فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

آسمان ها را مهر خواهم کرد

قسمت: 8

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ٨: ژائو ووگانگ

«فقط یه ماه بیشتره، اما تو اون ماه، باید بجنگم تا پایه تهذیبمو یه قدم بیشتر کنم.» آینه مسی را با احتیاط دوباره داخل کیسه دارایی گذاشت. او می‌دانست که نمی‌تواند به کسی اجازه دهد از توانایی‌های آن مطلع شود. اگر این کار را می‌کرد، حفظ آن برایش دشوار بود و مطمئناً در این راه جان خود را از دست می‌داد.

به خودش و کثیفی که او را پوشانده بود نگاه کرد. در هیجانش تقریباً حالت کثیف خود را فراموش کرده بود، اما حالا کمی آرام شده بود. او از غار جاودانه خارج شد و به نهر نزدیکی رفت و کثیفی‌ها و ناخالصی‌ها را شست.

زمانی که او برگشت، آسمان روشن شده بود. او راهنمای خالص سازی چی را بیرون آورد و شروع به مطالعه آن کرد.

«با رسیدن به دومین سطح خالص سازی چی، می‌شه از مهارت‌های جاودانه استفاده کرد. با رسیدن به سطح پنجم می‌شه تکنیک راه رفتن باد رو مطالعه کرد که مهارتی جاودانه شبیه به پروازه.»

در آن لحظه، او ناگهان احساس کرد که دمای داخل غار جاودانه به سرعت افزایش می‌یابد، سپس زبانه‌هایی از آتش بر دست راست او ظاهر شد. با توجه به اینکه او هنوز مثل یک انسان فانی فکر می‌کرد، با دیدن این موضوع هیجان زیادی در قلب و ذهنش ایجاد شد که به نوبه خود شعله‌های آتش را خاموش کرد.

منگ‌هائو بی‌درنگ خود را آرام کرد و پایه تهذیب خود را چرخاند. متأسفانه، تا بعد از ظهر، پس از ده‌ها تلاش، او هنوز نتوانست کاری جز تولید چند جرقه انجام دهد که در نتیجه انرژی معنوی در بدنش پراکنده شود.

منگ‌هائو با اخم گفت: «استفاده از این هنر مار شعله‌ای سخته.»

اما او شخصیتی پایدار داشت و به راحتی ناامید نمی‌شد، بنابراین قبل از تلاش مجدد مدتی تمرینات تنفسی را انجام داد.

شب شد و دوباره سحر آمد. منگ‌هائو دو روز بارها و بارها تلاش کرد و هر بار شکست خورد تا اینکه کاملاً خسته شد. هنگامی که انرژی معنوی پراکنده می‌شد، تمرینات تنفسی انجام می‌داد و اراده در چشمانش قوی‌تر و قوی‌تر می‌شد.

منگ‌هائو گفت: «باورم نمی‌شه که نمی‌تونم از هنر مار شعله‌ای استفاده کنم!» دندان‌هایش را به هم می‌سایید و کف دستش را به کیسه‌ی دارایی می‌کوبید. لحظاتی بعد هسته شیطانی در دست او ظاهر شد.

او می‌دانست که اگر هسته را مصرف کند و آینه واقعاً ویژگی‌های خارق‌العاده دیگری داشته باشد، بعداً وقتی سنگ‌های روحی کافی داشته باشد، نسخه‌ی اصلی را ندارد که بتواند با آن کپی کند.

«اوه خب، نیازی برا نگرانی در مورد همچین جزئیاتی نیست. در بدترین حالت، من برمی‌گردم به کوه‌ها تا دنبال جانوران شیطانی بگردم.» او یک لحظه تردید کرد، سپس هسته شیطانی را در دهانش فرو کرد، چشمانش را بست و تمرینات تنفسی خود را شروع کرد، انرژی معنوی در درونش منفجر شد و به هر گوشه بدنش سرازیر شد.

زمان گذشت و به زودی بعد از ظهر شد. منگ‌هائو چشمانش را باز کرد و برق زدند. اساس تهذیب او هنوز در سطح دوم بود اما قطعاً بسیار قوی‌تر بود.

«فکر کنم با سه یا شاید پنج تای دیگه می‌تونم به سطح سوم خالص سازی چی برسم.» او تا حدودی احساس ناامیدی کرد و فهمید که هرچه پایه تهذیب او بالاتر باشد، پیشرفت دشوارتر می‌شود. اما وقتی به آینه مسی فکر کرد، چشم انتظاری قلبش را پر کرد، دستش را به هوا بلند کرد و مشت کرد.

در حالی که مشت خود را بالا می‌برد، شعله‌های آتش پدیدار می‌شد که بر بازوی راستش می‌سوخت و مار کوچکی به اندازه انگشت شعله‌ور، ایجاد می‌کرد که گرمای طاقت فرسا می‌تابید. منگ‌هائو احساس کرد که انرژی معنوی در بدنش بلافاصله سی درصد کاهش یافته است.

صورتش رنگ پریده شد، اما درک در چشمانش جرقه زد و لبخند زد. از غار جاودانه بیرون پرید و دست راستش را تکان داد. مار شعله پرواز کرد و به درختی در آن نزدیکی برخورد کرد.

صدای کوبیدن بلند شد و تمام درخت در شعله فرو رفت و در عرض چند لحظه خاکستر شد.

«من باید فرصتی پیدا کنم که این کارو جلوی چاقالو انجام بدم، اون قطعاً ازم تعریف می‌کنه.» نیش او باز شد و کاملاً احساس قهرمان بودن می‌کرد.

نیم ماه گذشت و منگ‌هائو کوه‌ها را برای جانوران شیطانی جستجو کرد و هنر شعله مار خود را آموزش داد. او بیشتر از آنچه در تحصیلات غیرمذهبی خود کار کرده بود، کار کرد و به زودی در آن کاملاً مسلط شد و همچنین توانست کوهی از انرژی معنوی را که استفاده می‌کرد کاهش دهد. اما هنوز به تلاش قابل توجهی در فاصله حدود ده نفس نیاز داشت تا بتوان آن را شکل داد.

او همچنان به فرقه بیرونی هم رفت و مخفیانه آینه را روی بعضی از شاگردها امتحان کرد. با این حال هیچ واکنشی نشان نداد. پس از چند بار تلاش، منگ‌هائو به این نتیجه رسید که آینه مسی فقط روی موجودات بیش از حد خزدار کار می‌کند. کمی حیف شد، اما آینه همچنان قدرتمندتر از آن چیزی بود که او می‌توانست آرزو کند.

او به شیطانی برخورد نکرد و اساس تهذیب او اکثراً راکد شد. خوشبختانه، هر بار که او هنر مار شعله را تمرین می‌کرد، پایه تهذیب او در طول دوره بهبودی کمی رشد می‌کرد. با این حال، او جرات انجام چنین تمرینی را در کوهستان‌های وحشی نداشت، فقط در غار جاودانه.

«ده روز دیگه تا روز توزیع قرص باقی مونده، من می‌خوام بیشتر به سمت کوه‌ها برم.» منگ‌هائو با تصمیم خود صبح زود رفت و به سرعت به سمت کوه‌های عمیق رفت.

او در طول روز آرام نمی‌گرفت و وقتی شب فرا می‌رسید، فراموش کرده بود که از چند رشته کوه عبور کرده است. سرانجام در پای کوهی سیاه به جانور شیطانی شکل خرس برخورد کرد.

در طول نبرد، او از هنر شعله مار و آینه مسی قدرتمند استفاده کرد. یک سری از پنج انفجار با یک فریاد بدبختانه طنین انداز همراه شد و در نتیجه آن موجود در برکه‌ای از خون مرد.

او هسته آن را گرفت و می‌خواست در امتداد کوه سیاه پیش برود که ناگهان موهای بدنش سیخ شد، کمی جلوتر از او پنج جانور شیطانی با سرهای فیل و بدن ببر ظاهر شده بودند، آن‌ها با چشمان سرد به او خیره شدند.

با آینه می‌توانست به راحتی یک جانور شیطانی را اداره کند، اما پنج جانور بسیار دشوار خواهد بود. به آرامی به سمت عقب رفت، دست راستش آینه را محکم گرفته بود.

ناگهان غرش عظیمی از درختانی که کوه سیاه را پوشانده بودند به گوش رسید، شدت آن افزایش یافت تا اینکه مانند یک انفجار بزرگ در رخ داد. قیافه منگ‌هائو عوض شد و بدون کوچک‌ترین قصدی برای کاهش سرعت با بیشترین سرعت ممکن فرار کرد.

خوشبختانه پنج جانوران شیطانی او را تعقیب نکردند و او به زودی در کوهستان ناپدید شد.

«این صدا شبیه زمانی بود که عمو شانگوان صدا کرد. به نظر می‌رسه تو اون کوه سیاه جانورای شیطانی زیادی وجود داره، حتی جانوران شیطانی بزرگ.»

ده روز به سرعت گذشت. با کوه سیاه به عنوان مرز، منگ‌هائو به سوی کوه‌ها رفت اما دیگر به جانوران شیطانی برنخورد، هسته خرس شیطانی در کیسه‌اش بیشتر و بیشتر گرانبها به نظر می‌رسید، بنابراین آن را نخورد.

روز توزیع قرص فرا رسید و صدای زنگ‌ها فضا را پر کرد. منگ‌هائو از غار جاودانه خارج شد و وارد فرقه بیرونی شد. زمانی که او یک ماه پیش رفت، اساس تهذیب او در اولین سطح خالص سازی چی بود و حالا دومی است. با وجود اینکه او کمی از سطح سوم فاصله داشت، گمان می‌کرد که اگر آینه مسی به اندازه‌ای که او تصور می‌کرد مؤثر باشد، در آینده با جهش پیشرفت خواهد کرد.

منگ‌هائو مثل همیشه با ترس از ضرر وارد میدان توزیع قرص شد. بسیاری از شاگردها در بدو ورود به او نگاه کردند و آشکارا او را شناختند.

اقدامات او در ماه قبل شوک زیادی به فرقه بیرونی وارد کرده بود، با این که سطح تهذیب او کم بود و یک ماه گذشته بود، این موضوع همچنان مورد بحث بود.

این بار نه شانگوان شیو بلکه یک مرد میانسال دیگر ریاست را بر عهده داشت، او مانند دفعه قبل یک قرص تهذیب روح و نیمی از سنگ روح را توزیع کرد، اما این بار هیچ گونه قرص انفرادی توزیع نشد.

به محض اینکه قرص و سنگ روح در کیف او قرار گرفت و ستون‌ها تاریک شدند، منگ‌هائو در سریع‌ترین زمان ممکن رفت و لحظه‌ای درنگ نکرد. وقتی می‌رفت، چشمانش میدان را در نور دید، و چند نفر از تهذیب‌گران را دید که مانع شاگردها شده بودند تا قرص درمانی و سنگ‌های روحی را بگیرند.

همراه با خروج سریع او، تنها چیزی که دریافت کرد چند نگاه سرد بود. هیچ کس سعی نکرد چیزی از او بدزدد.

نفس راحتی کشید. او به خوبی می‌دانست که نام خواهر ارشد شو فقط می‌تواند برای مدت طولانی از او محافظت کند. این ماه خوب بود، اما چند ماه دیگر مطمئناً یک نفر علیه او اقدام می‌کند.

«تا زمانی که آینه مسی کار می‌کنه چند ماه دیگه... می‌بینیم کی از کی می‌دزده!» چشم‌های برق زده‌اش را پایین انداخت و کمی تندتر راه افتاد.

او فرقه بیرونی را ترک کرد، مشتاق امتحان کردن آینه مسی بود و با حداکثر سرعت ممکن به سمت غار جاودانه برگشت. با اینکه که غار دور نبود، ناگهان در مسیر خود ایستاد، مردمک چشم‌هایش در حال باریک شدن بود، یک نفر به تازگی از جنگل خارج شده بود.

ردای سبز پوشیده بود و حدوداً بیست و چهار یا بیست و پنج ساله به نظر می‌رسید. در حالی که ایستاده بود و با سردی به منگ‌هائو خیره شده بود، قیافه‌ای متکبرانه داشت. اساس تهذیب او اساس یک فرد عادی نبود، سومین سطح خالص سازی چی بود. مرد همانجا ایستاد و راه منگ‌هائو را بست.

منگ‌هائو گفت: «درود، برادر ارشد ژائو.» در حالی که چند قدم به عقب رفت حالتش تغییر کرد. دست چپش را پشت سرش برد و شروع به حرکت در هوا کرد، او قبلاً این شخص را دیده بود، تقریبا همه فرقه بیرونی می‌دانستند او برادر ارشد ژائو ووگانگ است. او ظالم و بی‌رحم بود و تعداد کمی از شاگردها به دست او در منطقه عمومی کشته شده بودند. او از آن دسته افرادی بود که برای شاگردهای بالاتر از سطح سوم خودشیرینی می‌کرد، اما خودش را ارباب شاگردهای سطح اول و دوم می‌دانست.

ژائو ووگانگ با خونسردی گفت: «پس منو می‌شناسی، دیگه نیازی به معرفی ندارم. قرص درمانی و سنگ روحتو تحویل بده.» دیگران جرات نداشتند حتی به منگ‌هائو دست بزنند، اما ژائو ووگانگ سال‌ها پیش وارد فرقه شده بود و می‌دانست کارها چگونه کار می‌کند. خواهر ارشد شو اغلب خود را منزوی می‌کرد و زندگی افراد زیر پایش را نادیده می‌گرفت.

«برادر ارشد ژائو، نمی‌شه استثنا قائل بشید؟» منگ‌هائو چند قدم به عقب برداشت. «من فقط یه کاتبم و تازه سنگ روح و قرص درمانیمو گرفتم، نمی‌شه یکم فرصت بدین؟» سطح تهذیب این شخص بیش از یک سطح کامل از او بیشتر بود. علاوه بر این، او قبلاً با کسی نجنگیده بود، صورتش از ترس رنگ پریده شده بود.

او با تمسخر گفت: «به خودت می‌گی کاتب؟ نگو که قبل از اومدن به اینجا کاتب بودی؟ بیا، بیا، برای برادر ارشدت شعر بخون. شاید حالم بهتر بشه و من تورو نزنم و پاهاتو بشکنم.» سپس او خندید.

«برادر ارشد ژائو...» منگ‌هائو به شدت عصبی و همچنین بسیار عصبانی بود، اما چاره‌ای جز این نداشت که دست نگه دارد و سعی کند کمی با آن مرد صحبت کند.

«حکیمان گفتن، اگه...»

«خفه شو من نه تنها قرص درمانی و سنگ روح، بلکه غار جاودانه رو هم می‌گیرم. ما از این به بعد در دنیای بیرون با شاگردها هستیم اما در غار تو نوکر من خواهی بود. اگر حتی یک کلمه بیشتر بگی، بهت کمک می‌کنم تا معنای عبارت "مرگ بهتر از زندگی" رو درک کنی.»

او قبلاً به سطح سوم نفوذ کرده بود و به مقادیر زیادی انرژی معنوی نیاز داشت، پس البته که او به غار جاودانه منگ‌هائو علاقه داشت.

با این حال، او هنوز از خواهر ارشد شو می‌ترسید، بنابراین به این فکر افتاده بود که او را به عنوان یک خدمتکار نگه دارد. پس از گذشت مدتی، خواهر ارشد شو مطمئناً هیچ کسِ پایین‌تر از خود را فراموش می‌کند و می‌تواند منگ‌هائو را بکشد. یا اگر او را نمی‌کشت، می‌توانست او را فلج کند و مجبورش کند که شعر بگوید تا نشان دهد ژائو ووگانگ چقدر ظریف است.

«غار جاودانه متعلقه به خواهر ارشد شو. چطور می‌تونم به عنوان نماینده اون عمل کنم؟ برادر ارشد ژائو خواهش می‌کنم اینقدر کارها رو برای من سخت نکن.» پشت سرش رشته‌های انرژی معنوی در دست راست منگ‌هائو جمع شده بود. او می‌دانست که با ژائو ووگانگ همخوانی ندارد، اما غار جاودانه بسیار مهم بود و سنگ روح حتی بیشتر از آن. ممکن نبود که تحویلش بدهد، از این رو دلش پر از بلاتکلیفی و عصبانیت شد و از نام خواهر ارشد شو استفاده کرد.

ژائو ووگانگ با خرخر گفت: «من به تو فرصت دادم و تو اون رو نادیده گرفتی. تو فقط دنبال دردسر می‌گردی. من قطعاً بهت یاد میدم که ترجیح دادن مرگ به زندگی به چه معناست!» با حالتی بی‌حوصله در چهره‌اش، به سمت منگ‌هائو دوید و دست‌های درازش مانند پنجه می‌پیچید. منگ‌هائو کاملاً شوکه و ترسیده به نظر می‌رسید. ژائو ووگانگ از آن خوشش آمد، از دیدن چنین قیافه‌هایی در چهره افراد ضعیف‌تر از خودش لذت می‌برد.

او فقط می‌توانست تصور کند که منگ‌هائو جلوی او روی زمین افتاده و می‌لرزد. درست زمانی که بیشتر از همه به خودش احساس غرور می‌کرد، درست قبل از رسیدن به منگ‌هائو، حالت وحشت زده منگ‌هائو ناپدید شد تا با سرسختی جایگزین شود. او دست راستش را از پشتش بیرون آورد و مار شعله‌ای سوزان و بلند را به سمت ژائو ووگانگ شلیک کرد.

قلب منگ‌هائو با عصبانیت تپید. او می‌دانست که هنر مار شعله‌ای آنقدر قوی نیست که بتواند حریفش را بکشد، اما همچنان امیدوار بود که حداقل سرعت او را کاهش دهد. او طاقت نداشت که اسیر شود، چه رسد به اینکه تمام دارایی خود را تحویل دهد و خدمتکار شود، اگر می‌توانست در یک لحظه به کوه می‌گریخت.

«هنر شعله مار!» بیان ژائو ووگانگ تغییر کرد و او به عقب رفت. دستش را به کیسه‌اش کوبید و شمشیر سفید کوچکی تولید کرد که به سمت مار شعله‌ای پرتاب کرد.

صدای انفجاری بلند شد و مار شعله ناپدید شد. شمشیر سفید پیچ خورده و خم شده بود، بنابراین او آن را به جنگل شوت کرد. ژائو ووگانگ که کاملاً خجالت زده به نظر می‌رسید، به حرکت به سمت عقب ادامه داد و شاهد فرار منگ‌هائو به کوهستان بود، هم خشمگین بود و هم متحیر.

ژائو ووگانگ با عصبانیت گفت: «اون خیلی سریع به دومین سطح خالص‌سازی چی رسیده، غار جاودانه خواهر ارشد شو واقعا موثره. به نظر می‌رسه باید این مرد رو بکشم.» او برای تعقیب منگ‌هائو دوید.

پس از اندکی تعقیب او متوجه شد که منگ‌هائو با این قسمت از کوه بسیار بیشتر از او آشناست. علاوه بر این، او خیلی سریع می‌دوید، ژائو ووگانگ در گرفتن او مشکل داشت.

با صدایی شوم ژائو ووگانگ او را صدا زد: «ای حرو*مزاده کوچولو! کسی اینجا تو این کوه‌ها نیست، می‌خوای بمیری؟ من می‌کشمت.» او غرش کرد و بدنش منبسط شد، موهای بدنش پرپشت و طلایی رنگ شد، حتی بعضی از موها از لباسش بیرون زده بود، به نظر می‌رسید که او به چیزی شبیه یک جانور شیطانی تبدیل شده است.

این تکنیکی بود که او قبل از پیوستن به فرقه، به کار گرفته بود، مهارت اهریمنی.

این مهارتی بود که می‌توانست پس از رسیدن به دومین سطح خالص‌سازی چی، تهذیب شود، اما تبدیل شیطانی چندان آسان نبود، بدنش بزرگتر و قوی‌تر و ترسناک‌تر شد. چنین مهارتی به او این امکان را می‌دهد که در میان شاگردهای پایین‌تر غوغا کند. او فقط برای مدت محدودی می‌توانست از این مهارت استفاده کند، اما کاملاً مؤثر بود. برگ برنده کشنده او.

اکنون که اساس تهذیب او به سطح سومین خالص‌سازی چی رسیده بود، این مهارت به طور کامل‌تری توسعه یافت. توانایی رشد چنین خزهای ضخیم و طلایی شگفت انگیز بود. توانایی تبدیل شدن به شکل شیطانی مانند این او را قادر می‌سازد تا به راحتی مخالفان خود را شوکه کند. او پر از اعتماد به نفس بود، خز ضخیم و طلایی‌اش درخشان، قدرتمند و سلطه جو بود. حتی از صورتش خز روییده بود، او دقیقاً شبیه یک جانور شیطانی به شکل انسان بود.

«تو اولین کسی خواهی بود که به دست مهارت شیطان نمای من می‌میری! چقدر عادلانه و منصفانه!»

کتاب‌های تصادفی