فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

آسمان ها را مهر خواهم کرد

قسمت: 43

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 43: تنها وارث

پدرسالار معتمد در اتاق مخفی خود در دخمه‌های فرقه معتمد نشسته بود‌ و موهایش ژولیده و چشمانش قرمز بودند. انگار دیوانه شده بود. برنامه‌هایش در شرف از بین رفتن بودند. تا لحظاتی دیگر، همه می‌رفتند و اگر این اتفاق می‌افتاد، دیگر برنمی‌گشتند. او در اندوه تماشا کرد که تهذیب گر فرقه بوران طلایی شروع به حرکت به سمت تنها شاگرد باقی مانده فرقه درونی او کرد. خشم درونش شعله ور شد و بدون اینکه چیزی از پایگاه تهذیب خود نگه دارد، صدای خود را رعد و برق به بیرون فرستاد.

آسمان را تکان داد و باد شدیدی را برانگیخت که به جلو و عقب می‌رفت. در کوه‌های وحشی اطراف فرقه معتمد ، درختان از ریشه کنده شدند همانطور که طوفان زمین را تکه تکه می‌کرد. بسیاری از درختان دیگر به سادگی تکه تکه شدند تا اینکه طوفان به رنگ سبز تیره ای در آمد و پر از رعد و برق چشمک زن شد. کارشناسان منطقه‌ی ژائو در هوا شناور بودند و مات و مبهوت به آن اتفاقات نگاه می‌کردند.

حتی ژو یان‌یون از فرقه شمشیر تنها هم گیج به نظر می‌رسید. او در حالی که بدن بیهوش چن‌فان را بین بازوهایش حمل می‌کرد، عقب نشینی کرد. شمشیر عظیم شروع به زمزمه کرد و سپس او توسط هاله‌های شمشیر متعدد محاصره شد.

زن زیبای فرقه غربال سیاه نیز شگفت زده به نظر می‌رسید. عقب نشینی کرد و خود را به پایین رساند تا به سطح قطب نمای فنگ شویی ضربه ای بزند. با آن ضربه، قطب نما به طور ناگهانی به دو برابر اندازه اصلی خود افزایش یافت.

در مورد ژائو شانلینگ از فرقه بوران طلایی، او نفس عمیقی کشید و عقب نشینی کرد در حالی که انگشتانش در الگوهای افسون حرکت می‌کردند. شمشیر طلایی از پشت سر او به پرواز درآمد، تمام بدنش با نور طلایی درخشید و او را شبیه به نوعی ژنرال آسمانی کرد.

هر سه آنها به فرقه معتمد خیره شدند انگار که با رقیبی مرگبار روبرو بودند.

منگ هائو که هنوز در کوه شرقی ایستاده بود، به این تغییر وقایع نگاه کرد، به طوفان سبز تیره ای که آسمان را با غرش کر کننده اش پر کرده بود، پر از قدرتی بی نظیر. نفس کشیدن برایش سخت بود. با چشمان گشاد شده به سمت عقب حرکت کرد در حالی که لباسش در باد جنون آمیز شلاق می‌خورد. به تخته سنگی چنگ زد و خود را نگه داشت، مبادا باد او را از جا بکند. و با این حال، چشمانش می‌درخشید. سخنان پدرسالار معتمد او را به یاد چیزهایی انداخت که سال‌ها پیش، زمانی که برای اولین بار به فرقه معتمد آمده بود، در صفحه اول کتابچه راهنما خوانده بود.

هی لو هوا و ارشد بزرگ اویانگ نیز شوکه به نظر می‌رسیدند. این تغییر وقایع خیلی ناگهانی بودند و آن‌ها را شوکه کرده بود تا جایی که تقریباً به نظر می‌رسید که ممکن بود پایه‌های تهذیبشان زیر قدرت طوفان از هم بپاشد.

«بگذارید شنیده شود، پدرسالار هنوز اینجاست!» پدرسالار معتمد در اعماق دخمه‌ها غرش کرد. «هیچ کس اجازه نداره به کودکی که نام خانوادگی منگ داره، دست بزنه! او تنها شاگرد فرقه درونی منه که باقی مانده. اگه بمیره دیگه امیدی ندارم!!» در حالی که دندان‌هایش را به هم فشار می‌داد، سیلی ای به بالای سرش زد و بدنش لرزید. انبوهی از خون را تف کرد، سپس بارها و بارها به خود ضربه زد و بیشتر و بیشتر خون از دهانش بیرون ریخت. بدنش شروع به چرخیدن کرد.

نگاهی پر از نفرت در چشمانش نمایان شد. پس از هفت یا هشت بار ضربه زدن به خود، مقدار زیادی خون به بیرون ریخته شده بود. آن حجم خون با هم آمیخته و سپس با صدای بلندی به سمت دیوار سنگی شلیک شدند. به دیوار برخورد کرد و تقریباً نیمی از آن تا زمانی که توانست دیوار را از بین ببرد، از بین رفته بود.

بعد از انجام آن کار، سر پدرسالار معتمد به یه طرف متمایل شد و در حالت بیهوشی فرو رفت. او تقریبا مرده به نظر می‌رسید، گویی که فقط خون تصفیه شده حاوی آگاهی او بود.

خون تصفیه شده از اتاق مخفی و از میان دخمه‌ها بیرون زد. در بیرون، در منظره تماشاگران شگفت‌زده، گسترش یافت تا کل فرقه معتمد را در یک مه قرمز متلاطم بپوشاند. در درون آن مه، صدای رعد و برق در حالی که همچنان گسترش می‌یافت، بلند شد. در یک لحظه، آن مه منطقه کوهستانی اطراف را تا کیلومترهای بیشمار در هر جهت پوشانده بود. از بیرون، به نظر می‌رسید که گویی کل منطقه به دریای سر...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب آسمان ها را مهر خواهم کرد را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی