فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

آسمان ها را مهر خواهم کرد

قسمت: 60

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 60: هاله‌ی سمج مرگ

شهر پایتخت دورتر و دورتر می‌شد. مدت زیادی گذشت که منگ‌هائو احساس ترسی را که در قلبش موج میزد را پایین آورد. اخم کرد و بدنش را دید. پژمرده شده بود. در حالی که لاغر بود، اکنون لاغرتر هم شده بود.

این مشکل ثانویه، منگ‌هائو را نگران کرد. بدنش پیوسته رشته‌های دود آلود سیاهی را منتشر می‌کرد، گویی که در حال سوختن است. مهم نبود که چقدر سعی کند آن را دور کند. همچنان از او بیرون می‌آمد،این مکان در هوا شناور بود و ممکن نبود کسی بتواند او را در آنجا پیدا کند.

«جونم دراومد، اما این هاله سیاه عجیب متوقف نمی‌شه. باعث می‌شه بتونن سریع پیدام کنن.» با بیشترین سرعت ممکن پرواز کرد و سعی کرد جایی برای پنهان شدن در میان کوه‌ها پیدا کند. پس از اینکه دود سیاه پایان یابد، دوباره بیرون خواهد آمد.

دو ساعت بعد، با عصبانیت در کوه‌های دور افتاده نشست. پس از مهر و موم کردن خود در غار جاودانه، متوجه شد که دود سیاه می‌تواند از برخی اشیاء مادی نیز عبور کند.

«لعنتی، این دود تا کی ادامه داره؟» دندان هایش را به هم می‌فشرد، بدون اینکه جرأت توقف در جایی را داشته باشد. اگر این کار را کند، دود بالای سر او جمع می‌شود و به راحتی می‌توانستند پیدایش کنند. هر کسی که آن را می‌دید فکر می‌کرد نوعی کالای ارزشمند در این نزدیکی وجود دارد.

منگ‌هائو اخم کرد، به اعماق کوه پرواز کرد. با بیشترین سرعت ممکن به جلو حرکت کرد. وقتی انرژی معنویش تمام شد، یک قرص دارویی مصرف می‌کرد. فقط با این روش توانست از جمع شدن هاله سیاه با هم جلوگیری کند. وقتی نازک شود، دیدنش سخت می‌شود، اگرچه هنوز به‌طور مشهودی در آسمان شناور بود.

هفت روز گذشت. منگ‌هائو ترسیده و خسته بود و فرصتی برای استراحت نداشت. دود لعنتی در طول روز سیاه بود و در طول شب، سفید می‌درخشید .

بعد از روز هفتم، می‌توانست بگوید که مقدار مهی که از بدنش پراکنده می‌شود ضعیف‌تر شده است. در بهترین حالتی که در نظر گرفت، تقریباً یک ماه طول می‌کشد تا کاملاً پراکنده شود.

جرأت نکرد مدت طولانی در کوه بماند، ممکن بود توجه را به خود جلب کند. نمی‌دانست که آیا شاگردان فرقه سرنوشت بنفش رفته‌اند یا خیر. بنابراین، او چاره ای جز ادامه حرکت نداشت.

در یک روز خاص، او به صورت ضربدری روی بادبزن با ارزش نشست و در میان جنگل پرواز کرد. ناگهان سرش را بلند کرد و چشمانش سوسو زد. از دور چهار نفر را دید که در جهت او سرعت می‌گیرند.

با اخم، پرواز را متوقف کرد و به زمین افتاد. ضربه به کیف دارایی زد و شمشیر پرنده ظاهر شد. به سمت درختی کهنسال شلیک کرد، سوراخی در آن ایجاد کرد و داخل آن پنهان شد.

این روش را امتحان کرده بود و متوجه شد که مه از درخت عبور نمی‌کند. با این حال، پس از مدتی، درخت پژمرده می‌شود.

این را در هفته گذشته چندین بار انجام داده بود تا از تهذیبگران در امان بماند.

او که در داخل سوراخ درخت نشسته بود، منتظر ماند تا چهار نفر بروند. متأسفانه، در همان نزدیکی توقف کردند و به اطراف نگاه کردند. یکی از آنها مرد جوانی بود با لباس بنفش. وقتی به بالای درخت پرید، چهره‌اش بی‌حالت بود، قدرت پایه تهذیبش به بیرون می‌تابید. در دستش مروارید سفیدی نگه داشته بود.

وقتی منگ‌هائو بیرون آمد، دود سیاه در مروارید سفید مکیده شد ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب آسمان ها را مهر خواهم کرد را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی