ورود عضویت
leveling with gods-5
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

قسمت ۱۰۴

«بعد از گرفتن کریستال الهی دریا، مورد هدف الیمپوس قرار می‌گیری.»

اولین کسی که راجب این موضوع صحبت کرد، اُدین بود.

او واقعا مرد عمل بود، ولی انگار این دفعه نمی‌توانست حرکت خاصی انجام بدهد. این نشان می‌داد که به‌دست آوردن [کریستال الهی دریا] تا چه اندازه برای یو وون خطرناک است.

«واقعا آیتم با ارزشیه و آیتمیه که هیچ‌وقت نباید دست الیمپوس بیوفته… اما طوفانی که بعد از بدست آوردنش به وجود میاد کوچک نخواهد بود.»

«شاید بهتره که دست از گرفتن کریستال الهی دریا بکشیم و مقداری وقت بخریم؟»

نظرات به دو قسمت تقسیم شده بودند -نظراتی که می‌گفتند دیگر مقابله کردن با پوسایدن دیر شده و نظراتی که می‌گفتند انتخاب کردن احتیاط و امنیت، نتیجه را عوض نمی‌کند.

از طرفی، چون یو وون از قبل هفایستوس را پیدا کرده بود، با الیمپوس رابطه خوبی نداشت، ولی تا الان، نظر اکثریت این بود که «اینکار بیش از اندازه خطرناک است».

اگرچه…

«لازم نیست نگران اون باشید.»

کسی که بیشتر از همه راجب ارتباطات داخلی الیمپوس خبر داشت، شروع صحبت کرد.

«عموم نمی‌تونه این‌قدر آزادانه عمل کنه.»

«چیزی‌راجع بهش می‌دونی؟»

بعد از شنیدن سوال اودین، هرکول سرش را تکان داد.

«سه نژاد اصلی الیمپوس از یک خانواده بودن، ولی رابطه‌شون باهم خیلی خوب نبود. مخصوصا بین پدر من و عمو پوسایدن.»

«به نظرت اون داستان معروف نیست؟»

«از معروف هم بیشتر.»

بعد از شنیدن سخنان هرکول، همه با چشمان درخشان ساکت شدند. این نگاه از سر خوشحالی شنیدن داستانی بود که تا به حال نشنیده بودند.

«بین سه سنگ، پدرم کریستال الهی آسمان رو گرفت و بعد از به‌وجود اومدن آیتم صاعقه، نصف الیمپوس تحت سلطه‌اش دراومد.»

همه تا اینجای داستان را می‌دانستند. قدرت [صاعقه] قدرت زئوس را چندین برابر می‌کرد و به خاطر همین، زئوس توانست پادشاه الیمپوس شود و مورد تایید همگان قرار بگیرد.

«بعد از اون، پدرم متوجه چیزی شد؛ اینکه که کریستال الهی تاریکی و کریستال الهی دریا نباید به دست عموهام برسه.»

«پس منظورت اینه که زئوس نمی‌خواست پوسایدن کریستال الهی دریا رو بدست بیاره؟»

«بله.»

«پس به بیان دیگه، احتمال اینکه زئوس کریستال الهی دریا رو مورد هدف قرار بده چه قدره؟»

«پدرم نمی‌تونه خیلی وارد عمل بشه. اگه دست یک بازیکن تصادفی باشه و نه پوسایدن، نمی‌تونه وارد عمل بشه چون باید به پادشاه بودن ادامه‌بده.»

«…که اینطور؟»

در واقع، بعد پادشاه الیمپوس‌شدن و پایان نبرد غول‌ها، زئوس‌از انجام‌دادن خیلی از کارها دست کشیده بود.

همچنین، اگه پادشاه الیمپوس وارد عمل می‌شد، بقیه قبیله‌های بزرگ هم دست به کار می‌شدند و اگر حرف‌های هرکول را باور می‌کردند، به این معنی بود که تا پوسایدن صاحب سنگ نشود، زئوس شخصا مقابل یک بازیکن ناشناس وارد عمل نمی‌شد.

«خب، قبلا اون روزها، حتی من به کارهایی که زئوس انجام می‌داد دقت می‌کردم.»

اودین، رییس گیلد اصلی رقیب الیمپوس، یعنی آزگارد هم این را می‌دانست.

زئوس نمی‌توانست حواسش را جمع مناطقی جز الیمپوس کند، که یعنی اگر [کریستال الهی دریا] خارج الیمپوس باشد، تنها کاری که می‌تواند انجام دهد این است که جلوی پوسایدن را بگیرد.

«پس جواب واضحه.»

قضیه داشت تازه شکل می‌گرفت.

«از اونجایی که نمی‌تونیم دست از کریستال الهی دریا بکشیم، فقط می‌تونیم کاری کنیم زئوس و پوسایدن خودشون باهم مبارزه کنن!»

×××

«چرا اینکار ممکن نیست؟!»

معبد بزرگ لرزید. زمین طوری تکان می‌خورد که انگار زلزله آمده بود و هوا سنگین شد.

پسر سومش، اُریون، که با شنیدن خبر‌ها خودش را رسانده بود، حین زانو زدن پاسخ داد: «شاید لازم بشه که دست از مخالفت کردن با غول‌ها بکشیم و…»

اریون به خاطر ترسی که حس کرد، نتوانست به صحبت کردن ادامه دهد. فهمید که اگر یک کلمه دیگر حرف بزند، به وسیله کسی که مقابلش وجود دارد بدنش تکه تکه خواهد شد.

چرا همیشه بدشانسی به سراغ من میاد؟

خبرها باید توسط کسی رسانده می‌شدند، شخصی که آن‌ها را می‌شنید کسی بود که موهای مواجش رنگی واقعی‌تر از خود اقیانوس‌داشتند.

او یکی از سه خدای اصلی الیمپوس بود، خدای دریا، پوسایدن.

پوسایدن گفت: «چون مسئله‌ درباره‌ی غول‌ها نیست بلکه درباره‌ی یک بازیکن ساده‌ست!»

«فرمانروای آسمان‌ها این قضیه رو کوچیک نمی‌دونن.»

فرمانروای آسمان‌ها. بین اسم‌هایی که به بهترین رتبه‌دارهای ارشد الیمپوس داده شده، والاترین اسم بود. این اسمی بود که برای اشاره کردن به او داده شده بود تا کسی جرئت نکند اسم واقعی او را به زبان بیاورد.

پوسایدن، فرمانروای دریا‌ها، به خاطر چیزی که شنیده بود خشمگین شد.

«اون فقط دوست نداره که من سنگ دریا رو بدست بیارم، همین!»

میز کوچک وقتی مشت او به آن برخورد کرد، تکه تکه شد. هنگامی که پوسایدن به اریون زل زده بود، صورتش به خاطر عصبانیت سرخ شد.

«نظرت چیه؟ زئوس، اون حرومزاده یه کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه‌شه مگه نه؟»

«من چطور می‌تونم جرات صحبت کردن درباره‌ی ایشون رو داشته باشم…»

اریون در شرایط بدی گیر افتاده بود. طرف هر کسی را که می‌گرفت، طرف دیگر برایش مشکل درست می‌کرد. هزاران چشم و گوش داخل معبد وجود داشت و لحظه‌ای که اشتباه پاسخ می‌داد، زئوس هم می‌شنوید که چه می‌گوید.

«ای عوضی لعنتی…» پوسایدن به فکر صورت زئوس افتاد و زبانش را گاز گرفت.

آن‌ها می‌گفتند که برادرانی از یک خانواده هستند، ولی درواقع رابطه‌ی نزدیکی باهم نداشتند. این قضیه بعد از پادشاه شدن زئوس آشکار‌تر شد.

بعد از اینکه [کریستال الهی آسمان] را بدست آورد و به هفایستوس گفت که [صاعقه] را بسازد، قدرت زئوس خیلی از پوسایدن و هادس بیشتر شد و تعادل بین سه خدای اصلی بهم ریخت.

«ممنونم که اجازه دادید صحبت کنم، ولی حس می‌کنم منظور پیام این بود که نباید به یک بازیکنی که حتی یک رتبه‌دار هم نیست حمله کنید.»

«و میشه بدونم کی بود که مدتی پیش به‌خاطر دخالت همین بازیکن در بازپس‌گیری هفایستوس می‌خواست زمین رو آتیش بکشونه؟؟»

«د-درست می‌گید.»

«اون موش کثیف حرومزاده!»

پوسایدن به نفرین کردن زئوس جلوی بقیه حین شکستن بقیه وسایل ادامه می‌داد. رتبه‌دارهای داخل معبد فقط می‌توانستند دعا کنند که خشم پوسایدن به آن‌ها نرسد.

بعد از نابودکردن وسایل بیشتر، خشم پوسایدن از بین رفت. فقط در آن زمان موقع شروع به نظم‌دادن افکارش کرد و تازه فهمید که چرا زئوس چنین تصمیمی گرفته.

اون سود کردن رو به انتقام ترجیح داده، همینطور که از زئوس انتظارش رو داشتم. شخصیت زئوس همیشه اینطوری بود. برای سود کردن اهمیت بیشتری نسبت به احساسات قائل می‌شد.

به همین خاطر نیز بود که با وجود برادر زئوس بودن، پوسایدن در خفا از او می‌ترسید. بالاخره، به خاطر همین رفتار و شخصیتش بود که باعث می‌شد پوسایدن به این فکر کند که حتی اگر رابطه‌ی خونی‌ای نیز با زئوس نداشت تعجب نمی‌کرد.

هرچه قدر هم اون کیم یو وون استعداد داشته باشه، هنوز فقط یک بازیکنه. هزاران سال طول می‌کشه تا قدرت کافی برای مقابله با من‌رو بدست بیاره.

طبیعی بود که با وجود درخت تنومندی که جلویش وجود داشت، به آن نهال کوچک اهمیت کمتری بدهد. با اهمیت ندادن به شکار کوچکی به نام یو وون، زئوس تصمیم گرفت تا حواسش را جمع پوسایدن کند.

بعد از فروکش کردن خشمش، بالاخره پوسایدن سر جایش نشست.

«پس برای همین بود…»

دلیل اینکه زئوس همیشه می‌توانست مراقب پوسایدن باشه این بود که «منطق» داشت. حتی همیشه مدافع قوانین برج بود، قوانینی که خیلی از نماینده‌ها و قبیله‌های بزرگ باهم درستش کرده بودند. به علاوه، او حتی با قانون داخلی الیمپوس که درگیری با غول‌ها را ممنوع می‌کرد نیز ترکیبش کرده بود.

«انگار باید برای چند وقت خودداری کردن رو تمرین کنم.»

سپس به موقعیت مغشوش لبخند زد.

حین این اتفاق، پوسایدن چیز‌های زیادی را از دست داد. فرصت پیدا کردن [سنگ دریا] که خیلی خواهانش بود، اجازه‌ی استفاده و انتقال رتبه‌دارها و حق انجام دادن کارها. همه و همه‌ را در این اتفاق از دست داد.

×××

یو وون چشم‌هایش را باز کرد.

بعد از تمام شدن مهمانی شلوغ و خداحافظی‌های کوتاه، او از طبقه‌ی 21ام بالا رفت.

حس می‌کرد دو روز پشت‌سرهم خوابیده و این نشان می‌داد که وضع بدنش خیلی وخیم‌تر شده و البته به خاطر عوارض استفاده‌ی بیش از حد از [کاینی] هم بود.

نمی‌تونم زیاد ازش استفاده کنم.

دست شکسته بهبود پیدا کرده و بدن کوفته‌اش تازه شده بود. در آخر، هیچ چیزی بهتر از خواب شبانه برای شفا پیدا کردن نیست.

بعد از چند لحظه نشستن، با گیجی به سقف نگاه کردن، یو وون شروع به کش دادن بدنش کرد. مفصل‌های سفت‌شده‌اش را شل کرد و تصویری در سرش تجسم کرد.

در مبارزه با تسئوس من شکست خوردم.

تسئوس یک رتبه‌دارهای ارشد بود. از همان اول، کسی نبود که یو وون بتواند با او درگیر شود. دلیل بیشترش هم به خاطر این بود که اختلاف بین سطح‌ها و آمارشان خیلی زیاد بود.

هنوز می‌توانست نیزه‌ای که بدون استفاده از مانا او را گیر انداخته بود را به یاد بیاورد.

اگر از میدان ‌حسی و چشم‌های سوزان استفاده نمی‌کردم، نمی‌تونستم تمام حملاتش رو تحمل کنم.

یو وون فهمیده بود که مهارت‌ها و قابلیت‌هایش در چه سطحی‌بودند.

خوش ‌شانس هم بودم.

به‌خصوص که در آن مبارزه یو وون از [کریستال الهی دریا] استفاده کرد تا قدرت مقدس تسئوس را خنثی کند، ولی نتوانست به مدت زیادی از آن استفاده کند. به علاوه، اگر تسئوس مقداری زودتر می‌فهمید که مانایش عنصری‌اش خنثی می‌شد، وضعیت خیلی بدتر می‌شد‌.

البته، یو وون هم به قدری خسته بود که اصلا نمی‌توانست از [کاینی] استفاده کند…

حتی اگه با تمام قدرت‌مون مبارزه می‌کردیم، باز هم نمی‌تونستم برنده بشم.

حتی با اینکه برتری زیادی به خاطر [کریستال الهی دریا] داشت، نتیجه‌ی مبارزه تغییری نمی‌کرد.

با این حال، یو وون ناامید نشد. برعکس، وقتی مبارزه‌اش با تسئوس را در سرش تصور می‌کرد، چشم‌هایش روشن‌تر می‌شدند.

هنوزم…

این مبارزه زودتر از چیزی که انتظارش را داشت قابل انجام می‌شد. با اینکه طبقه 20ام بود، این قدر قدرت داشت.

یو وون یک ابله نبود که حتی نداند چه مقدار قدرت دارد، ولی هیچ وقت از سطحش نیز مطمئن نبود. برای همین وقتی فرصتش پیش آمد، با تسئوس درگیر شد. و به خاطر همان مبارزه، یک حس اطمینان به وجود آمد.

هنوز هیچی نشده به اینجا رسیدم.

او در اصل، طوری نقشه کشیده بود که حداقل سه سال و حداکثر پنج سال دیگر به اینجا برسد.

اگر بقیه این را می‌شنیدند، هنوز فکر می‌کردند که بدست آوردن این همه قدرت در این زمان کوتاه غیرممکن است. چرا که در اصل، یک رتبه‌دار موجودی بود که از صد‌ها تا هزاران سال طول می‌کشید تا به وجود بیاید.

ولی حالا یو وون قدرتی داشت که می‌توانست با رتبه‌داران رقابت کند با اینکه خودش هنوز یکی از آن‌ها نشده بود. وقتی از پله‌های اولیه گذشت، حس می‌کرد که مدتی دیگر حتی از طوفان هم رد شود.

حالا، طبقه 21ام.

تقریبا طبقه‌های پایین را رد کرده بود. قدرت و بیشتر آیتم‌ها و مهارت‌های مهم که برای قبول شدن در امتحان‌ها نیاز داشت را بدست آورده بود.

با این‌ها، به خودش اطمینان داشت.

«انگار می‌تونم یک ذره سریع‌تر بالا برم.»

همانطور که الان [کریستال الهی دریا] را بدست آورده بود، زمان هم به نفعش بود چون زئوس و پوسایدن فعلا نمی‌توانستند کاری انجام داده و می‌بایست  مراقب یکدیگر باشند.

الان امتحان رو بدم، یا همونطور که در طبقه 20ام تصمیم گرفته بودم اول سطحم رو بالا ببرم؟

خیلی طول نکشید تا یو وون تصمیمش را بگیرد. بعد از بدست آوردن [کریستال الهی دریا]، کارهایی که باید انجام می‌داد مشخص بودند.

اوه، فکر کنم قراره بعد از یه مدت طولانی دوباره ببینمت…

بعد از بلند شدن از سر جایش، یو وون کیت بازیکنش را بیرون آوردن و سریع شروع به نوشتن یک نامه کرد.

«سلام پیرمرد.»

×××

زمان گذشت.

خبر اتفاقی که در طبقه 20ام افتاده بود به سرعت در برج پخش شد.

[سنگ دریا]، آیتمی که خدای دریا و پادشاه اقیانوس‌ها، پوسایدن، خیلی وقت بود دنبالش می‌گشت. و شایعه‌ای که می‌گفت کسی که سنگ را تصاحب کرده یک رتبه‌دار  نبوده و آن را یک بازیکن به اسم کیم یو وون به‌دست آورده است.

«فکر کردم فقط یک جوجه کوچولئه، ولی انگار ادم جالبیه نه؟»

میمون مو سفید تا این را شنید بلند خندید: «اون ابله‌های الیمپوس به خاطر این خیلی نگران میشن.»

و پادشاه آزگارد هم به خاطر خبر خوبی که بعد چند وقت شنیده بود لبخند زد.

«وقتی فرصتش‌پیش بیاد…»

خدای جنگ سه سر و شش دست، روحیه‌ی جنگند‌گی‌اش با امید دیدن یک حریف تازه روشن و پر حرارت شد.

کیم یو وون. بازیکنی که [کریستال الهی دریا] را بدست آورده بود، داستانش به طور‌مخفیانه در بین رتبه‌دارهای ارشد نیز در حال انتشار بود.