آسمان ها را مهر خواهم کرد
قسمت: 98
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 98: درهیطنابسرخ
زمان به تندی گذشت. بهزودی نیمماه گذشت. در یکی از شبها، ماه کامل بیشتر از همیشه درخشان بود و بیشتر از ستارگان نورافشانی میکرد. در آسمان آویزان بود و زمین را با نور نقرهای ملایم پر میکرد.
بهنظر میرسید که درخشش آن به گروهی از درهها بیشتر بود، بهویژه درهای که منگهائو در آن قرار داشت. همانطور که ماه بر روی مه میتابید، مه شروع به جوشیدن کرد و بهآرامی، چیزی شبیه گرداب پدید آمد.
بیرون دره، هفت تهذیبگر با چشمانی درخشان منتظر بودند. آنها با نگاههای پر از انتظار به مه درون دره خیره شده بودند.
وزغران با صدای آرامی گفت: «وقتش فرا رسیده...» وقتی کلمات از دهانش بیرون میآمد، صدای خُرخُری از درون مه شنیده میشد.
صدا ناواضح بود، اما هنگامی که به گوش میرسید، به قلب کوبیده میشد. صداهای ترکخوردگی طنینانداز شد و مه درون دره غوغا کرد.
زمان گذشت، صدای خرخر واضحتر شد. در آن میان، صداهای ترکها نیز بیشتر شد، مه چرخید و چرخید تا اینکه یک گرداب غولپیکر پدید آمد.
بهنظر میرسید که مه در لبههای گرداب میتواند به دیوارههای صخرههای اطراف نفوذ کند و باعث ذوب شدن آنها شود. سنگهای ذوبشده پایین صخرهها میریختند.
در همان زمان، یک طناب از درون گرداب ظاهر شد. به ضخامت بازوی یک نفر و سرخرنگ بود گویی با خون افراد بیشماری رنگ شده بود. هنگامی که گرداب و طناب هر دو چرخیدند، صدایی هوا را پُر کرد. به محض اینکه طناب ظاهر شد، بهنظر میرسید که به هفت مرد، زندگی بخشیده شد.
چشمان پیرمرد وزغران درخشید. زبانش را گاز گرفت و مقداری خون بیرون ریخت، در همان زمان یک افسون سوسو زد و قطعه فلزی سیاهی از درون کیف داراییش بیرون آورد.
شش مرد دیگر نیز همین کار را کردند، خون بیرون ریختند و قطعاتی از فلز سیاهرنگی را بیرون آوردند. بهنظر میرسید که با این فرآیند آشنا بودند، گویی قبلاً این کار را انجام داده بودند.
خون وارد گرداب شد و ظاهراً به همین دلیل چرخش آن به طور ناگهانی متوقف شد. اما طناب دست از چرخیدن برنداشت.
فلزهای هفت مرد در هوا چرخیدند و سپس با هم به یک شمشیر سیاه تبدیل شدند.
شمشیر بر فراز دره شناور شد و نوک آن به سمت طناب سرخی اشاره میکرد که حالا از چرخش ایستاده بود.
با فریادی آهسته، وزغران به جلو پرواز کرد تا با هر دو دست طناب سرخ را بگیرد. با وجود اینکه احساس میکرد خیس شده بود، انگار که با خون پوشیده شده بود، او بدون تردید آن را نگه داشت. شش مرد دیگر پشت سر او ظاهر شدند و قدرت خود را با هم جمع کردند تا طناب را بکشند.
غرش رعدآسایی منطقه را پر کرد. طناب بهآرامی از سی متری داخل گرداب بیرون آمد. سپس یک چی سیاهرنگ بیرون زد تا منطقه را پر کند. سرانجام به جایی رسید که غار منگهائو در آن قرار گرفته بود و آن را در خود فرو برد.
«توی سیصد متری، ما سنگ یشم روح رو گرفتیم. توی ششصد متری، میاسمای سمی رو. آخرین باری که نُهصد متر رو بیرون کشیدیم، سنگ جانور مهر شده رو بهدست آوردیم. امروز، از همه توانمون استفاده میکنیم و به هزاروپونصد متر خواهیم رسید!»
«درسته! طبق سوابق باستانی قبیلهمون، اگه بتونیم هزاروپونصد متر رو بیرون بیاریم، اولین مهر رو باز میکنه و روح اجدادی قبیله بیدار میشه. تبدی...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب آسمان ها را مهر خواهم کرد را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

