آسمان ها را مهر خواهم کرد
قسمت: 67
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل67: مرگ دینگ شین
منگ هائو درون دریای شمال با سرعت بیشتر و سریعتر حرکت کرد. دریای هسته در درون او غوطه ور شد و غوغا کرد و در مدت کوتاهی سطح دریاچه در دید او ظاهر شد. او در نهایت از آب خارج شد و امواجی را در همه جهات منتشر کرد.
همزمان با پریدن به بیرون از دریاچه، دو شمشیر چوبی او ظاهر شدند که از جهتهای مختلف در هوا سوسو میزدند (میدرخشیدند) و به سمت او پرواز میکردند.سپس آنها در اطراف او چرخیدند، یکی از آنها زیر پای او قرار گرفت، دیگری در کنار او پرواز میکرد.
درست در آن زمان، دینگ شین از دریاچه بیرون زد و با پرواز به بیرون، چشمانش روی منگ هائو متمرکز شدند. صورت او بلافاصله با نگاهی ناباورانه پوشانده شد. چگونه ممکن است که منگ هائو هنوز زنده باشد!؟
«غیرممکنه! اون تو مرحله پایهریز بنیاد نیست. هیچ کس تو چنین سطحی نباید بتونه چی بنفش فرقه من رو که با استفاده طول عمرم و پایه تهذیبم تقویت کردم تحمل کنه!!» او به منگ هائو خیره شد، و آرام آرام شروع به عقب عقب رفتن کرد، هنوز به آنچه که میدید باور نداشت.
شاید نمیخواست حقیقت را باور کند اما او اکنون دیگر در سطح نهم خالصسازی چی نبود. حتی سطح هشتم خالصسازی چی او هنوز کمی ناپایدار بود. زخم قفسه سینه او التیام نیافته بود و انرژی معنویاش به بیرون نشت میکرد. او میترسید که به زودی از سطح هشتم خالصسازی چی به سطح هفتم برود.
صورت او بلافاصله رنگ پریده شد. با این حال، او مانند چیو، شویی، هن ودیگران نبود. با وجود اینکه از دیدن زنده بودن منگ هائو شوکه شده بود، در یک چشم به هم زدن خودش را جمع و جور کرد. او بدون تردید شروع به حرکت کرد و برگ غول پیکری زیر پایش ظاهر شد و او را به دوردست برد. او دیگر قصد مبارزه نداشت، بلکه داشت فرار میکرد.
البته چارهای جز فرار نداشت. او میتوانست بگوید که منگ هائو به طور کامل بهبود یافته بود، و در واقع پایه تهذیباش نیز پیشرفت کرده بود، در حالی که خودش متحمل آسیبهای داخلی شدید بود. او چاره ای جز عقب نشینی نداشت.
منگ هائو با نگاهی سرد دینگ شین را درحال فرار تماشا کرد. او در ابتدا دنبالش نیافتاد، بلکه در عوض به دریاچه نگاه کرد و یک بار دیگر به آن ادای احترام کرد.
منگ هائو با صدایی که میتوانست ناخنها را بکند و آهن را تکه تکه کند گفت: «این لطف بزرگ رو تا آخر عمر به خاطر خواهم داشت.» سپس سرش را بلند کرد و آستینش را تکان داد. شمشیر زیر پاهایش شروع به حرکت کرد و هنگام پیش روی در تعقیب دینگ شین، منگ هائو به پرتوی درخشانی از نور تبدیل شد .
او گفت: «حالا وقتشه که شکارچی تبدیل به شکار بشه»، چشمانش پر از قصد کشتن شدند. پس از ترک فرقه معتمد، منگ هائو هرگز آرزوی کشتن کسی را به اندازه الان احساس نکرده بود، بجز شانگوان شیو. میل او به کشتن در چشمانش پخش شد تا زمانی که چشمانش از قصد قتل درخشیدند. در طول زندگی تهذیب، او قبلاً هرگز به این شدت آسیب ندیده بود. در واقع، میشد گفت دیگر حتی به عنوان مجروح به حساب نمیآمد. او رسما کشته شده بود!
در حالی که در تعقیب پیش میرفت، درخششی خیره کننده چشمان او را پر ک...
کتابهای تصادفی

