فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

آسمان ها را مهر خواهم کرد

قسمت: 11

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۱: خروجی کارگاه تولید قرص

منگ‌هائو کمی جلوتر از خودش کسی را دید که برای کمک فریاد می‌زد. قبل از اینکه شخص بتواند از فلات پایین بیاید، شمشیر پرنده مرد بزرگ به او برخورد و گردنش را سوراخ کرد. او که آبشار خونی از گردنش جاری شده بود با تکان‌های شدیدی روی زمین افتاد، آخرین نفسش را به سختی بیرون داد و خیلی سریع مرد. مرد بزرگ کیفی که قربانی‌اش حمل می‌کرد را گرفت، سپس چرخید و به منطقه عمومی برگشت.

منگ‌هائو که آن صحنه وحشتناک را تماشا می‌کرد متوجه شد که در فلات چه اتفاقی در حال افتادن بود. باد صدای کشتار و بوی خون را به مشام منگ‌هائو می‌رساند.

»تو می‌تونی اینجا یک شبه پولدار بشی، اما اینکار در عین حال خیلی هم خطرناکه. برای تهذیب ، برای سنگ‌های روح، مردم زندگی‌هاشون رو به خطر میندازند. واقعا ارزشش رو نداره«. منگ‌هائو اخم کرد. او تقریباً در اوج سومین سطح خالص‌سازی چی بود، اما آنچه که در آنجا اتفاق می‌افتاد فقط بیش از حد آشفته بود. مجروح شدن خیلی آسان اتفاق می‌افتاد و اگر از او دزدی می‌کردند، تأثیر طولانی مدتی می‌داشت.

منگ‌هائو به نبود سنگ‌های روح در کیفش فکر کرد. اگر وابسته سنگ‌های روحی که فرقه توزیع می‌کرد می‌بود ، چه کسی می‌دانست که چند سال باید منتظر بماند. در حال غر زدن به خودش، به تهذیب‌گران در فلات نگاه کرد . آنها به شدت می‌جنگیدند و هر کدامشان مجروح شده بودند. ناگهان فکری به ذهنش رسید. یک ایده.

ایده‌اش بیشتر و بیشتر واضح شد و چشمانش شروع به درخشش کردند. برگشت و با عجله نه به سمت غار جاودانه در کوه جنوبی، بلکه به سمت فرقه خارجی رفت . میدان اصلی را دور زد و در نهایت به ساختمانی رسید.

ساختمان، قدیمی به نظر می‌رسید و با بوی معطر دارو احاطه شده بود. در بالای درگاه، حروفی نوشته شده بودند: کارگاه تولید قرص .

اولین بار نبود که به اینجا می‌آمد. در واقع، در اولین ماهش پس از ارتقاء به فرقه خارجی ، یک بار به اینجا آمده بود تا قرص‌های دارویی مختلفی را که برای فروش بودند، بررسی کند . در آن زمان بود که در مورد قرص‌های رژیمی‌ای که می‌توانستند چند روز از گرسنگی جلوگیری کنند و قابل فروش بودند، فهمیده بود.

تنها ارز مورد استفاده در آنجا سنگ‌های روح و قرص‌های خالص سازی روح بودند. متاسفانه نرخ ارز بسیار ناعادلانه بود. به عنوان مثال، یک قرص خالص سازی روح را می‌شد با ده قرص رژیمی معامله کرد. به همین دلیل، افراد کمی به آنجا می‌آمدند و هوا سرد و منطقه بیابانی طور بود.

وقتی رسید، منگ‌هائو دریغ نکرد. داخل ساختمان خیلی بزرگ نبود و درست وسط اتاق، یک مرد میانسال ناخوشی نشسته بود. اطراف او در قفسه‌های چوبی به هم پیوسته مجموعه ای از بطری‌های کدو شکلی بودند که نام داروهای مختلف روی آن نوشته شده بود.

قرص‌های انعقاد خون که می‌توانستند آسیب‌های خارجی را درمان کنند، قرص‌های آرام‌بخش اسکلتی برای رفع خستگی، قرص‌های تقویت‌کننده روح برای افزایش موقت انرژی و البته قرص‌های رژیمی و قرص‌های کنترل اشتها وجود داشتند. حتی قرص‌هایی برای رشد مغز وجود داشت که می‌توانست استخوان‌های شکسته و خرد شده را درمان کند.

انواع مختلفی از داروها وجود داشتند، اما همه‌شان گرانقیمت بودند. برای اکثر، هزینه سه تا ده قرص یک قرص خالص سازی روح بود. برای اکثر شاگردهای فرقه درونی ، قرص تراکم روح ارزش مبارزه را داشت، بنابراین تعداد کمی حاضر بودند به اینجا بیایند و آنها را مبادله کنند.

منگ‌هائو در اطراف کارگاه تولید قرص قدم زد و چشمانش با برق خاصی درخشیدند. سپس، پنج قرص‌ها خالص‌سازی روح بیرون آورد و آنها را با یک مشت از انواع مختلف دارو مبادله کرد.

به نظر می‌رسید که مرد ناخوش زیاد مشتریانی مثل منگ‌هائو نمی‌دید . او با دیدن قرص‌ها فوراً خوش حال شد و بطری‌های کدو شکل دارو را تحویل داد.

منگ‌هائو با گذاشتن تمام بطری‌های کدو شکل در کیسه‌ی نگهدارنده‌اش، آنجا را ترک کرد و با احتیاط مسیری را از میان جنگل‌های کوهستانی طی کرد تا به غار جاودانه برگردد . زمانی که به آنجا رسید، شب فرا رسیده بود.

او موقع نشستن پاهایش را روی هم انداخت و به چهار بطری کدو شکل نگاه کرد.

»حکما گفتن تا زمانی که انفاق نکنی سودی نمی‌بری. من این بار پول زیادی خرج کردم و در ازای اون چیزهای زیادی به دست میارم«. در حالی که با این روش بی سر و صدا به خود دلداری می‌داد، بلند شد و غار را ترک کرد و کمی بعد با یک شاخه درخت بلند به ضخامت بازویش و همراه توده‌ای بزرگ از برگ برگشت.

او یک ردای سبز رنگ را از کیف ژائو ووگانگ بیرون آورد، درزها را از هم شکافت و سپس آن را در مقابل خود قرار داد. اندازه اش مناسب به نظر می‌رسید، بنابراین یک ردای دیگر را بیرون کشید، درزهایش را پاره کرد و کنار اولی گذاشت. با رضایت به پایین نگاه کرد.

بعد از آن، برگها را خرد کرد تا شیره غلیظی تولید کند. سپس انگشتانش را در جوهر موقت فرو برد و چند حرف بزرگ را با خطی گسترده روی پارچه نوشت.

او با احساس رضایت کامل به شاهکارش نگاه کرد، سپس چشمانش را بست و شروع به انجام تمرینات تنفسی کرد.

شب گذشت و به محض فرا رسیدن صبح، با عجله شاخه درخت را برداشت و غار را ترک کرد.

طولی نکشید که به فلات رسید و دید که علی‌رغم ساعات اولیه صبح، چند شاگردها در آنجا درگیر جنگ بودند. شدت درگیری آنها به آسانی قابل مشاهده بود. منگ‌هائو بدون توجه به تهذیب‌گران دیگر از کنار الواح سنگی بزرگ گذشت و به سمت فلات رفت. چشمانش اطراف را اسکن کرد تا اینکه روی تخته سنگی که در امتداد مرز از زمین بیرون آمده بود، باقی ماند.

جلو رفت و در حالی که مثل یک کاتب بی ضرر و آرامش بخش به نظر می‌رسید، با پاهای ضربدری روی آن نشست. گهگاهی برخی از دیگر تهذیب گران به تاریکی به او نگاه می‌کردند و او مقداری از سطح تهذیب خود را آشکار می‌کرد . آنها نیز هراسان او را تنها می‌گذاشتند. او تصمیم گرفت تا رسیدن افراد بیشتری صبر کند.

زمان گذشت و به تدریج، شاگردهای بیشتر و بیشتری به منطقه عمومی رسیدند. به سرعت حدود بیست نفر شدند. برخی از آنها به کاتب لی منگ‌هائو نگاه کردند و به سمت او رفتند. تنها کاری که او باید انجام می‌داد این بود که کمی از سطح تهذیب خود را فاش کند تا آنها با شوک عقب نشینی کنند.

بعد از مدتی به این نتیجه رسید که افراد به اندازه کافی هستند. او به کیف نگهدارنده‌اش چنگ زد و نوار پارچه‌ای را بیرون آورد. آن را به شاخه درخت وصل کرد و سپس آن را به خاک رسی کنار تخته سنگ زد. نسیم کوه پارچه را بالا برد و آن را به یک بنر برافراشته تبدیل کرد. بنری که توجه تعداد زیادی از افراد نزدیک را به خود جلب کرد، به ویژه حروفی که روی آن نوشته شده بودند.

«مغازه کارگاه تولید قرص.»

کاراکترهای سبز تیره چشمک زن، حالات چهره شاگرد‌های فرقه معتمد را تغییر دادند. برخی شگفت زده به نظر می‌رسیدند، برخی دیگر گیج بودند. برخی پوزخند زدند و برخی دیگر اخم کردند.

«خروجی کارگاه تولید قرص؟ یعنی چی؟»

«به من نگو که این پسر یک شاگرد کیمیاگره که توسط کارگاه تولید قرص فرقه فرستاده شده؟ »

«آشنا به نظر می‌رسه...»

بعد از اینکه منگ‌هائو پرچم را به آنها نشان داد، بحث‌ها در فلات آغاز شد . اما پس از گذشت مدتی، درگیری‌ها و دزدی از سر گرفته شد. خون جاری و فریادها بلند شد.

چشمان منگ‌هائو وقتی که به مردم منطقه عمومی نگاه کرد، درخشیدند. کمی جلوتر از او، دو تهذیب‌گر از دومین سطح خالص‌سازی چی قرار داشتند که با چشمانی سرخ، در نبرد محبوس شده بودند. شانه یکی از آنها با شمشیر پرنده حریفش شکافته شده و خون از آن جاری بود. به نظر می‌رسید که در موقعیت بسیار دشواری قرار دارد.

«برادر، بیا اینجا.» منگ‌هائو فریاد زد . «برادر، حکما گفتند، عاقلانه نیست که جان خودمون رو در زمان زخمی شدن به خطر بندازیم. به نظر میاد که از ناحیه شونه خونریزی زیادی داری. کشته شدن به نفعت نیست. من اینجا قرص انعقاد خون از کارگاه تولید قرص با خودم دارم. این می‌تونه تمام زخم‌های شمشیر روی بدن شما را در زمان کمتری نسبت به کشیدن سه تا نفس، التیام ببخشه«. در حالی که منگ‌هائو تلاش می‌کرد فروش خود را انجام دهد، دو مرد مبارز به او بی توجهی کردند و به مبارزه ادامه دادند. چشمان تهذیب‌گر مجروح قرمزتر شد و زخم شانه‌اش بدتر گشت. سپس وقتی که شمشیر پرنده حریف دوباره به او ضربه زد، خون از سینه اش بیرون جهید.

«ببین، دوباره زخمی شدی.» منگ‌هائو به اولین مشتری احتمالی‌اش هشدار داد. «سریع بیا یک قرص انعقاد خون بخر! وگرنه ممکنه شکست بخوری. تنها کاری که باید انجام بدی اینه که یک سنگ روح به من بدی و من قرص انعقاد خون را بهت می‌دهم. قطعا ارزشش رو داره«.

تهذیب‌گر مجروح غرید و به سرعت عقب نشینی کرد. «خفه شو! کارگاه تولید قرص گرون فروشه اما حداقل در برابر یک سنگ روح، پنج قرص انعقاد خون شارژ می‌کنند. تو از اون هم بدتری! «.

«هی، گرون نیست. زندگی تو خیلی با ارزش‌تر از یه سنگ روحه. اگر بمیری، تمام سنگ‌های روحت متعلق به دیگری میشن. تنها کاری که باید انجام بدی اینه که کمی از داروهای من رو بخری، و بعدش این شانس رو داری که برنده بشی و کیف نگهدارنده حریفت رو بگیری. همه اینها به قیمت یک سنگ روح. این به نظرت گرونه؟ تو در واقع دارو نمیخری، جون خودت رو میخری«. منگ‌هائو ایستاد. شاید حرف‌هایش بر تهذیب‌گر مجروح تأثیر گذاشته بود . چند قدمی به عقب رفت و تردید در چهره‌اش نمایان شد.

«لعنتی.» حریف مرد مجروح غرش کرد و شمشیر پرنده اش را به سمت او نشانه گرفت. «اگه اوضاع رو برای من به هم بریزی، بعد از اینکه این مرد رو کشتم، دنبال تو میام! «

مرد مجروح گفت: «من اون رو می‌خرم«!در حالی که کیسه‌اش را در دست گرفته بود یک سنگ روح تولید کرد و آن را به سمت منگ‌هائو شلیک کرد. منگ‌هائو آن را در هوا گرفت و یک قرص انعقاد خون را به سمت او پرت کرد. تهذیب‌گر آن را گرفت و روی زخم شانه‌اش گذاشت. تقریبا بلافاصله خونریزی‌اش قطع شد.

او که سرحال گشته بود، روحش زنده شد و دوباره به مبارزه برگشت. ناگهان حریفش عقب نشینی کرد و خون از سینه مجروحش جاری شد.

منگ‌هائو در حال تعویض مشتری گفت: «برادر، برادر. حریف تو یکی از قرص‌های انعقاد خون من رو خرید و الان پر از انرژی شده. فکر می‌کنم اگه توام یکی از اونا رو نخری، با خطر زیادی روبرو میشی. من فقط قرص انعقاد خون ندارم. قرص‌های آرام بخش اسکلتی هم برای مقابله با خستگی دارم. هر کدوم رو به ازای دو تا سنگ روح بهت میدم . این قرصها انرژی و بقایت را تضمین می‌کنن. مطمئناً میتونی به پیروزی برسی.»

مرد اول با عصبانیت گفت: «تو... تو...». نمی‌دانست چه بگوید. آیا این پسر مغازه کارگاه تولید قرص اینجا بود که به او کمک کند یا به او آسیب برساند؟ او همین حالا از یک وضعیت اسفبار به وضعیت امیدوارانه رفته بود. سپس، این اتفاق رخ داده بود. او با شدت بیشتری حمله کرد . صحنه ای که در مقابل او اتفاق می‌افتاد دقیقاً مشابه زمانی بود که او دارویش را خریده بود.

منگ‌هائو در حالی که قرص درمانی را در دستانش گرفته بود، گفت: «اگه برنده بشی، در واقع سنگ روح‌های فرد دیگه‌ای رو خرج دارو کردی. واقعا ارزشش رو داره.»

مردی که قبلاً یک قرص خریده بود، گفت : «من میخرمش.»

تهذیب‌گری که از اول دست بالا را گرفته بود گفت: «لعنتی اونو بده به من.» علیرغم کینه ای که از منگ‌هائو داشت ، شنیدن درخواست دارو توسط طرف مقابل باعث شد دندان‌هایش را به هم فشار دهد و دهانش را باز کند.

«سه تا سنگ روح بهت میدم!»

«برادر، اون داره سه تا پیشنهاد میده. اگه نمی‌تونی رو دست اون بیای، باید دارو رو به اون بدم. مراقب باش!»

«من چهار تا می‌دم!»

«برادر، اون داره چهار تا پیشنهاد می‌ده. چهار!»

«پنج!»

«شش!»

«لعنت بهش! من تسلیم می‌شم. بمیر!» تهذیب‌گری که در ابتدا دست بالا را گرفته بود، خشمگین به سمت منگ‌هائو چرخید . در ابتدا، نبرد بسیار ساده بود. اما وقتی منگ‌هائو درگیر آن شد، همه چیز پیچیده گشت. او با چهره ای مصمم برای قتل به سمت منگ‌هائو پرواز کرد و آشکارا قصد داشت او را نابود کند.

با نزدیک شدن به او، قیافه منگ‌هائو که ملایم، کاتب و مرتب بود ناگهان تغییر کرد. تاریک و خشن‌تر شد. درست قبل از اینکه تهذیب‌گر به او برسد، یک قدم جلو رفت کف دست راستش به جلو پرتاب کرد و انرژی معنوی با یک انفجار از آن بیرون زد.

تهذیب‌گر با فریاد به عقب پرتاب شد، غرق انرژی معنوی سومین سطح خالص‌سازی چی منگ‌هائو. آن حمله او را بیهوش کرده بود.

منگ‌هائو کیف نگهدارنده او را ربود و سپس قیافه غم‌انگیز و خشنش تغییر کرد و دوباره تبدیل به کاتب ضعیف شد. همه تماشاگران از این تغییر سریع شوکه شدند.

«برادر، فکر کنم شما همین الان به من پیشنهاد شش تا سنگ روح دادید .» در حالی که شرمنده به نظر می‌رسید، با خجالت گفت.

تهذیب‌گر دیگر رنگش پرید و بدنش به لرزش افتاد. با حیرت و وحشت به منگ‌هائو خیره شد . چگونه می‌توانست تصور کند که اوضاع به این شکل پیش می‌روند؟ این شخص ظاهراً ضعیف چگونه توانسته بو اینقدر تغییر کند؟ تقریباً انگار چیزی که او به تازگی شاهد بوده یک رویا بوده است.

کتاب‌های تصادفی