فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

آسمان ها را مهر خواهم کرد

قسمت: 7

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ٧: من سنگ روح نیاز دارم!

وقتی راه می‌رفت هیجانش بیشتر و بیشتر می‌شد. راهی که رفت پر از جسد و خون بود...

خون و جسد ده‌ها حیوان وحشی که از بیخ به شدت منفجر شده بودند.

«بنگ!» حیوان پشمالوی دیگری که در جلوی او قرار داشت، جیغ هولناکی کشید، زمانی که یک حمله نامرئی سه بار به انتهای آن اصابت کرد تا اینکه منفجر شد و غباری از خون به هوا پخش شد.

«بوم!» یک کندور غول پیکر جست‌وجوگر، که هنوز روی زمین نیفتاده بود، با بدبختی فریاد زد، گویی در حال تجربه یک کابوس است، سپس کاملا منفجر شد.

«بنگ، بوم.» ببر خشنی که به اندازه یک انسان بود، می‌خواست به سمت منگ‌هائو هجوم آورد، اما در وسط هوا، غرش هولناکی از خود ساطع کرد که به جیغی هولناک تبدیل شد و پس از آن ته باسنش باز شد و همه جا خون جاری شد. شاید چون خز زیادی داشت، در واقع پنج بار متوالی منفجر شد.

«چه گنجینه‌ای! چه گنج عظیمی!» قبل از اینکه بفهمد، غروب فرا رسیده بود و چهره منگ‌هائو نمی‌توانست بیشتر از این هیجان زده به نظر برسد. به آینه مسی نگاه کرد. در طول روز، او بیش از صد حیوان را منفجر کرده بود.

خوشبختانه، او در کوه‌های وحشی پرجمعیت بود، وگرنه تحمل بوی بد خون و جسد بسیار سخت می‌شد.

«هر چند آینه کاملاً مؤثر نیست. وقتی آینه رو روی اون پایتون و ماهی امتحان کردم، اصلاً کاری انجام نداد. به نظر میومد روی حیوانات فلس دار کار نمی‌کنه. اما هنوز هم فوق‌العاده است.» او آن را به روش‌های مختلف آزمایش کرده بود و متوجه شده بود که در داخل کیف دارایی کار نمی‌کند، فقط زمانی کار می‌کرد که او آن را نگه داشته بود. او همچنین زمانی که در حال منفجر کردن قسمت عقب حیوانات وحشی بود، احساس هیجان عجیبی داشت. همچنین به نظر می‌رسید که خوردگی شروع به محو شدن کرده است، گویی سال‌ها پنهان شده بود و سرانجام توانست به پاهای خود نرمشی بدهد.

با فرا رسیدن غروب، منگ‌هائو خود را در اطراف کوه‌های وحشی یافت. باد شب وزید و او نفس عمیق و هیجانی زده‌ای کشید. تازه داشت آماده می‌شد که به غار جاودانه برگردد. بالاخره این کوه‌ها پر از حیوانات وحشی بود. منگ‌هائو حتی شنیده بود که جانوران شیطانی که تهذیب تمرین می‌کردند، اینجا زندگی می‌کردند. با وجود هیجانش، او همچنین می‌دانست که می‌تواند خطرناک باشد.

او در حین جستجوی حیوانات وحشی به این مکان آمده بود، بنابراین سرعتش کند بود. اما در راه بازگشت، او می‌توانست خیلی سریع‌تر برود. منگ‌هائو از میان کوه‌های پردرخت عبور کرد و مدتی نگذشت که ماه درخشانی در آسمان پدیدار شد. به زودی دید که بین او و غار جاودانه فقط سه کوه قرار دارد. ناگهان باد گرمی را روی صورتش احساس کرد که با بوی تندی همراه بود. ایستاد، قلبش به تپش افتاد، سپس چند قدمی عقب رفت.

غرش!

به محض عقب‌نشینی، هوای اطرافش با غرش شدیدی می‌لرزید و بار دیگر باد گرم و بوی تند او را فرا گرفت. در مقابل او موجودی میمون مانند به اندازه یک انسان بود. چشمان قرمزش ظلم و ستم را می‌تابید و تمام بدنش با خز ضخیم و مجلل پوشیده شده بود.

هیولای درنده به منگ‌هائو نگاهی تشنه به خون انداخت. قیافه منگ‌هائو با نگاه کردن به آن موجود تغییر کرد. ذهنش به هم می‌پیچید، انگار می‌خواست از نگاه این موجود منفجر شود. او می‌توانست نوسانات پایه تهذیب موجود را حس کند.

«مرحله دوم خالص‌سازی چی!» منگ‌هائو یک قدم دیگر عقب رفت، چهره‌اش وحشت زده بود. این حیوان وحشی نبود، این حیوان شیطانی بود. باید با بوی خون تمام حیوانات کشته شده جذب شده باشد.

فرصتی برای فکر کردن برای او وجود نداشت. جانور شیطانی میمون‌مانند خز بلند به هوا پرید و ناگهان تمام بدنش در آتش پوشیده شد، آتشی که هیچ‌کدام از خزهایش را نسوزاند. به سمت منگ‌هائو شلیک شد.

در این مقطع حساس، بیان منگ‌هائو تغییر کرد. او مطمئن نبود که آینه مسی در برابر جانور شیطانی مؤثر باشد یا خیر، اما فرصتی برای بررسی وجود نداشت. حتی در حالی که به هوا پرید، به کنار خم شد، آینه را بیرون کشید و آن را به سمت جانور شیطانی تاباند.

سپس یک فریاد تلخ فضا را پر کرد. در وسط هوا، یک آبفشان خون از پشت جانور شیطانی بیرون زد. چهره‌اش از وحشت پیچ خورده بود، چشمانش دیگر پر از ظلم نبود، بلکه بیشتر از سردرگمی پر بود. انگار در تمام زندگی هیولا، هرگز چیزی به این دردناکی را تجربه نکرده بود... اما، عقب‌نشینی نکرد. لحظاتی بعد با خون بیشتری منفجر شد.

اکنون سردرگمی در چهره آن به حیرت کامل تبدیل شد. با وحشت به آینه‌ای که در دستان مرد جوانی که روبروی آن ایستاده بود خیره شد. چرخید و انتهای عقبش را با پنجه‌هایش پوشاند. آتش خاموش شد و پا به فرار گذاشت، اما قبل از اینکه بتواند بیش از ذره‌ای متر بپیماید، پشتش دوباره منفجر شد، این بار، پنج انفجار متوالی. با دویدن حدود سی متر دیگر، فریادهایش بلند شد. منگ‌هائو احساس کرد که آینه مسی انگار از هیجان می‌لرزد.

یک بوم قدرتمند به صدا درآمد و مستقیم به سمت عقب جانور شیطانی شلیک کرد.

بعد از ترکیدن نیمی از بدن جانور شیطانی، فریاد نامفهومی بر فراز کوه‌های وحشی بلند شد. ابری از خون و جسد بالا آمد، سپس به آرامی روی زمین فرود آمد. سردرگمی صورتش را پر کرد در حالی که چند نفس آخر را کشید و سپس مرد.

همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده بود. در تمام مدت، منگ‌هائو همانجا ایستاده بود. بالاخره نفسی کشید و بعد نفس نفس زدن به آینه نگاه کرد.

«حتی جانورای شیطانی نمی‌تونن از انفجارش جلوگیری کنن. این آینه...» منگ‌هائو در هیجانش بیشتر احساس هیبت کرد. آن را کنار گذاشت، سپس به جسد جانور شیطانی نگاه کرد و که قلبش می‌تپید.

«راهنمای خالص‌سازی چی یه مقدمه واسه جانورانی شیطانی داره که می‌گه اونا یه هسته شیطانی داخل بدن خودشون دارن که حاوی انرژی معنویه. من فقط باید بتونم اونو بخورم.» سریع به سمت جسد رفت و در شکم این موجود، یک هسته شیطانی بکر، به اندازه یک ناخن پیدا کرد. رایحه‌ای لطیف و معطر منتشر می‌کرد که به او احساس راحتی فوق‌العاده می‌داد.

پس از بازیابی هسته شیطانی، منگ‌هائو با عجله در مسیر خود حرکت کرد. متأسفانه موجودات شیطانی در این نقاط رایج نبودند. در راه بازگشت به غار جاودانه جانور دیگری ندید، کمی احساس ناامیدی کرد.

وقتی برگشت، اواسط شب بود. چهار زانو نشست و به هسته شیطانی و آینه مسی نگاه کرد و چشمانش برق زد.

«می‌تونم هسته شیطانی رو بخورم، اما هنوز قرص تراکم روح رو هم دارم که فرقه توزیع کرده. من اول اونو می‌خورم، بعد هسته شیطانی رو برمی‌دارم.» تصمیم خود را گرفت، منگ‌هائو هسته شیطانی و آینه مسی و همچنین سنگ روح را کنارش گذاشت. سنگ روح در کنارش، به او اجازه می‌دهد تا انرژی معنوی بیشتری جذب کند.

بعد، قرص تراکم روح را بیرون آورد و آن را قورت داد. به محض اینکه وارد بدن او شد، رشته‌های انرژی معنوی به آرامی شروع به پخش شدن کردند. منگ‌هائو پایه تهذیب خود را چرخاند و به سرعت قدرت قرص درمانی را جذب کرد.

ساعتی بعد چشمانش را که باز کرد، برق زدند. با خودش فکر کرد مصرف این قرص قطعا خیلی سریع‌تر از تمرین واقعی تهذیب بود. متأسفانه قرص تراکم روح انرژی کافی نداشت. با این حال هیچ کاری نمی‌توانست در مورد آن انجام دهد. نگاهش به پهلو رفت و هسته شیطانی را برداشت و در دهانش فرو کرد.

به محض اینکه وارد بدن او شد، انرژی معنوی بسیار بهتر از قرص روح تهذیب در او ریخت. او به سرعت پایه تهذیب خود را چرخاند و انرژی را در آن ریخت. بدنش شروع به لرزیدن کرد و رشته‌های کثیفی از منافذش بیرون رانده شد. هشت یا ده ساعت بعد، سرش وزوز کرد و احساس کرد بدنش شروع به شناور شدن می‌کند. حالا یک رشته انرژی معنوی در درونش وجود نداشت، این رشته به هم پیوسته بود و یک جریان را تشکیل می‌داد.

«انرژی معنوی مثل یه نهر، پلیدی فانی بدن رو دفع می‌کنه. این... نگو که این دومین سطح خالص‌سازی چی هست؟» منگ‌هائو چشمانش را باز کرد، آن‌ها با حالتی وصف ناپذیر می‌درخشیدند. نگاهی به بدنش انداخت، سپس حواسش را به درون انداخت و لحظه‌ای طول کشید تا خودش را به دقت بررسی کند، مطمئناً، اولین سطح را شکسته بود و وارد سطح دوم خالص‌سازی چی شده بود.

«هسته‌های شیطانی واقعاً فوق العاده موثر هستن.» چشمان منگ‌هائو برق زد، او ایستاد و در اطراف غار جاودانه قدم زد و از احساس انرژی معنوی جریان مانندی که در بدنش می‌چرخید لذت می‌برد، او بسیار خوشحال بود.

«حالا من یه جاودان سطح دوم خالص سازی چی جدید هستم.»

«خیلی بده که هسته‌های شیطانی بسیار کمیاب هستن، وگرنه خیلی سریع‌تر می‌تونستم تهذیب رو تمرین کنم، همه این‌ها به لطف آینه ارزشمند منه.» منگ‌هائو به آینه نگاه کرد، وقتی این کار را کرد، بدنش ناگهان لرزید و ناخودآگاه چشمانش را مالید. او حتی نزدیک‌تر نگاه کرد، حالتی ناباورانه صورتش را پر کرد.

آینه مسی درست مثل قبل آنجا دراز قرار داشت، اما روی آن سنگ روحی وجود نداشت. در عوض یک هسته شیطانی بود!

«این... این...» چرخ دنده‌های‌ مغز منگ‌هائو نمی‌چرخید، پر از سردرگمی بود، انگار عقلش را از دست داده بود. او بی‌صدا به هسته شیطانی که بالای آینه مسی نشسته بود خیره شد و شروع به تردید کرد. یک هسته شیطانی و یک سنگ روح روی آینه گذاشته بود، این را به وضوح به یاد می‌آورد. اما، او قبلاً هسته شیطانی را خورده بود. ناگهان، او چندان مطمئن نبود. آیا او هسته شیطانی را خورده بود؟ یا سنگ روح را خورده بود؟

«ممکن نیست سنگ روح رو خورده باشم...»

منگ‌هائو مدتی از آن فاصله گرفت و آرام آرام هسته شیطانی را برداشت. مردد شد و بعد جلوی دهانش گذاشت و بو کشید، بو او را مطمئن کرد، چیزی که چند لحظه پیش خورده بود قطعا یک هسته شیطانی بود.

«چی... چه خبره؟ یکی دیگه هست؟ نگو که من اشتباه کردم، و جانور شیطانی در واقع دو هسته شیطانی تو خودش داشت؟» سرش را تکان داد و مجبور شد افکارش را پاک کند. به هسته شیطانی نگاه کرد، سپس به آینه مسی. بدنش شروع به لرزیدن کرد و چشمانش با درخشش باورنکردنی می‌درخشید، انگار که ده هزار تکه طلا را نگاه کرده باشد. به نظر می‌رسید که ممکن است هر لحظه هسته شیطانی را رها کند.

«ممکنه... آینه سنگ روح رو جذب کرد و دومین هسته شیطانی رو تولید کرده!» صدایش لرزید. او در ابتدا احساس می‌کرد که توانایی آینه برای انفجار موجودات وحشی به اندازه کافی قدرتمند است. او هرگز تصور نمی‌کرد که آینه توانایی حتی عمیق‌تری داشته باشد.

پس از مدتی، او کمی بهبود یافت، اگرچه قلبش هنوز پر از افکار زیادی بود. در حال حاضر، او یک سنگ روح برای آزمایش نداشت، بنابراین قلبش پر از اضطراب بود. او مملو از میل دردناکی بود که یکی را برای آزمایش با او بیاورد.

«سنگ‌های روح. سنگ‌های روح نیاز دارم!» چشمانش مانند جانور وحشی و درنده‌ای می‌درخشید. در این لحظه سنگ‌های روحی در نظر او از طلا ارزشمندتر بود، میل او به آن‌ها حتی از تمایل قبلی‌اش برای رسمی شدن بیشتر بود.

سنگ‌های روح برای تهذیب‌گران به‌ویژه منگ‌هائو ضروری هستند. هنگام نگرانی در مورد سود و زیان شخصی، قلب فرد مملو از عصبیت و اضطراب می‌شود. در حال حاضر، میل منگ‌هائو برای به دست آوردن سنگ‌های روحی قوی‌تر از هر چیزی بود که تا به حال تجربه کرده بود.

متأسفانه فرقه معتمد یک فرقه کوچک بود. به غیر از روز توزیع ماهانه قرص، تقریباً هیچ شانسی برای دریافت آن‌ها وجود نداشت، به غیر از گرفتن آن‌ها از دیگران.

کتاب‌های تصادفی