آسمان ها را مهر خواهم کرد
قسمت: 104
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر104: باد بزرگی برمیخیزد. راک بالهایش را باز میکند.
منگ¬هائو وقتی به شش مردی که از ترس میلرزیدند نگاه میکرد، برای اولین¬بار قدرت و احترامی را که دنیا به متخصصان قدرتمند دنیای تزکیه نشان میداد، تجربه کرد. بهتر است بگوییم احترام و ترس.
دو سال پیش، این افراد حاضر بودند به او حمله کنند، حتی اگر او از سطح نهم خالصسازی چی بود. اما حالا تک¬تک آنها مثل موش از ترس میلرزیدند.
منگ¬هائو با خونسردی گفت: «از شما میخوام هر آنچه در مورد این مکان میدونید به من بگید. اگه چیزی رو از من پنهون کنید...»
شش مرد با دیدن بقایای درخشش قرمزی که از چشمانش بیرون میآمد، به خود لرزیدند.
درخشش چشمانش پر از هالهی شیطانی بود، و وقتی آنها آن را دیدند، مردمک چشمانشان به طور بازتابی کوچک شد. به¬نظر میرسید که این منظره بر روی روح آنها نقش بسته است. حالت آنها تغییر کرد. تا حد زیادی وحشت¬زده به¬نظر می¬رسیدند و بهوضوح چیزی را از منگ¬هائو پنهان نمیکردند. همه¬چیز را به او گفتند. حتی اسناد باستانی دهکده را بیرون آوردند و به منگ¬هائو دادند. نقشه¬ها، دستورالعمل¬های سم اجدادی... همه¬چیز.
چند روز بعد، منگ¬هائو دره را ترک کرد و با احترام توسط شش تهذیبگر بدرقه شد. رفتار او آرام و چهرهاش بیحالت بود، درحالیکه روی یک برگ سبز عظیم نشسته بود، به پرتوهای رنگارنگ تبدیل شد و به سمت دامنه جنوبی پرواز کرد.
پس از رفتن او، شش تهذیبگر کمی آرام شدند. در مورد مردی که مرده بود، آنها مدت¬هاست که تصمیم گرفته بودند که او را فراموش کنند. ذره¬ای تمایل به انتقام نداشتند. فقط به سمتی که منگ¬هائو رفته بود خیره شدند و امیدوار بودند که او هرگز برنگردد.
چند روز دیگر گذشت. اواخر شب در دره عمیق بود. آنجا، در منطقه¬ای که دیدن آن غیرممکن بود، دهانه یک غار باستانی وجود داشت. همه¬چیز آرام بود.
درون غار یک طناب قرمز رنگ بود و همچنین چندین روح که شبیه بچههای هفت یا هشت ساله بودند و در آنجا چمباتمه زده بودند، حدود دوهزار و پانصد متر داخل غار. گهگاه صدای یکی دو زوزه بلند میپیچید.
طناب در سوراخی فرورفته بود که بیپایان به¬نظر میرسید. به داخل زمین کشیده شده، عمیقتر و عمیقتر. به¬زودی، سر زنی دیده شد که طناب آن را سوراخ کرده بود. صورتش سفید خالص بود، چشمانش باز بود و با ناامیدی به تاریکی خیره شد.
سر همراه با طناب به پایین کشیده شد.
سی هزار متر، سیصد هزار متر، یک میلیون و پانصد هزار متر. در آنجا بوی دریا شروع شد. در واقع، در این نقطه، آب دریا دیده میشد. طناب در آب دریا فرورفت و به راه خود ادامه داد، ظاهراً پایانی نداشت.
اگر کسی میتوانست این فاصله، سه میلیون متر را ببیند، به دریایی به سیاهی قیر خیره میشد. طناب تا اعماق دریا کشیده شد. نمیتوان دقیقاً گفت که دریا و طناب تا کجا کشیده شده¬اند. در جلوتر یک سازه سنگی وجود داشت که به نظر میرسید هزارانهزار متر قطر داشته باشد.
تخته سنگهای عظیم، حلقه¬به¬حلقه، لایه به لایه چیده شده بودند. در مرکز این سازه سنگی یک تابوت چوبی قرار داشت که طناب قرمز رنگی روی سطح آن وصل شده بود.
توصیف فاصله بین این مکان و دره دشوار است. طناب خیلی طولانی است و کاملاً مستقیم نیست. اگر کسی طناب را با نیرویی باور نکردنی، شاید حدود هزار و پانصد متر، بکشد، شاید بتوان آن را در حدود سه میلیون متر اندازه¬گیری کرد.
به¬نظر میرسید که تابوت برای مدت بسیاربسیار طولانی در این مکان بوده است. در این لحظه صدای خراشیدن به گوش رسید. همراه با صدا، درب تابوت آرامآرام شروع به باز شدن کرد، و حدود هفت سانتیمتر به سمت بالا حرکت کرد!
تاریکی از داخل تابوت بیرون زد و در آب دریا پخش شد.
اسم این دریا... دریای راه شیری بود.
این دریا بین دو شِبهقاره بزرگ جهان وجود داشته است. هنگامی که تاریکی به دریا کشیده شد، یک دسته ماهی متشکل از صدها ماهی که هر کدام به اندازه یک کف دست بودند، به سرعت در آب شنا میکردند. سیاهی آنه...
منگ¬هائو وقتی به شش مردی که از ترس میلرزیدند نگاه میکرد، برای اولین¬بار قدرت و احترامی را که دنیا به متخصصان قدرتمند دنیای تزکیه نشان میداد، تجربه کرد. بهتر است بگوییم احترام و ترس.
دو سال پیش، این افراد حاضر بودند به او حمله کنند، حتی اگر او از سطح نهم خالصسازی چی بود. اما حالا تک¬تک آنها مثل موش از ترس میلرزیدند.
منگ¬هائو با خونسردی گفت: «از شما میخوام هر آنچه در مورد این مکان میدونید به من بگید. اگه چیزی رو از من پنهون کنید...»
شش مرد با دیدن بقایای درخشش قرمزی که از چشمانش بیرون میآمد، به خود لرزیدند.
درخشش چشمانش پر از هالهی شیطانی بود، و وقتی آنها آن را دیدند، مردمک چشمانشان به طور بازتابی کوچک شد. به¬نظر میرسید که این منظره بر روی روح آنها نقش بسته است. حالت آنها تغییر کرد. تا حد زیادی وحشت¬زده به¬نظر می¬رسیدند و بهوضوح چیزی را از منگ¬هائو پنهان نمیکردند. همه¬چیز را به او گفتند. حتی اسناد باستانی دهکده را بیرون آوردند و به منگ¬هائو دادند. نقشه¬ها، دستورالعمل¬های سم اجدادی... همه¬چیز.
چند روز بعد، منگ¬هائو دره را ترک کرد و با احترام توسط شش تهذیبگر بدرقه شد. رفتار او آرام و چهرهاش بیحالت بود، درحالیکه روی یک برگ سبز عظیم نشسته بود، به پرتوهای رنگارنگ تبدیل شد و به سمت دامنه جنوبی پرواز کرد.
پس از رفتن او، شش تهذیبگر کمی آرام شدند. در مورد مردی که مرده بود، آنها مدت¬هاست که تصمیم گرفته بودند که او را فراموش کنند. ذره¬ای تمایل به انتقام نداشتند. فقط به سمتی که منگ¬هائو رفته بود خیره شدند و امیدوار بودند که او هرگز برنگردد.
چند روز دیگر گذشت. اواخر شب در دره عمیق بود. آنجا، در منطقه¬ای که دیدن آن غیرممکن بود، دهانه یک غار باستانی وجود داشت. همه¬چیز آرام بود.
درون غار یک طناب قرمز رنگ بود و همچنین چندین روح که شبیه بچههای هفت یا هشت ساله بودند و در آنجا چمباتمه زده بودند، حدود دوهزار و پانصد متر داخل غار. گهگاه صدای یکی دو زوزه بلند میپیچید.
طناب در سوراخی فرورفته بود که بیپایان به¬نظر میرسید. به داخل زمین کشیده شده، عمیقتر و عمیقتر. به¬زودی، سر زنی دیده شد که طناب آن را سوراخ کرده بود. صورتش سفید خالص بود، چشمانش باز بود و با ناامیدی به تاریکی خیره شد.
سر همراه با طناب به پایین کشیده شد.
سی هزار متر، سیصد هزار متر، یک میلیون و پانصد هزار متر. در آنجا بوی دریا شروع شد. در واقع، در این نقطه، آب دریا دیده میشد. طناب در آب دریا فرورفت و به راه خود ادامه داد، ظاهراً پایانی نداشت.
اگر کسی میتوانست این فاصله، سه میلیون متر را ببیند، به دریایی به سیاهی قیر خیره میشد. طناب تا اعماق دریا کشیده شد. نمیتوان دقیقاً گفت که دریا و طناب تا کجا کشیده شده¬اند. در جلوتر یک سازه سنگی وجود داشت که به نظر میرسید هزارانهزار متر قطر داشته باشد.
تخته سنگهای عظیم، حلقه¬به¬حلقه، لایه به لایه چیده شده بودند. در مرکز این سازه سنگی یک تابوت چوبی قرار داشت که طناب قرمز رنگی روی سطح آن وصل شده بود.
توصیف فاصله بین این مکان و دره دشوار است. طناب خیلی طولانی است و کاملاً مستقیم نیست. اگر کسی طناب را با نیرویی باور نکردنی، شاید حدود هزار و پانصد متر، بکشد، شاید بتوان آن را در حدود سه میلیون متر اندازه¬گیری کرد.
به¬نظر میرسید که تابوت برای مدت بسیاربسیار طولانی در این مکان بوده است. در این لحظه صدای خراشیدن به گوش رسید. همراه با صدا، درب تابوت آرامآرام شروع به باز شدن کرد، و حدود هفت سانتیمتر به سمت بالا حرکت کرد!
تاریکی از داخل تابوت بیرون زد و در آب دریا پخش شد.
اسم این دریا... دریای راه شیری بود.
این دریا بین دو شِبهقاره بزرگ جهان وجود داشته است. هنگامی که تاریکی به دریا کشیده شد، یک دسته ماهی متشکل از صدها ماهی که هر کدام به اندازه یک کف دست بودند، به سرعت در آب شنا میکردند. سیاهی آنه...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب آسمان ها را مهر خواهم کرد را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی


