ورود عضویت
leveling with gods-6
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

«فقط تا همین‌جا تونستی پیش بری؟»

لحن سوسانو عوض شد. همین یک ثانیه پیش او با حالتی شیطانی به یو وون نگاه می‌کرد و سرگرم به‌نظر می‌رسید اما ناگهان نگاهش به او تغییر کرد و حالا بیشتر جلوه‌ای تمسخر‌آمیز داشت.

البته این نگاهی بود که یو وون از اون کاملا انتظارش را داشت. هر چه نباشد سوسانو یک مبارز تمام و کمال بود که حتی آشورا هم این بخش از او را قبول کرده بود.

سوسانو از افراد ضعیف شدیداً بیزار بود و تنها به افراد قوی احترام می‌گذاشت و این یک امر قطعی بود. سوسانو حتی بازیکنان طبقات پایین را به چشم انسان هم نمی‌دید و اگر حاضر بود تا با فردی مثل حشره رفتار کند، او باید کلاهش را به آسمان می‌انداخت. به دلیل همین رفتار هم او به کشتن بازیکن‌هایی که برای اولین بار ملاقات‌شان می‌کرد مشهور بود.

«کمه؟»

«همف، منو بگو که الکی هیجان‌زده شدم…»

سوسانو دست‌هایش را روی هم گذاشت و سرش را به نشانه ناامیدی تکان داد.

«اینجا محلی نیست که حشره‌ی ناچیزی مثل تو بتونه همینطوری پاش رو داخلش بذاره و از طبقاتش بالا بره. داخل این برج هیولاهایی وجود دارن که حتی حضورشون در طبقه‌ی بیست و یکمم به‌شدت خطرناکه.»

«همین الانم از این موضوع مطلعم.»

«همین الانم؟»

سوسانو با شنیدن این حرف احساس کرد که قضیه بو دار است. او با دیدن عدد روی کیت این بازیکن برای لحظه‌ای فراموش کرده بود که حتی در بیرون از این برج نیز گله‌ای از کفتارهای خوناشام زندگی می‌کردند. این گله عملا محافظان این برج بودند و علاوه بر تعداد بالایشان، موجوداتی بودند که تنها در طبقه‌ی چهلم به بعد قابل یافته شدن بودند.

«هم‌گروهی نداری؟» سوسانو نگاهی به اطراف انداخت اما باز هم نتوانست حضور چیز خاصی را احساس کند.

«نه، کسی نیست. تنها اومدم.» پس از گفتن این جمله یو وون حرکتش را شروع کرد.

در ابتدا حضور سوسانو توجه‌ش را جلب کرده بود، اما فقط در همین حد. او در حال حاضر تنها یک عروسک پوشالی بود. تنها مورد تعجب‌ برانگیز هم این بود که یو وون هرگز تصور نمی‌کرد بتواند کسی را که دیگر در قید حیات نیست ملاقات کند.

اما سوسانو هم در پشت یو وون، او را دنبال می‌کرد. ظاهراً نظرش عوض شده بود و به‌نظر می‌رسید که مقداری نظرش جلب شده.

«فعلا همراهیت می‌کنم. تا زمانی که اون قطعه رو با خودت داشته باشی نمیشه کاریش کرد.»

«برای چی؟»

«اینجا رو اینطوری ساختن و کاری هم نمیشه براش انجام داد.»

«خیلی هم جالب.» یو وون در حالی که راه می‌رفت، به سوسانو هم جواب نصفه و نیمه‌ای به داد.

یو وون در ابتدا تصور می‌کرد که اینجا به عنوان یک هزارتو ساخته شده، اما با دیدن وسایلی که در اطراف پراکنده شده بودند، درواقع شبیه یک خانه‌ی غول‌پیکر به‌نظر می‌رسید. البته از طرفی عرض مکان به اندازه‌ای بود که شاید خانه دانستنش هم چندان درست نمی‌زد.

«پس تو یه خون خالص نیستی مگه نه؟» سوسانو بدون توقف به حرف زدنش ادامه می‌داد.

«قبلا کجا زندگی می‌کردی؟ راستی گفتی این قطعه رو از کجا آوردی؟»

منظور سوسانو از «قطعه» درواقع نصفه‌ی شکسته‌ی شمشیر توتسوگانو سوروگی بود.

اما یو وون به او توجهی نکرد و به راه رفتن ادامه داد. حتی اگر حوصله‌اش هم سر رفته بود، یو ‌وون نمی‌خواست این گفتگوی بی‌معنی را با سوسانو ادامه دهد. بحث کاملا خسته‌کننده بود و او هم ارزش جواب دادن را نداشت.

«راستش درباره‌ی این یکی بخش خیلی کنجکاو‌ترم.»

یو وون رو به سوسانو کرد و گفت: «اگه بهت بگم، توام در عوض حاضری جهت رو بهم بگی؟»

«جهت رو بهت بگم؟»

«منظورم مسیر رسیدن به پله‌های طبقه‌ی بعدیه. شاید اینجا خیلی پیچ در پیچ نباشه ولی واقعا نمی‌خوام زمان زیادی رو برای گشتن اینجا صرف کنم.»

یو وون حتی با داشتن توانایی میدان حسی هم نمی‌توانست همه‌ی مسیرها را پیدا کند. اگر خوش شانس بود شایت می‌توانست در عرض چند ساعت مسیرش را پیدا کند و اگر شانس به او رو نمی‌کرد، چه بسا برای یک روز در این طبقه گیر می‌افتاد.

اگر سوسانو کسی بوده که اینجا را خلق کرده، مطمئناً ساختار آن را هم می‌دانست.

سوسانو مقداری به حرف یو وون فکر کرد و سری تکان داد و گفت: «باشه حتما.» بعد از این حرف، سوسانو به طرف خاصی اشاره کرد.

«درب راه‌پله اون‌طرفه. همین مسیر رو بگیری و ادامه بدی می‌تونی به پله‌های طبقه‌ی بعدی برسی.»

یو وون سرش را تکان داد و گفت: «همم، از اونطرف؟ حله.»

در مسیر رفتن به سمت درب، یو وون دوباره شمشیرش را از غلاف خارج کرد و سوسانو هم سوالش را دوباره پرسید: «خب نگفتی این قطعه رو از کجا آوردی.»

«آزمون طبقه‌ی اول رو یادت هست؟»

«کلوسیوم؟»

«اوهوم. از اونجا گیرش آوردم.»

در آن لحظه کانی شروع به خارج کردن مانای تاریکی خود برای تقویت شمشیر یو وون کرد. قدرت مانای خارج شده به اندازه‌ی قابلیت جهنم نبود، اما باز هم برای از سر راه برداشتن دشمنان کفایت می‌کرد.

«چی؟ اصلا نمی‌تونم هضمش کنم. چطور ممکنه این قطعه رو از طبقه‌ی اول به‌دست آورده باشی؟»

«آخرین آزمون کلوسیوم سر اون رفیقت بود، یاماتو نو اوروچی.»

«چی؟ چطور ممکنه؟!»

با اینکه سوالات سوسانو بعد از این همه ادامه پیدا کرد، اما یو وون بیش از جواب دادن به او مایل بود تا تمرکزش را برمسیر پیش رویش بگذارد.

اینجا یه برج واقعی نیست. درواقع برای رسیدن به درب طبقات بعدی هم مسیر مشخصی نیست.

این برج بر لبه‌ی دنیا و عملا بر دیواره‌ی اصلی برج ساخته شده بود. دیواری که به‌جز خدایان خارجی، هیچ موجود دیگری قادر به نابود کردنش نبود.

در اینجا هم یکی از آزمون‌ها این بود که فرد موفق شود مسیرش را به سمت یک راه درست پیدا کند. و یکی از بهترین روش‌ها برای پیدا کردن مسیر…

ساختن مسیره!

سپس یو وون با مهارت آتش مقدس شمشیرش را شعله‌ور کرد و با تمام قدرت شمشیر را در دیوار فرو برد و صدای انفجاری باعث ایجاد یک شکاف در دیوار شد و با برخورد ضربه‌ی بعدی، دیوار از هم فرو ریخت.

سپس یو وون با سرعت از میان گرد و غبار ایجاد شده عبور کرد و شمشیرش را باید تخریب دومین دیوار به حرکت درآورد.

سوسانو به یو وون که دیوارها را یکی پس از دیگری تخریب می‌کرد خیره شده بود. ذهن این مرد به‌جای پیدا کردن مسیر، ساختن یک راه جدید را انتخاب کرده بود.

با اینکه این حالت فعلی تنها تجسمی از سوسانوی اصلی بود ولی نامی در سرش شروع به درخشیدن کرد.

«یاماتو نو اوروچی…؟»

کشتن چنین موجودی آنهم به دست بازیکنی از طبقه‌ی بیست و یکم؟ نه، اگر حرف‌های یو وون حقیقت داشت، او درواقع در طبقه‌ی اول با یاماتو مبارزه کرده و شکستش داده بود.

حقیقتاً اگر سوسانو صحنه‌ای که یو وون در حال حاضر رقم زدنش بود را به چشم نمی‌دید، با تمام وجود به این افکار می‌خندید.

او تا به این لحظه‌ سه دیوار را شکسته و با تمام وجود در پی پیشروی کردن بود. اما پیش از آن که بتواند کار بیشتری انجام دهد، صدای خنده‌ها توجهش را جلب کرد. این صدای ارواحی بود که با دیوانگی می‌خندیدند و یو وون را دوره می‌کردند.

اما در لحظه‌ی بعد…

کاینی درخششی کرد و همه‌ی ارواح را در خودش بلعید.

«این دیگه چی بود؟»

این دیگر چه آیتمی بود؟ شاید سوسانو در ابتدا مقداری کجکاوی در خودش حس می‌کرد، اما حالا این حس تبدیل به تردید و علامت سوال شده بود. سوسانو تا بالاترین نقطه‌ی برج رفته و تصور می‌کرد که همه چیز را می‌دادند ولی همین مدتی که با یو وون سپری کرده بود، برایش چیزی جز شگفتی باقی نگذاشته بود.

این بازیکن با خود آیتمی داشت که به سادگی می‌توانست هیولاهایی که از ارواح ساخته شده بودند را ببلعد.

«هه.»

سوسانو به یو وون نگاه کرد که با شمشیر خود، در چند دقیقه مسیر را برای خودش خلق کرده بود و سپس لبخندی بر صورتش نقش بست. سوسانو در حال لذت بردن بود.

او از اینکه توانسته بعد از مدت‌های طولانی یک چیز جدید ببیند هیجان داشت. نه، این احساس برای سوسانو چیزی فراتر از این موارد بود. او احساس می‌کرد که چیز دیگری در حال رشد کردن در وجود اوست.

«حسابی مشتاق دیدن ادامه‌ی مسیرم!»

×××

برای یوون فقط حدود یک ساعت طول کشیده بود تا با این روش تخریبی از طبقه اول گذر کند.

[سطح شما افزایش یافت.]

[چابکی 1 واحد افزایش یافت.]

[قدرت 1 واحد افزایش یافت.]

[آگاهی 1 واحد افزایش یافت.]

وقتی یو وون از طبقه اول رد می شد، بالاخره سطحش بالا رفته و دلیلش بود که او تعداد زیادی هیولا را شکار کرده و تجربه او نیز در شرف رسیدن به حد نساب سطح بعدی بود.

و بعد از آن، طبقه دوم، طبقه سوم…

همانطور که یووون به بالا رفتن از طبقات ادامه می داد، می توانست حقه ویژه برج سوسانو را درک کند. تمام هیولاهای حاضر در این برج از دسته‌ی نامیرها بودند.

البته به ندرت می شد هیولایی از نوع روح دید. این برای آنددها نیز صادق بود. البته داشتن یک بدن مادی تفاوت زیادی را در قدرت آن‌ها رقم می‌زد اما باز هم هر دوی این دسته هیولاها در وجودشان روح داشتند.

از طرفی هم کاملاً مشخص بود که این ارواح اهل کجا هستند.

اونا همه‌شون به دست سوسانو کشته شدن.

سوسانو یک استاد شمشیرزنی. علاوه بر این، او یکی از برترین استادان کار با روح و نکرمانسر نیز در تمام برج به حساب می‌آمد. از طرفی او قاتلی بود که بیشترین آمار کشت و کشتار را در برج به نام خودش ثبت کرده بود.

یعنی اون برای ساختن این برج روح تمام افرادی که کشته رو جمع‌آوری کرده؟

اگرچه یووون از نظر فکری خیلی متزلزل نشد، اما این هنوز هم کمی ترسناک بود. حس طی کردن این برج برایش مثل بالا رفتن از کوه بلندی بود که از کالبد جنازه‌ها ساخته شده باشد. او نمی توانست با هر قدمی که بر می‌داشت احساس پا گذاشتن روی اجساد افراد مرده را از سرش خارج کند..

 

«این واقعا نفرت‌انگیزه…»

«منظورت چیه؟»

یو وون با شنیدن این سوالِ بیهوده سرش را برگرداند. اگرچه او بیشتر حرف‌هایش را نادیده گرفته بود، اما این بار نادیده گرفتن و کوبنده جواب ندادن به آن حرف سخت بود.

«دارم درباره‌ی تو صحبت می‌کنم.»

«اوه، انگار اینجا یه شاگرد عدالت‌خواه داریم.»

«عدالت‌خواه؟»

یووون ابرویش را در هم کشید. آیا او واقعاً در سمت حق و روشنایی بود؟ به بیان دقیق‌تر، از آنجایی که او برای نجات جهان حرکت می کرد، می‌شد عادل در نظرش گرفت. با این حال خودش چنین فکری نمی‌کرد.

شاید یو وون نمی‌تواست با گناه کشتن دیگران کنار بیاید ولی بار هم او برای رسیدن به اوج، چشمش را بر مردن افراد زیاد بسته بود.

حقیقتاً او عادل نبود. یا به بیان دیگر، همه کسانی که در این دنیا زندگی می‌کردند به نوعی گناهکار بودند.

با این حال: «من افراد زیادی رو ملاقات کردم ولی تو اولین کسی هستی که چنین حسی بهش دارم.»

حتی یو وون هم قبلاً کسی مثل سوسانو را ندیده بود.

«به عنوان بچه‌ای که تا طبقه‌ی بیست و یکم بالا رفته واقعا هم طوری رفتار می‌کنی که انگار چیزای زیادی رو به چشم دیدی. »

ظاهراً سوسانو منظور یو وون را اشتباه متوجه شده بود. اگرچه منظور حرف‌های او چیزهای بیشتری بود، اما نیازی به توضیح دادن حرف‌هایش احساس نمی‌کرد.

یو‌ وون درب مقابلش را باز کرد و یک راه پله ظاهر شد که راه رسیدن به طبقه‌ی بعدی بود.

[شما به طبقه دهم رسیدید.]

در طبقه دهم، ده اتاق وجود داشت که همه آنها علامت یک تا ده را بر خود داشتند.

[وارد اتاق اول شده و دشمن مربوطه را شکست دهید.]

[پس از عبور از اتاق اول، درب اتاق دوم باز می شود.]

[پس از عبور از اتاق پنجم، می‌توانید به طبقه بعدی بروید.]

عجیب بود. ده اتاق وجود داشت، اما برای پیشروی فقط باید از اتاق پنجم عبور می‌کردید. در چنین شرایطی، تنها یک پاسخ وجود داشت: سختی دشمنان حاضر در اتاق شش تا ده، در حد و اندازه‌ی طبقه دهم نیست.

«بذار قبل از وارد شدن یه چیزی بهت بگم» صدای سوسانو لحنی تمسخرآمیز داشت.

«درست فهمیدی. همه‌ی ارواح و آندد‌هایی که داخل این برج هستن رو خودم کشتم و روح‌شون رو بیرون کشیدم. اما بهتره بدونی که قدمت قدیمی‌ترین آنددی که اینجاست به ۵ هزار سال می‌رسه.»

حتی پس از شنیدن این سخنان نیز، یو وون همچنان آرام بود. از قبل کامل انتظارش را داشت. نیازی به عصبانی شدن نبود. با این حال، قدمت آن آندد بسیار طولانی‌تر از آن چیزی بود که او در ابتدا حدس می زد.

شاید چون سوسانو کمی از اینکه یو‌ وون آرام‌تر از حد انتظارش بود غبطه خورده بود که گفت: «هیچ راهی برای نجات این بچه ها وجود ندارد، مگر اینکه بتونی یه نکرومانسر بهتر از من پیدا کنی. اما اگه بکشی‌شون، حداقل می‌تونن از این برج آزاد بشن و فرار کنن.»

او اصرار داشت که یو وون در اتاق پنجم توقف نکند و حتی اتاق دهم را نیز امتحان کند.

«پس حالا تصمیمت چیه؟ بیخیال‌شون میشی یا برای آزاد کردنشون به کارت ادامه میدی؟»

این سخنان یک تحریک آشکار بود. اما دلیلی وجود نداشت که یو وون به دامشان نیوفتد.

«حتی اگه اینا رو هم نمی‌گفتی خودم قصد داشتم که همه‌ی درب‌ها رو باز کنم.»

درب اتاق اول باز شد و داخل آن مردی بود با موهای بلند و چهره‌ای ژولیده. صورتش سفید و به قدری لاغر بود که حتی شبیه یک انسان هم به نظر نمی‌رسید. این موجود یک آندد بود.

اتاق به اندازه‌ای بزرگ بود که در هنگام مبارزه، فرد از هر طرف حدود ۲۰ متر فضای آزاد در اختیار داشت.

زمانی که آندد حاضر در اتاق اول متوجه باز شدن درب شد، به آرامی سرش را بلند کرد. چهره‌اش تمام احساسات را از دست داده و به احتمال زیاد برای صدها سال در این اتاق کوچک گیر کرده بود.

«نیازی به ایستادن نیست.»

«…؟»

آندد قصد داشت تا از سر جایش بلند شود و به‌صورت ناگهانی حالتی بر صورتش شکل گرفت که انگار متوجه منظور حرف یو وون نشده.

اما یو وون آتش بنفش رنگ درون دستش را به بدن آندد چسباند.

[آتش مقدس]

آتش از پوست سفیدش آب شد و از انگشتانش پا شروع به سوختن کردند.

مردگان هرگز فریاد نمی زدند. آن‌ها در وهله اول حتی نمی‌توانستند درد را هم احساس کنند.

[شما از اولین اتاق عبور کردید.]

پس از تایید نابودی آندد، یو وون راهش را کشید.

«دیگه می‌تونی استراحت کنی.»

یو وون به سمت اتاق دوم قدم برداشت.

و در آن لحظه، کاینی در دست راست یو وون شروع به درخشیدن کرد.

 

پایان