فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

آسمان ها را مهر خواهم کرد

قسمت: 94

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
 
فصل 94: شما واقعاً می‌خواهید من بیرون بیایم؟ 
هنگامی که پرتو سرخ درخشان دست عظیم را برید، صدای مهیب باورنکردنی به گوش رسید. در فضای بین انگشت میانی و حلقه، یک شکاف عظیم ظاهر شد که آن را به‌طور کامل به دو نیم کرد. 
یک برش، و دست قطع شده بود. 
لرد مکاشفه فریاد زد: «تو!!!» صورتش سوسو زد، و با چشمانی که برق می‌زدند سرش را بلند کرد. 
انفجار رعدآسایی در سراسر زمین غلتید. دست غول پیکر، با ده‌ها هزار کیلومتر عرض، که تمام زمین را می‌پوشاند، لحظاتی پیش دید منگ‌هائو را پر کرده بود. اما در یک چشم به هم زدن شکافی ظاهر شد و ناگهان منگ‌هائو می‌توانست آسمان را ببیند. 
دست به دو نیم تقسیم شد و هر کدام در دو طرف منگ‌هائو به زمین کوبیده شدند . 
زمین لرزید و شروع به فرو رفتن کرد. کوه‌ها خرد شدند. تمام موجودات وحشی در منطقه که قادر به فرار نبودند، بلافاصله به خاکستر تبدیل شدند. 
تهذیب‌گر پایه‌ریز بنیاد از فرقه باد سرد، علیرغم اینکه در تلاش برای فرار از تمام توانش استفاده کرده بود، در چنین مدت کوتاهی نتوانست فرار کند. تا سرحد مرگ به زمین کوبیده شد. 
پایه‌ی تهذیب روح نوظهور سه پدرسالار در هر سطحی بود به‌جز سطح عادی. علاوه بر این، لرد مکاشفه آنها را با حمله خود هدف قرار نداد. آنها هم عناصر پایه تهذیب خود را برای فرار قربانی کردند. هر کدام هفت یا هشت بار خون سرفه کردند و فقط توانستند به لبه دست غول پیکر برسند. به‌نظر می‌رسید که در پشت آنها، زمین به دریای خشنی تبدیل شده بود. با ناپدید شدن دست، آنها بی‌صدا به صحنه نگاه کردند. 
قبلاً، فرقه معتمد توسط زنجیره‌های بی‌پایان کوه احاطه شده بود. در حال حاضر، تنها چیزی که باقی مانده بود یک فرورفتگی عظیم در زمین بود که ظاهر آن به شکل یک دست غول پیکر بود. 
با این حال، اثر دست کامل نبود. در وسط سطح ناهموار بلندی دیده میشد که به شکل کوه به سوی آسمان قد علم کرده بود. 
بر فراز آن کوه منگ‌هائو ایستاده بود. زیر پاهای او، امتداد زمین حدود سیصد متر می‌رسید. در دو طرف مسیر ناهموار سوراخ عظیم بود که در اعماق زمین فرو می‌رفت. 
در اصل، این کوه نباید اینجا می‌بود، اما آن... تنها چیز باقی مانده بود. 
در حالی که به آسمان نگاه می‌کرد، حالت عجیب چشمان منگ‌هائو را پر کرد. او نمی‌دانست چه کسی او را نجات داده بود، و دست از فکر کردن درموردش مورد برنداشت. بلافاصله یک شمشیر پرنده زیر پاهایش ظاهر شد و با سرعت به دور دست رفت و در حالی که به لبه اثر حفره‌ی دست مانند عظیم شلیک میشد، بدنش به پرتوی رنگارنگ نور تبدیل شد. 
«هرگز فکر نمی‌کرد که ارباب شیطانی بزرگ دامنه جنوبی خودشو توی ایالت کوچک ژائو نشون بده.» چهره لرد مکاشفه وقتی که آستین خود را تکان می‌داد تاریک بود. صدای او مانند رعد و برق در هر سو منعکس می‌شد. «اما تو فقط یه کلونی! خود واقعیت سرکوب شده و ناتوان از اومدن به اینجا که جلوی منو بگیره و نذاره پدرسالار معتمد رو نابود کنم!» هیچ پاسخی وجود نداشت. تقریباً مثل این بود که آن درخشش برش دهنده‌ی خونین اصلاً ظاهر نشده بود. 
«پدرسالار معتمد! بیا بیرون!» 
«بیا بیرون!» 
«بیا بیرون!!» همانطور که صدایش را بلند می‌کرد، لرد مکاشفه دست راستش را ...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب آسمان ها را مهر خواهم کرد را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی