش تمومه. دفعه‌ی آخری که یه روز توزیع قرص انفرادی بود، مردی که قرصو گرفت تو دومین سطح خالص‌سازی چی بود. اون فقط یک لحظه بیش از حد طولانی تردید کرد، اونوقت برادر ارشد ژائو ووگانگ [4. نام ژائو ووگانگ در چینی赵武刚(zhào wǔ gāng) است - ژائو یک نام خانوادگی رایج است. وو به معنای «رزمی» یا «نظامی» است. گانگ به معنای چیزهای زیادی است، از جمله «قوی بودن» و «تسلیم نشدن»] اونو با خشم به منطقه‌ی عمومی کشوند و سرشو از تنش جدا کرد.»

صدای بحث در سراسر میدان پیچید و بسیاری از شاگردهای سطح دوم یا سوم خالص‌سازی چی، علیرغم آگاهی از خطر، به طمع افتادند. چون پایه‌ی تهذیب فردی که قرص را دریافت کرده بود بسیار ضعیف بود، احساس می‌کردند صلاحیت قاپیدن آن را دارند.

منگ‌هائو دچار وحشت شد و سراسر بدنش را عرق سرد فراگرفت. او می‌خواست قرص را دور بیندازد، اما متوجه شد که قرص در واقع به دستش چسبیده و این خلاص شدن از شر آن را غیرممکن می‌کند. در اطرافش چشمان طمع آمیز و تهدیدآمیز به او خیره شده بود و ناگهان سایه‌ی مرگ را بر سر خود احساس می‌کرد. برخی از مردم به آرامی به سمت او حرکت کردند، حالات قتل چهره‌ی آن‌ها را پر کرده بود.

«برادر جوون، چرا اون قرصه‌ رو نمی‌دی به من؟ اگه این کارو نکنی من لهت می‌کنم.»

«اگه اونو ندیش من، سال دیگه همین روز سالگرد مرگته.»

زمزمه‌ها مانند باد سردی از هر طرف به سمت او می‌پیچید.

در همان لحظه، دو پیرمرد روی یکی از قله‌های کوه مجاور، به حالت پاهای ضربدری نشسته بودند و همانطور که در حال بحث در مورد صحنه‌ای که در میدان فرقه‌ی بیرونی رخ می‌داد بودند، لبخند می‌زدند.

«ارباب شانگوان واقعاً به این چیزا توجه نمی‌کنه. برای دادن قرص درمانی به توله‌ای مثل اون که تازه وارد فرقه شده... کارش تمومه. به نظر می‌رسه فرقه‌ی معتمد ما یه شاگرد دیگه‌ش هم کم بشه.»

«جنگ و دعوای این بار اصلاً قرار نیست جالب باشه. شر*ط می‌بندم که به محض اینکه مه محدود کننده از میدان خارج بشه، توله سگ قرصو می‌ده می‌ره.»

به محض اینکه صحبت پیرمرد دوم تمام شد، نه مجسمه رنگارنگ حکاکی شده با اژدها اطراف میدان شروع به محو شدن کردند. از نظر ظاهری بعد از گذشت حدود ده نفس کاملاً بی‌رنگ می‌شوند. در همان لحظه، مه محدود کننده نیز ناپدید می‌شد.

قلب منگ‌هائو شروع به تپیدن کرد. او نیازی نداشت که کسی برایش توضیح دهد که وقتی ستون‌های درخشان تاریک شوند، چه اتفاقی می‌افتد. میدان تبدیل به صحنه جنون می‌شد. حتی اگر قرص را دور بیندازد، این به خودی خود باعث عصبانیت برخی از مردم از دست او می‌شود.

منگ‌هائو در حالی که عرق می‌کرد گفت: «چطور... چطور امکان داشت این به من برسه؟» ذهنش بسیار گیج بود. اگر از شر قرص خلاص نمی‌شد، می‌مرد. اگر آن را دور می‌انداخت، تبدیل به سوژه‌ی نفرت انگیز می‌شد. سعی کرد از تمام دانشی که در سه سال تحصیلش به دست آورده بود استفاده کند، به درخشش رنگارنگ و محو شده نگاه کرد و سپس به شانگوان شیو نگاه کرد که در میان مه رنگارنگ روی سکو ایستاده بود و آماده رفتن می‌شد. در این لحظه‌ی حساس، منگ‌هائو ناگهان بارقه‌ای از الهام دریافت کرد.

یک قدم جلوتر رفت و صدا زد: «شاگرد حرفی برای گفتن دارد.»

«اینکه به فرقه‌ی معتمد بیاید و شگفتی‌های زندگی بین جاودانه‌ها رو تجربه کنید، اقبال فوق‌العاده‌ای بوده. شاگرد مایله از کسی که این امکانو فراهم کرد تشکر کنه.»

«شاگرد شب و روز در انتظار یه فرصت دیگه بود تا به اون نگاه کنه و شخصاً ازش تشکر بکنه. امروز بالاخره این فرصت رو دارم.» او تندتر و تندتر صحبت می‌کرد و همینطور که این کار را می‌کرد، شانگوان شیو شوکه شده خیره شد و دیگر نمی‌خواست آنجا را ترک کند.

«اون شخص خواهر ارشد شو‌عه. خواهر ارشد شو، برادر جوان به‌شدت از کاری که انجام دادین قدردانی می‌کنه و واقعاً قادر به جبران اون نیست. من می‌خوام این قرص رو به شما تقدیم کنم تا از شما تشکر کنم که به من روح تازه‌ای دادین.» منگ‌هائو دست راستش را بالا گرفت و قرص درمانی را بالا برد.

شانگوان شیو تعجب کرد، مسلما هرگز تصور نمی‌کرد که منگ‌هائو چنین چیزی بگوید. حالت عجیبی در چهره‌اش ظاهر شد و آرام آرام لبخند زد. بانو شو که با رادای نقره‌ایش کنارش ایستاده بود نیز با تعجب خیره شد. با وجود اینکه هنوز سرد و جدا از جماعت بود، حالا حالت متفاوتی داشت. پایه تهذیب او سطح هفتم خالص‌سازی چی بود، بنابراین قرص روح خشکیده به او کمک زیادی نمی‌کرد. با این حال، قرص روح خشکیده هنوز هم نسبتاً کمیاب بود و حتی برای او که عضوی از فرقه درونی بود نیز به راحتی به دست نمی‌آمد. اگر او این قرص را با چند قرص دیگر مخلوط می‌کرد، می‌توانست یک قرص جدید به ارزش پنج قرص معمولی ایجاد کند. برای یک لحظه قلب او فقط از اشتیاق می‌تپید.

در این لحظه، حتی مردی که ردایی نقره‌ای و حالت چهره‌ی آرام داشت، به منگ‌هائو نگاه کرد.

همه ساکت بودند. تهذیب‌گران که به قصد حمله به منگ‌هائو پیشروی می‌کردند، ناگهان با حالت‌های عجیبی در چهره‌شان ایستادند و با گیجی به او خیره شدند.

بعد از این سکوت کوتاه ناگهان غوغایی به پا شد.

«شما می‌تونید این کارو انجام بدید...؟»

«برای دادن قرص درمانی جلوی این همه آدم به یه شاگرد فرقه درونی... حالا کی جرات داره واسه قرص بجنگه؟ که اساساً همون مبارزه با فرقه‌ی درونیه.»

«چه روش ساده‌ای! چطور هیچ وقت به این موضوع فکر نکردم؟ لعنتی، لعنتی!»

«اون لعنتی... باورم نمی‌شه یه دفعه هم فکر این کار به سرم نزده بود. انقدر بد مجروح شدم که سه ماه تو رختخواب بودم.» به نظر می‌رسید افرادی که به منگ‌هائو خیره شده‌ بودند احساسات متفاوتی نسبت به این موضوع داشتند. به سختی می‌شد گفت در اعصار گذشته چه اتفاقی افتاده است، اما در مورد تهذیب‌گران اینجا، هرگز کسی را ندیده بودند که با قرص درمانی به این شکل برخورد کند. تا الان، منگ‌هائو به طور نامعلومی در زمان خاطرات همه را تحت تاثیر قرار داده بود.

در حال حاضر، ستون‌های کنده کاری شده اژدها کاملاً بی‌رنگ بودند. قرص هنوز در کف دست دراز شده منگ‌هائو بود و با این حال کسی برای خوردن آن حرکت نکرد. این واقعاً چیز نادری بود که در فرقه‌ی معتمد دیده می‌شد.

قیافه بانو شو به حالت عادی برگشته بود. بدون معطلی دست راستش به سمت پایین چرخید و قرص درمانی از دست منگ‌هائو به سمت دستش پرید. منگ‌هائو با دیدن گرفته شدن قرص، مخفیانه آهی کشید. با این حال، او می‌دانست که در وضعیت فعلی‌اش، فقط می‌تواند برایش مصیبت بیاورد. اطرافش همه آهی کشیدند و از منگ‌هائو عصبانی بودند. اما، به محض اینکه به خواهر ارشد شو فکر کردند، چنین عصبانیتی از بین رفت.

بانو شو لحظه‌ای تردید کرد. با در نظر گرفتن وضعیت خودش به عنوان یک شاگرد فرقه‌ی درونی، گرفتن چیزی به این ارزش از شاگرد فرقه‌ی بیرونی و پیشنهاد نکردن چیزی در عوض آن کمی نادرست است.

او لحظه‌ای سکوت کرد و سپس گفت. «سال‌ها پیش که عضو فرقه‌ی بیرونی بودم، غار جاویدان به من اهدا شد. من اون رو به تو قرض می‌دم تا توی اون زندگی کنی.» او دستش را در کیف نگهدارنده‌اش برد و یک برگه یشم سفید را بیرون آورد. آن را به سمت منگ‌هائو پرت کرد و او آن را در هوا گرفت.

«غار جاویدان خواهر ارشد شو... این یارو واقعا خوش شانس بود. اونا می‌گن انرژی معنوی زیادی اونجا هست، بیشتر از هر جای دیگه‌ای تو فرقه.»

«خواهر ارشد شو می‌گه که می‌خواد اونو قرض بده، اما واضحه که فقط اونو می‌ده بهش. اون فقط از کلمه قرض استفاده کرد تا همه زیاد فکر نکنن. این بچه واقعا کار درستی کرد که قرصو به اون داد.»

«لعنتی، کاش اون موقع به این موضوع فکر می‌کردم.»

درست در آن زمان، بر فراز قله‌های کوه بیرون فرقه بیرونی، دو پیرمرد قد بلند و بزرگ که با ردای خاکستری در حال شر*ط‌بندی بر روی جریان ماجرا بودند، چشمانشان از ستایش برق می‌زد و از ته دل می‌خندیدند.

«این بچه خیلی جالبه. اون به تازگی وارد فرقه شده، اما از قبل می‌دونه که باید کسی رو پیدا کنه که بهش تکیه کنه. به من نگو که اون غرایز ذاتی داره... خیلی خوب، عالی. اون به معنای واقعی فرقه معتمدو درک می‌کنه. این بچه بد نیست اون واقعاً بد نیست!»

کتاب‌های تصادفی