فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

آسمان ها را مهر خواهم کرد

قسمت: 53

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 53: چطور می­خوای از من تشکر کنی؟

«این... به نظر میاد نوعی کیف نگه‌دارنده باشه، اما ممکنه کمی بهتر از معمولی­هاش باشه.» منگ هائو آن را در دستان خود به جلو و عقب جابه­جا کرد، سپس از قدرت معنوی خود برای احساس کردن آن استفاده کرد. ناگهان بدن او شروع به لرزیدن کرد، گویی رعد و برقی نامرئی به آن اصابت کرده بود. چشمانش گشاد شد و حیرت کاملش را آشکار کرد. پس از مدتی، او سرش را پایین انداخت و به داخل کیف نگاه کرد.

«این خیلی بزرگه...» او با خودش زمزمه کرد. آن آیتم قطعاً یک کیف نگه‌دارنده بود، اما آنقدر درونش بزرگ بود که انگار می­توانست آسمان و زمین را در خود جای دهد. درونش مه­آلود و آنقدر بی­حدوحصر بود که قلب منگ هائو بلافاصله به لرزه افتاد.

به نظر می­رسید که می­توان کوه­ها و رودخانه­های کامل را در داخل آن ذخیره کرد. حتی با وجود خالی بودن آن، ظرفیت عظیم آن به اندازه­ای بود که بتوان آن کیف را گنجی گران­بها نامید.

دهان و زبان منگ هائو خشک شدند. سنگ‌های روح او را خوشحال کرده بودند. قرص­های دارویی با اشتیاق او را به لرزه درآورده بودند. و سپس آیتم‌های جادویی بودند که شگفت­زده‌اش کرده بودند. طومار نقاشی او را شوکه کرده بود و قدرت معنوی تور سیاه رنگ او را تکان داده بود. اما این کیف سرش را به وِز وِز انداخته بود. به همین دلیل هم، زمان زیادی طول کشید تا خودش را جمع­وجور کند.

«من واقعاً ثروتمند شدم. این یه ثروت واقعیه...» منگ هائو با خودش زمزمه کرد و کیف رنگارنگ را محکم در دستانش گرفت. اما سپس حالت صورت او ناگهان تغییر کرد.

«اگه اون واقعاً آزمون ارتقاء یه فرقه بزرگ بوده باشه، دخالت من نباید براشون زیاد مهم باشه، اما مطمئناً نمی­ذارن از دزدیدن گنج­ها، قرص­های دارویی و آیتم­های جادویی قِصِر در برم.»

قلب او شروع به تپیدن کرد و نگاهی متضاد روی صورتش ظاهر شد. با این حال، او مصمم بود که از گنجینه­هایی که به دست آورده بود دست نکشد.

او همه چیز را با دقت سازماندهی کرد، سپس عمیقاً نفس کشید و به غروب نگاه کرد. او از غار بیرون آمد و کوه‌ها را ترک کرد و متفکرانه به شهر محصور شده در دوردست نگاه کرد.

«من قرص­های دارویی زیادی دارم.» او در حالی که با چشمانی درخشان به شهر خیره می­شد با خود زمزمه کرد. «اما اسم و کاربرد هیچ کدومشون رو نمی­دونم. پس، نمی­تونم هیچ کدومشون رو با خیال راحت مصرف کنم.» او شروع به راه رفتن به سمت شهر کرد.

او به سرعت حرکت کرد و به زودی به دروازه شهر نزدیک شد که بالای آن سه واژه نوشته شده بود.

شهر پالایش شرقی.

واژه‌ها حسی باستانی داشتند و به وضوح بیش از چند سال ناچیز آنجا حک شده بودند. سطوح پژمرده آنها این احساس را در آدم ایجاد می‌کرد که انگار دوره‌هایی طولانی و با شکوه را به چشم دیده‌اند.

«پالایش[1] خیلی به معنی تهذیب نزدیکه. و اینجا هم شرقه. معنی نام این شهر نسبتاً ساده و سرراسته.»

به محض اینکه منگ هائو پا به دروازه شهر گذاشت، دو شاگرد را دید که آنجا ایستاده بودند و مشغول گفتگو بودند. نگاه آنها به منگ هائو افتاد.

آنها روپوش آبی­روشن پوشیده بودند و هر دو در سطح سوم خالص‌سازی چی بودند.

«رفیق دائوی من، لطفاً قبل از ورود به شهر مالیاتتون رو بپردازین.» لبخند او وقتی فشار ناشی از پایه تهذیب منگ هائو را احساس کرد ناپدید شد.

«رفیق دائوی من، من با یه نگاه می­تونم بگم که شما از یه فرقه بزرگ هستین. من خودم اهل فرقه کوچکی هستم و تازه از کوه اومدم. این اولین باریه که اینجا هستم، می‌تونم از شما دو دوست عزیز بخوام راجب این مکان برام توضیح بدید؟» دو تهذیبگر سطح پایین فوراً تحت تأثیر قرار گرفتند و مرد جوانی که تازه صحبت کرده بود آرام خندید.

«خوب گفتی، خوب گفتی! همکار دائو من­، پایه تهذیب شما کاملاً تصفیه شده هست. اگه این اولین باریه که از فرقه‌تون بیرون می­رید، پس گمان می­کنم که نام شما در آینده کاملاً شناخته شده خواهد شد.» مرد جوان هنگام صحبت لبخند زد. اینکه کسی با چنین پایگاه تهذیب عمیقی با او چنان مؤدبانه رفتار کرده بود به او احساس رضایت کامل داده بود. «اینجا شهر پالایش شرقی هستش که توسط اتحادیه‌ی سه فرقه بزرگ منطقه‌ی...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب آسمان ها را مهر خواهم کرد را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی