فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

آسمان ها را مهر خواهم کرد

قسمت: 85

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
 
فصل 85: یشم مهروموم شیطان باستانی 
 
 
طمع  و خساست. خساستی که در عمق درونش لانه کرده بود، حتی از نظر تهذیب. این دائوی او بود. 
در دوران روشنگری او، گنج­ها مهمترین چیز بودند. اینها چیزهایی بود که منجر به اولین قطع روح او شد. 
به همین دلیل بود که ناحیه­ی تهذیب او دارای مناطق زیادی بود که توسط طلسم­های محدودکننده محافظت می­شدند. این پس­انداز زندگی او بود. جمع کردن همه اینها فقط یک سرگرمی نبود، بلکه شکلی از دائوی او بود. 
دیدن اینکه همه چیز در حال ناپدید شدن است آن هم در مقابل چشمانش او را پر از اندوه و خشم کرد. 
در زمانی به اندازه ده نفس، کوه سنگ روح ناپدید شده بود. یک قطعه­ی یشمی در زیر کوه وجود داشت که آن هم به کیسه­ی کیهانی مکیده شد. 
«این طلسم خوش ­شانسی من بود. لعنتی، منگ­هائو، افسون خوش‌ شانسی من رو بهم برگردون. تو...» 
قبل از اینکه بتواند صحبتش را تمام کند، چشمانش دوباره گشاد شد. 
بعد از گرفتن همه­ی سنگ روح­ها، منگ‌هائو به اطراف نگاه کرد، چشمانش برق زد. پدرسالار شروع به لرزیدن کرد. 
نگاه منگ­هائو شبیه نگاه یک دزد ماهر بود. 
در پشت طلسم محدودکننده­ی ترک خورده، نگاهش به حیاط کوچکی افتاد. می­شد انواع گیاهان دارویی با رنگ­های مختلف را آنجا دید. آنها به وضوح فراتر از معمولی بودند. 
منگ­هائو برخی از گیاهان را به عنوان گیاهانی که شانگ گوان­شیو توصیف کرده بود شناخت. همانطور که او به جلو می­رفت، انگشتانش سوسو زدند و دو شمشیر چوبی ظاهر شدند. آنها به شکافی در سپر ایجاد شده توسط طلسم محدودکننده ضربه زدند. شکاف به آرامی بزرگ­تر شد. 
«منگ‌هائو، واقعاً می­خوای تمام وسایل ارزشمند من رو بدزدی؟ من پدرسالار توام! سال­ها پیش من بهای سنگینی رو برای دزدیدن اون باغ گیاهان دارویی دادم.» 
پدرسالار بیشتر از قبل خود را مضطرب نشان می­داد. صدای غرش از زیر زمین قوی­تر می­شد، اما منگ­هائو حتی پلک هم نمی­زد. او خوشحال بود که سرانجام توانسته خشم خود را تخلیه کند. 
«گیاهان الهی من.. تو.. تو داری همه اون­ها رو بیرون میاری!» 
خشم پدرسالار به آسمان رسیده بود. 
«اون درخت بیگانه­ی منه، من از صد سال پیش و قبل از اینکه حتی جوانه بزنه مراقبش بودم، تو نمی­تونی اون رو برداری.» 
زمانی که او دو شمشیر چوبی خود را بیرون کشید، حیاط طوری به نظر می­رسید که گویی توسط بادهای عظیم جارو شده است. 
پدرسالار با نگاهی نگران به فضای خالی گفت: «کافیه، تمومش کن! ببین، پدرسالار جوان، حداقل یه مقدار برای این پدرسالار پیر باقی بذار، همه چیز رو با خودت نبر... تو اجازه نداری که چیز بیشتری برای خودت برداری، منگ­هائو به حرف پدرسالارت گوش بده باشه؟ به عنوان عضوی از نسل جوان، باید کمی احترام برای ارشدها قائل بشی. تو....» 
منگ­هائو با لحنی سرد، حرف­های پدرسالار را به خودش برگرداند؛ «من از بچگی اینطور بودم.» 
با نگاه کردن به اطراف، او متوجه یک سپر طلسم محدودکننده­ی تنها شد. در زیر آن چیزی که به نظر می­رسید سه درخت کوچک پژمرده باشند، بود. با این حال، روی هر درخت برگی بود که گهگاه با هاله­هایی از انرژی برق می­ز...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب آسمان ها را مهر خواهم کرد را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی