فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

آسمان ها را مهر خواهم کرد

قسمت: 44

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 44: طریقت دریای شمال نمایان می­شود

اکنون به جز منگ هائو کسی در فرقه مجلل معتمد حضور نداشت و همگی آن را ترک کرده بودند.

منگ هائو غرق در افکار خود رو به سمت کوه شرقی ایستاده بود و غروب خورشید را نگاه می­کرد.

اندکی بعد سرش را پایین انداخت و به یاد زمانی که فرقه معتمد مملو از جمعیت شاگردان بود افتاد.

دیگر هیچ­کس آنجا حضور نداشت؛ خواهر ارشد شو را از آنها گرفته بودند، برادر ارشد چِن هم به مناطق جنوبی رفته بود.

او می­دانست که قرار نیست به این زودی با آنها ملاقات کند و هیچ ایده‌ای در مورد آن نداشت.

نمی­دانست که این انتظار قرار است چه قدر طول بکشد؛ چند ماه؟ چند سال؟ معلوم نبود.

حالا تمام کارها و موقعیتی که توانسته بود در سه سال حضورش در فرقه به دست بیاورد، تبدیل به یک خاطره شده بود.

دیگر اهمیتی نداشت که شاگرد درونی فرقه است یا نه.

در حین نگاه کردن به کوه، باد پاییزی با همان طبیعت پیچانش به صورتش می­خورد و موهایش را تاب می­داد.

می­پیچید و هر کس و چیزی که در سر راهش قرار می­گرفت را دور می­زد، حتی آنقدر مهربان بود که کف غبار گرفته­ی زمین فرقه را با دستانش جارو بکشد.

منگ هائو سپس روی یک صخره نشست و منتظر گذر زمان شد.

غروب جایش را به شب داد تا ستاره­ها هم از لانه­ی خود بیرون بیایند و در آسمان پخش شوند.

در نهایت شب هم به سر رسید و جایش را به سحر داد.

منگ هائو بالاخره سرش را بالا آورد و با خود گفت: «همه رفتن. حالا فقط من تو منطقه ژائو موندم.»

اگرچه که خانه اجدادی خود را در شهرستان یونجی فروخته بود با این حال هنوز دلش برای آنجا تنگ می­شد.

هنوز دلتنگ آن تخت قدیمی و کاسه شکسته‌اش و حتی بیشتر از آن دلتنگ کوه داکینگ می­شد. دلتنگ نزدیکانش، والدینی که از دست داده بود؛ مادر خندان و پدری که به نظر می­رسید از مادرش می­ترسید، شده بود.

گذر زمان خاطراتش را محو و گُنگ کرده بود.

در نهایت منگ هائو سرش را تکان داد و به طلوع خورشید و تابش پرتوهای آن خیره شد.

از زمین برخواست و آماده رفتن شد، دیگر نیازی به جست­وجو در فرقه نبود؛ دیگران هر آنچه که ارزش و قیمتی داشت را با خود برده بودند.

تمام فرقه به دست متخصصان خود منطقه­ی ژائو غارت شده و مثل کف دست خالی بود.

ردای نقره‌ایش که نماد شاگرد درونی فرقه بود را تکان داد و آن را با ردای محققی خود عوض کرد.

در طول تمام این سال­ها فقط ردای نقره‌ای به تن داشت و وقتی که ردای جدید را پوشید احساس کرد کمی برایش کوچک شده و البته کمی مشکوک هم به نظر می­رسید.

سپس آهی کشید و وضعیتش را ارزیابی کرد.

دریاچه هسته طلایی او کمی کف و حباب درست می­کرد و دلیل آن هم هسته شیطانی او بود؛ که از خود قدرت معنوی تولید می­کرد و بدنش را دوباره پر می­کرد.

منگ هائو قبل از حرکت با خود گفت: «خیلی از سطح هفتم تراکم چی دور نیستم، می­تونم گلوگاه رو حس کنم.»

سپس کیفش را به هوا پرت کرد و دو شمشیر از آن پدیدار گشت.

شمشیرها به سمت پای او آمدند و منگ هائو با سوار شدن روی آنها پرواز کرد.

تکنیک پرواز شمشیر، به او توانایی پرواز داده بود و همانند خواهر ارشد شو، موقتی بود.

مهارت او در تکنیک پرواز به او اجازه می­داد پروازی نرم و سریع در جنگل اطرافش داشته باشد.

در نهایت از محدوده فرقه خارج شد؛ جایی که برای سه سال در آن زندگی کرده بود و مانند خانه‌اش بود.

کوهستان هم بی­انتها به نظر می­رسید و هنوز راه زیادی مانده بود و برای خسته شدن خیلی زود بود. زمان گذشت و هنوز با همان سرعت قبلی خود ادامه می­داد، بالاخره بعد از دو روز پرواز ممتد از کوهستان خارج شد.

سپس به عقب نگاه کرد و با خود گفت: «مطمئن نیستم که خواهر ارشد شو، چند روزه من رو به فرقه آورد؛ اون موقع بیهوش بودم. اما فکر کنم سرعت الانم با اون موقع یکی باشه.»

برای تهذیب­کنندگان، منطقه ژائو خیلی بزرگ نیست، اما برای مردم عادی یک منطقه بزرگ محسوب می­شد.

او در طول مطالعاتش، جغرافیای منطقه را بررسی کرده بود، با این حال هرگز به این فکر نکرده بود که روزی قرار است این مسیر را به تنهایی بگذراند.

وضعیت منطقه به نحوی بود که انگار یک آینه بزرگ روی زمین قرار داده شده و منگ هائو با دیدن آن فهمید در کجا قرار دارد و چرا اسم این مکان را دریای شمالی گذاشته­اند.

او با همان آشنایی جَسته­وگریخته­ی خود از مسیر، با خود گفت: «اینجا باید قسمت شمالی منطقه ژائو یعنی دریای شمالی باشه، نباید زیاد طول بکشه که به شهرستان یونجی برسم.»

سپس ادامه داد: «حالا که فکرش رو می­کنم خواهر ارشد شو به سطح هفتم تراکم چی رسیده و با بادگیری­ که داره می­تونه موقتاً پرواز کنه. اما پرواز قدرت روحیش رو خیلی زود به تحلیل می­بره و باید زیاد توق...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب آسمان ها را مهر خواهم کرد را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی