آسمان ها را مهر خواهم کرد
قسمت: 33
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 33: آیا این شمشیر هم مال شماست؟
وانگ تنگفی با نگاه سردی به منگ هائو خیره شد، سپس یک قدم به جلو برداشت. او به کیف نگهدارندهاش ضربه ای زد و دو پرتو درخشان نور بیرون آمدند. دو گنجینه جادویی ظاهر شدند، یکی ببر سنگی، دیگری اژدهای آبزی سنگی.
آنها با دو صدایی که در سراسر میدان طنین انداز شد همراه بودند، یکی غرش ببر، دیگری زوزه یک اژدهای آبزی. دو گنجینه بلافاصله دگرگون شدند. اولی به ببر سفیدی با چند ده متر طول و دیگری یک اژدهای آبزی باشکوه تبدیل شدند. آنها اطراف وانگ تنگفی حلقه زدند، و او را حتی پر ابهتتر جلوه دادند.
«تو میتونی هر چقدر میخوای انکارش کنی، ولی اون شمشیر مال منه.» وانگ تنگفی با صدای غم انگیزش گفت «من هرگز قبول نکردم که تو اون رو داشته باشی و تو اجازه نداری که با اون اینجا رو ترک کنی.» انگشتانش به شکل الگوی طلسم حرکت کردند، ببر سفید غرش کرد و به سمت منگ هائو پرید. اژدهای آبزی در حالی که دنبالش میآمد زوزه کشید و بدنش تبدیل به رنگینکمان رگهای شد.
منگ هائو به عقب حرکت کرد و دست راستش را تکان داد. شمشیر چوبی به جلو چشمک زد و به دنبال آن یک تیغه بادی و یک پایتون شعلهای.
یک بوم طنین انداز شد و منگ هائو یک دهان خون سرفه کرد. همانطور که او به عقب پرواز کرد، وانگ تنگفی را دید که از انفجار بیرون میرود، لباسهای سفید برفی و موهای بلندش که در باد شناور بودند، نگاهی به قتل در ویژگیهای زیبایش. چشمانش با تمسخر میدرخشید.
منگ هائو به سمت عقب حرکت کرد و دست راستش را تکان داد. شمشیر چوبی به جلو حرکت کرد و به دنبال آن یک شمشیر بادی و یک پایتون شعله ور همراه شدند.
صدای بوم مانندی طنین انداز شد و منگ هائو مقدار زیادی خون سرفه کرد. همانطور که عقب نشینی میکرد، وانگ تنگفی را دید که از انفجار بیرون میآید. لباسهای سفید برفی و موهای بلندش در باد شناور و نگاهش سراسر خونخواری و تمسخر بود.
«مزخرفه!» منگ هائو گفت «تو به وضوح داری میبینی که این شمشیر خارق العادهست و میخوای از آموزش فرقه درونی به عنوان فرصتی برای دزدیدن اون از من استفاده کنی!»
«ادامه این صحبت بی فایدهست. من امروز تو رو میکشم و اون وقت میفهمی که صلاحیت داشتن وسایل وانگ تنگ فای رو نداری.» با نگاه سردش دوباره دستش را تکان داد. ببر سفید و اژدهای آبزی، غرش کنان و زوزه کشان، بار دیگر به منگ هائو حمله کردند.
«توی دنیا منحصر به فرده؟ فقط یکی ازش تو دنیا وجود داره؟» منگ هائو با تمسخر خندید. او هیچ تلاشی برای پنهان کردن این تمسخر نمیکرد. «چرا یه نگاه نمیاندازی تا ببینی این شمشیر واقعا مثل چیزی که میگی منحصر به فرد هست یا نه؟» دست چپش برا به کیف نگدارندهاش زد و یک پرتو مشکی به درون دایره اطراف منگ هائو پرتاب شد. صدای زمزمه بلندی مانند صدای شمشیر بلند شد. این کپی او از شمشیر چوبی بود!
حالا که ظاهر شده بود، دو شمشیر چوبی شروع به چرخش دور او کردند. آنها از هر نظر دقیقاً شبیه به هم به نظر میرسیدند. هاله های شمشیری آنها به شدت و با قدرتی بی اندازه میدرخشید.
وقتی چشم وانگ تنگفی به شمشیر چوبی دوم افتاد، بدنش لرزید و چشمانش با ناباوری گشاد شد. در ذهنش هرج و مرج ایجاد شده بود و احساس میکرد که انگار توسط یک کوه کامل له شده است. همچنین بلافاصله کنترل ببر سفید و اژدهای آبزی را از دست داد.
«این... این...» سرگیجه گرفت. این چرخش غیرمنتظره وقایع او را کاملاً غافلگیر کرده بود. نمیدانست چه فکری کند و حتی نمیتوانست ذهن خود را کنترل کند.
«این شمشیر هم مال شماست؟» چشمان منگ هائو برق زد، جلو رفت و ناگهان قدرت پایگاه تهذیب خود را ساطع کرد. «آیا این شمشیر منحصر به فرد شماست؟!» او یک قدم دیگر به جلو برداشت.
وانگ تنگفی نمیتوانست جواب دهد. با احساس حضور منگ هائو، بی اختیار دو قدم به عقب رفت.
«این اون شمشیریه که مثلش در دنیا نیست؟» چشمان منگ هائو انگار که برق میزدند. او به حرکت رو به جلو ادامه داد، گویی تمام قدرتی که در اختیار داشت از او حمایت میکرد.
رنگ وانگ تنگفی پرید و به عقب نشینی ادامه داد.
«وانگ تنگفی، این دو شمشیر مال منگ هائو ان! شمشیر های آسمان و زمین من!» با چشمانی سرخ، منگ هائو به هوا پرید و الگوهای طلسم در دستانش چشمک میزدند. دو شمشیر چوبی درخشیدند و به سمت ببر سفید و اژدهای آبزی پرتاب شدند.
وقتی ببر سفید و اژدهای آبزی به ...
کتابهای تصادفی

