آسمان ها را مهر خواهم کرد
قسمت: 41
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۴۱: حسی در منطقهی ژائو!
وقتی علامت در آسمان بالای فرقه ظاهر شد، همه شاگردان در فرقه بیرونی با هیبت و شوک خیره شدند، ذهنشان وزوز میکرد. چشمانشان پر از نگاههای خالی بود و نمیتوانستند آنچه را که میبینند درک کنند.
با نگاه کردن به کلمات طلایی که آسمان را پر میکردند، قلبشان میلرزید. چاقالو، موجودی که دندانهایش را با شمشیر فلس ماهی پر میکرد، صداهای خفهای تولید میکرد و در حالی که به صحنه چشم دوخته بود به زبانش ضربه میزد.
شانگوان شیو، که در مراقبه منزوی نشسته بود، ناگهان سرش را بلند کرد. وقتی دید که چه اتفاقی میافتد، بدنش شروع به لرزیدن کرد و چشمانش از ناباوری میدرخشید. چهرهاش تغییر کرد، انگار که ناگهان به چیزی فوق العاده ترسناک فکر کرده باشد. او در یک حرکت ایستاد و ناگهان طلسم انتقال از راه دوری ظاهر شد که سالها قبل آماده کرده بود.
با حداکثر سرعت ممکن، وارد طلسم و سپس ناپدید شد.
در تالار اصلی معبد در کوه شرقی، همانطور که منگهائو و دیگران ظاهر میشدند، صورت هی لوهوا سفت شد. با نگاه کردن به آسمان، رنگ پریده شد و چند قدم به عقب رفت.
ارشد بزرگ اویانگ از معبد اصلی بیرون رفت و به آسمان نگاه کرد، چهرهاش تار بود.
برگشت تا به آنها نگاه کند و پرسید: «تو منطقه مراقبه پدرسالار چیزی رو لمس کردین؟» چهره و صدایش بسیار جدی بود.
چِنفان گفت: «وقتی میخواستیم بریم بیرون، یه لوح سنگی ظاهر شد. نگران بودیم که اگه اون رو با خودمان بیرون بیاریم، فاجعهای برای فرقه بیاره. بنابراین، ازش کپی کردیم.» او ورق یشم خود را بیرون آورد، منگهائو و شوچینگ نیز همانکار را کردند و آنها را به ارشد بزرگ اویانگ تحویل دادند.
پیشانی ارشد بزرگ اویانگ درهم رفت و سپس چشمانش از ناباوری برق زدند: «این...»
هی لوهوا با آهی طولانی گفت: «نیازی به مطالعه اون نیست، جعلیه. لوح سنگی و علامت توی آسمان. هر دو جعلین.» او به زمین نگاه کرد، سپس سرش را تکان داد.
«فرقههای دیگه از ایالت ژائو به زودی میرسن. فرقه معتمد نمیتونه از این فاجعه فرار کنه. اونا برای پدرسالار اینجان.» او آستین خود را تکان داد و صدای غرشی در سراسر فرقه معتمد شنیده میشد. نور ملایمی برخاست که همه چیز را پوشانده بود.
ادامه داد: «شما سه نفر از شاگردای فرقه داخلی هستین، برین تو سالن اصلی معبد منتظر بمونین.» درست زمانی که صدایش به گوش رسید، پرتوهای نور از همه طرف در آسمان میپیچید، تقریباً بیستتای آنها، همراه با فریادهای سوت کشند و بلند.
لکهها به محافظ نزدیک شدند و فرقه معتمد را احاطه کردند و آسمان و زمین میلرزید. چهار قله کوه چنان میلرزیدند که ممکن بود فرو بریزند. سکوتی ناگهان کوههای وحشی اطراف را پر کرد. جانوران وحشی همگی از ترس میلرزیدند و جرأت نداشتند حتی یک صدا بسازند.
در آسمان از بین بیست نفر یا بیشتر، شش نفر بودند که هسته گروه را تشکیل میدادند. چهار مرد و دو نفر زن و همه ارشد بودند. آنها لباسهای مجلل پوشیده بودند، و قدرتی که از پایگاههای تهذیبشان سرچشمه میگرفت، متحیر کننده بود.
هر کدام از این شش نفر دو یا سه تهذیبگر پشت سر خود داشتند، دنبالکنندههایی که هر کدام تهذیب پایهای همتراز با ارشد بزرگ اویانگ داشتند. این تقریبا بیست نفر قدرتمندترین افراد در تمام منطقهی ژائو بودند، و حالا اینجا در فرقه معتمد مانند ابرهای تاریک تکیه زده بودند.
صدایی مانند رعد و برق بلند شد: «فرقه معتمد!». ساختمانهای فرقه بیرونی به نظر می...
کتابهای تصادفی

