فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

آسمان ها را مهر خواهم کرد

قسمت: 54

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 54: دوست قدیمی‌ای از فرقه

«کاتب هستم...»

دهان منگ هائو باز مانده بود. مطمئن نبود که چطور پاسخ دهد. هنگامی که در شهرستان یونجی مشغول خرید بود، با چنین وضعیتی مواجه نشده بود. دختری زیبا که لبخند ملایمی می زد و بسیار جذاب به نظر می رسید، باعث می شد صورتش سرخ شود.

زن جوان با دیدن منگ هائوی خجالت زده، دهانش را پوشاند و آرام خندید. چرخید، کمرش به طرز مسحورکننده‌ای تکان می‌خورد و به طرف ظرف قرص رفت. سرش را پایین گرفت تا با مرد میانسالی که مشغول مدیتیشن بود، صحبت کند.

وقتی برگشت، به منگ هائو چشمک زد‌ و گفت: «نظرت با صد و هفتاد سنگ روح‌ چیه؟»

منگ هائو نفسش را قورت داد و گفت: «خیلیم ممنونم.» از اینکه چند سنگ روح را ذخیره کرده بود، خشنود بود و فورا با مشت های گره کرده سلام داد.

آن خانم گفت: «می‌تونی منو خواهر ارشد صدا کنی.»

منگ هائو پذیرفت، سپس مقداری نیروی معنوی به آنها افکند. بلافاصله تابلوی بزرگی در ذهنش ظاهر شد. مشتاقانه به آن نگاه کرد و متوجه سه قرصی شد که در کیف داراییش بودند. او صد و هفتاد سنگ روح را بیرون کشید و به خانم داد، سپس هنگام رفتن دستانش را به هم چسباند. خانم آهی کشید و او را تا دم در همراهی کرد.

با نگاهی مشتاق گفت: «اسمم چیائو لینگه، به یاد داشته باش دفعه بعد که اومدی از خودم بخوای.» هنگام صحبت او را به بالا و پایین نگاه می کرد، چشمانش جذاب و پر از متانت بود. منگ هائو سلامی داد و تا آنجا که ممکن بود از محل دور شد.

با رفتنش قلبش به تپش افتاد و برای مدتی آرام نشد. او به غرفه صد گنج نگاه کرد و چیائو لینگ را دید که با لبخند ملیحی ایستاده بود.

دیگر حتی بیشتر احساس خجالت می‌کرد. خانم آزادی را از او ربوده بود!

قبلاً چنین احساسی را تجربه نکرده بود. حس بدی نبود و حتی کمی از آن لذت می‌برد. دوباره سرفه کرد، سرش را پایین انداخت و به راه رفتن ادامه داد.

در این زمان، گروهی از مردم از طبقه دوم غرفه صد گنج بیرون آمدند. حدود هفت یا هشت نفر مرد و زن. همانطور که آنها راه می رفتند، با یکدیگر صحبت می کردند. در میان آنها مرد جوانی بود که ردای آبی روشنی به تن داشت و در پشت سرشان راه می رفت. به نظر نمی رسید که متعلق به جمع باشد، انگار که فقط یک مهماندار است.

با خروج گروه از غرفه، مرد جوان سرش را بلند کرد و منگ هائو را دید .

خیره ماند و فریاد زد: «منگ هائو!»

توجه سایر مردان و زنان و همچنین منگ هائو را به خود جلب کرد که از راه رفتن باز ایستادند و به عقب نگاه کردند، همه به او نگاه می‌کردند.

ظاهر منگ هائو تغییر نکرد، اما در قلب خود احساسات متناقضی داشت. او کسی جز ژو کای نبود، شاگرد سابق فرقه معتمد بیرونی. پایه تهذیب او در سطح پنجم خالص سازی بود. در روز انحلال فرقه، مه سرخ او را بیرون انداخت و امروز اینجا بود.

به نظر می‌رسید که او تا حدودی تحلیل یافته و گروهی را دنبال می‌کند که لباس‌های گران‌قیمت و قهوه‌ای می‌پوشند. اغلب آنها رفتارهای متکبری داشتند و یکی از آنها در سطح هفتم خالص سازی قرار داشت . به نظر می رسد بقیه در رتبه ششم هستند. آنها به وضوح اعضای گروه بزرگ منطقه‌ی ژائو بودند.

بدیهی است که ژو کای بعد از انحلال فرقه به آنها پیوسته بود. برای اینکه او با چنین گروهی همراه باشد، بدیهی است که فقط می تواند بعنوان یک ملاز...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب آسمان ها را مهر خواهم کرد را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی