آسمان ها را مهر خواهم کرد
قسمت: 84
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 84: منگهائو، چیکار میکنی؟
«پدرسالار، شاگردتون برای آوردن این افراد از سختیها و مشکلات فراوانی عبور کرد. برام مهم نیست که پاداشی بهم تعلق نگیره اما این زهر....» نگاه منگهائو سرشار از خشم شد. اما قبل از اینکه او حتی بتواند صحبتش را تمام کند، شکاف زمین به طور کامل بسته شد و هیچ اثری از آن باقی نماند. پدرسالار هیچ جایی دیده نمیشد و حتی صحبتی هم نمیکرد.
تنها چیزی که باقیماند هفت چراغ سوزان و نور سوسو زنندهی آنها بود. هفت هسته و یک روح نوظهور از جریان باریک چی جدا شدند اما این باعث نشد تا جریانها سرازیر شوند. آنها به محض اینکه چراغها را ترک کردند، به داخل زمین مکیده شدند.
«پدرسالار، به خاطر تو من به خودم اجازه دادم تا مسموم بشم. تو یه ارشدی، چطور آدمی با قدرت تو میتونه چنین کاری رو انجام بده؟!»
پدرسالار جواب داد: «من نه یه متخصصم و نه اون طور که تو فکر میکنی قدرتمند! و اون یک سنگ روح معمولی نیست، بچه. پایه تهذیبت به اندازهی کافی بالا نیست تا بتونی ارزش اون رو بفهمی. صبر کن تا به مرحلهی قطع روح برسی، اون وقت متوجه میشی که این گنج چقدر شگفتانگیزه.»
«پدرسالار تو....، من مشکلات زیادی را پشت سر گذاشتم! چرا این کار رو میکنی؟!»
منگهائو خشمگین بود. اما همه چیز در اطراف او کاملاً در سکوت فرو رفته بود. پدرسالار چیزی نگفت؛ در واقع به نظر میرسید که او منگهائو را نادیده میگیرد.
«پدرسالار، من پاداشی از شما نمیخوام فقط به من کمک کن تا این سم رو دفع کنم. تو... پدرسالار، این شاگرد همیشه در تلاش بود تا راهی برای آوردن این افراد به اینجا پیدا کنه تا به شما در برگرداندن پایهی تهذیبتون کمک کنه. چطور میتونید این کار رو با من بکنید؟!؟!»
منگهائو چندین بار فریاد زد ولی جوابی نگرفت. با اینکه او فقط یک کاتب ساده بود، اما در آن لحظه به شدت عصبانی بود. او توسط آن شخص فریب خورده بود و کاری جز نفرین کردن از دستش برنمیآمد.
«پدرسالار تو یه عوضی به تمام معنایی!» برای منگهائو گفتن چنین چیزی نشان دهندهی آن بود که به شدت خشمگین است.
ناگهان صدای پدرسالار به گوش رسید: «فکر میکنی چه کسی رو داری نفرین میکنی؟ الان این قدر جرأت پیدا کردی که به من توهین کنی؟ این قدر میزنمت تا بمیری!»
منگهائو با عصبانیت پاسخ داد: «آره، دارم تو رو نفرین میکنم، اگه میخوای من رو بزنی، بزن. من مسموم شدم، پس به هر حال به زودی میمیرم. بیا، خودت رو نشون بده!»
پدرسالار چندین بار سُرفه کرد: «مهم نیست، مهم نیست. من همیشه خلقوخوی خوبی داشتم. هی، تو تنها جانشین فرقه معتمدی. در حال حاضر، ما تنها افراد تو کل فرقه هستیم! من قصد ندارم از دستت عصبانی بشم. در واقع، افراد زیادی در طول سالها به من توهین کردن. این واقعاً مهم نیست. ببین، واقعاً نمیتونی من رو سرزنش کنی. من حتی نمیتونم برگردم بیرون! منطقه مراقبهی در انزوای من مهروموم شده. من فقط در صورتی میتونم بیرون بیام که تو گروه دیگهای از مردم رو بیاری. من حتی اگر میخواستم هم، الان نمیتونستم به تو کمک کنم.»
کلماتش با صحبت کردن بیشتر و بیشتر قانع کنندهتر میشدند. او اگر میخواست که مهروموم را از بین ببرد، باید چندین ماه را برای انجام این کار زمان صرف میکرد.
«تو حرومزاده!» منگهائو بالاخره حقیقت موقعیتی را که دچارش شده بود فهمید. او فقط میتوانست دندانقروچه کند و به فحش دادن ادامه بدهد. ولی مهم نبود که او چه میگفت, پدرسالار جوابی نمیداد.
در آخر، پدرسالار شروع به زمزمه کردن آهنگی کرد. آهنگ شاد تکرار شد و در نهایت منگهائو متوجه شد که او هیچ کاری انجام نمیدهد. پدرسالار قرار نبود تا خود را نشان دهد.
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب آسمان ها را مهر خواهم کرد را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی
