فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

آسمان ها را مهر خواهم کرد

قسمت: 59

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 59: قادر به دیدن چانگ‌آن نیستم

ایالت ژائو در قسمت جنوبی دامنه جنوبی قرار داشت که به شبه قاره غربی متصل بود. این دو منطقه توسط دریای راه شیری از بقیه سرزمین‌های بهشت ​​جنوبی جدا شده بودند، هرچند ممکن بود مدت‌ها قبل، سرزمین‌های بهشت ​​جنوبی به این شکل شکافته نشده باشد.

برای بیان واضح‌تر مسائل، ایالت ژائو در لبه دامنه جنوبی، دور از دریا قرار داشت. دریای بی‌کران کهکشان راه شیری تنها با عبور از کوه‌های متعدد نمایان میشد.

منطقه ژائو نه خیلی بزرگ بود و نه جمعیت زیادی داشت. با این حال، پایتخت یک مکان شلوغ بود. با وجود اینکه هوای عصر مملو از برف بود، خانه‌ها با نور فانوس می‌درخشیدند و همه را گرم نگه می‌داشتند.

هرکسی که خانه‌ای نداشت و در شب برفی قدم میزد، احساس تنهایی وصف ناپذیری می‌کرد.

منگ‌هائو در خیابان، زیر آسمان تاریک قدم میزد. ازدحام مردمی که به طور معمول در طول روز قابل مشاهده بودند، هیچ جا دیده نمی‌شدند. هرکسی که در اطراف حرکت می‌کرد، کلاه بامبوی پهنی به سر داشت، و در حین حرکت سر خود را پایین نگه می‌داشت.

با نگاه کردن به دوردست، منگ‌هائو به سختی توانست شکل یک ساختمان بزرگ و برجسته را تشخیص دهد. یک بتکده بود. یک برج.

برج تانگ.

نزدیک به سیصد متر ارتفاع داشت، تقریباً مانند یک کوه، که می‌توانست توجه هر کسی را در شهر به خود جلب کند. برف اطراف آن را احاطه کرده بود، اما نتوانسته بود شواهد مراقبت شدید پادشاه ژائو، دانشمندان و بسیاری از افرادی که آن را ساخته بودند، پنهان کند.

این کشور با سرزمین‌های شرقی، تانگ بزرگ و چانگ‌آن بود.

منگ‌هائو پیش از این هرگز به پایتخت و برج تانگ نرفته بود. او حتی قبلاً آن را ندیده بود. اما همانطور که در خیابان به سمت آن راه می‌رفت، بدون هیچ تردیدی می‌دانست که... آن قطعاً برج تانگ است.

او همیشه تصور می‌کرد که یک روز یک مقام دولتی میشود. سپس می‌تواند به بالای آن صعود کند و به آن طرف زمین خیره شود.

به برج تانگ که در میان دانه‌های برف چرخان قرار داشت، نگاه کرد. مدت زمان زیادی همان گونه گذشت.

با خود زمزمه کرد: «قبل از ناپدید شدن پدر و مادر، نسیم بنفشی در بیرون وزید. مردم گفتند که این نشانه مبارکیه و موجودی آسمانی در آسمان ظاهر شده...» جلو رفت و به برج تانگ خیره شد.

به تمام اتفاقات آن شب فکر کرد. هرگز نمی‌توانست فراموش کند. آن شب جوانی‌اش را از دست داده بود. از آن شب به بعد دیگر هرگز پدر و مادری برای تکیه کردن به آنها نداشت. این زمانی بود که او شروع به قوی شدن کرده بود.

پس از آن بود که رویای رفتن به سرزمین‌های شرقی و تانگ بزرگ را در سر پرورانده بود!

شایعاتی مبنی بر مرگ والدینش منتشر شد، اما منگ‌هائو می‌دانست که آنها به سادگی گم شده‌اند. آنها آنجا بودند، یک جایی. او هرگز ردای بنفش رنگی را که پدرش در آن شب، در حالی که کنار پنجره ایستاده بود و به باد بنفش نگاه می‌کرد پوشیده بود، فراموش نمی‌کرد. فراموش نمی‌کرد که چگونه پدرش با نگاهی آشفته در چشمانش به او نگاه کرده بود.

هرگز آن شب و صدای آرام گریه مادرش را فراموش نمی‌کرد.

او هیچ وقت در مورد این چیزها با کسی صحبت نکرده بود، اما آنها را در اعماق قلبش دفن کرده بود.

وقتی برج تانگ نزدیک‌تر و نزدیک‌تر شد، تعجب کرد که چرا ناگهان به چنین چیزهایی از گذشته فکر می‌کند. آهی کشید. آهی که در باد برفی تکه‌تکه شد. هرگز نه پایتخت را،...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب آسمان ها را مهر خواهم کرد را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی