ورود عضویت
leveling with gods-2
قسمت ۱۱
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

جوئون و سونگ چان، یو وون را دنبال کردند. فروشگاه رفاه درست آنجا بود ولی در حال حاضر بقا بر غذا اولویت داشت. اگرآنها همین‌جا مانده بودند و توسط هیولاهای بیشتری مورد حمله قرار می‌گرفتند احتمالا زنده نمی‌ ماندند.

«اومم… کجا داری می‌ری؟»

«به شکارگاهم.»

یو وون وقتی جوابشان را داد به راه رفتن ادامه داد. او آنها را در مسیر عجیبی هدایت کرد. آنها هیچ خاطره ای از چنین مکانی داخل ایستگاه هونگ دائه نداشتند.

-یو وون فکر کرد: چیدمان شهر واقعا تغییر کرده.

ایستگاه هونگ دائه بزرگتر و عمیق تر شده بود. جوئون مطمئن بود که راه پله ای که در آن لحظه در حال پایین رفتن از آن بود، قبلا وجود نداشته است.

« بیشتر از این جلو می‌ریم؟»

شکارگاه واقعی از زیرزمین سطح دو شروع می‌شد.

جوئون شگفت زده شد: «اینجا  سطح دومی هم وجود داره؟»

هیچ کدام از افرادی که وارد ایستگاه شده بودند بازنگشته بودند. به همین دلیل یو وون تنها کسی بود که پله هایی که به عمق ایستگاه می‌رفت را می‌شناخت.

-اینجا…واقعا یه سیاه چال دیگه هم تو سطح دو هست.

این یک سیاه چال زیرزمینی دیگر به عرض یک واگن مترو بود.

جوئون آب دهانش را قورت داد.

درحالی که یو وون اسلحه اش را بیرون می‌کشید از آنها پرسید:« شما می‌دونستید این خطرناکه پس چرا اینجا اومدید؟»

جوئون که سلاحش را محکم در دستانش گرفته بود با صدایی لزران پاسخ داد:« ممکنه که اینو ندونی چون از اول آموزش سوم اینجا بودی اما اونجا کاملا هرج و مرج راه افتاده.»

یو وون سرش را تکان داد.او از قبل می‌دانست.

 چون این یک بازی ویدیویی نیست.

روی سطح ممکن است که این یک ماموریت شکار ساده به نظر بیاید اما آموزش سوم پیچیده تر از آن بود. وقتی صدها نفر برای یک هدف ساده مانند به دست آوردن آیتم جمع می‌شوند، یک اکوسیستم پیچیده ایجاد می‌شود.

جوئون توضیح داد:«گروه ها شکل گرفتن و مردم نسبت به هم بی اعتماد شدن.همین الآن هم سر دزدیدن این تیله های کوچک دارن با هم می‌جنگن.»

«پس شماها چون مورد حمله قرار گرفتید به اینجا دویدید؟»

«آره.من فکر کنم نمی‌خواستن سر جونشون ریسک کنن از اونجایی که  وقتی وارد اینجا شدیم دیگه تعقیبمون نکردند.»

«اما شماها در عوض تقریبا اینجا مرده بودید.»

«به لطف تو، اخرش زنده موندیم.»

گیاااا-

صدایی طنین انداز شد. فریادی بود که جوئون و سونگ چان قبلا نشنیده بودند. این باعث شد تا درجایشان خشک شوند.

 هرچند یو وون به آن فریاد عادت کرده بود.هیچ واکنشی نشان نداد، درعوض به سمت منبع صدا برگشت و به آن دو نفر نگاه کرد.

«کی گفته که من شمارو نمی‌کشم و گوهرهاتون رو کش نمی‌رم؟»

«اومم، ببخشید؟»

هر دوی آنها شروع به دور شدن از یو وون کردند.

این چیز ترسناکی برای شنیدن بود.درحال حاضر یو وون دشمنی ترسناک تر از هر هیولایی بود.

سونگ چان پرسید: «مگ-مگه قبلا به اندازه کافی گوهر جمع نکردی؟»

یووون به معنای بله سر تکان داد. او حتی قبل از شروع آموزش سوم به اندازه کافی گوهر جمع کرده بود.

«پس دلیلی برای کشتن ما داری؟»

«من هنوز درحال جمع کردن گوهرهای بیشتر هستم.»

«هنوز…؟»

«گذشته از این، اگه من خودم نکشمتون شما خواهید مرد.»

این حقیقت بود. اگر یو وون  الان به آنها کمک نمی‌کرد، سرنوشتشان این بود که بمیرند بدون اینکه مجبور باشد تا حتی یک انگشتش را بالا بیاورد.

«دقیقا چی از ما می‌خوای؟»

سوال جوئون باعث خنده یو وون شد.

او(جوئون) یک متفکر خیلی سریع بود.او می‌دانست که یووون برای مدت طولانی با آنها حرف نمی‌زد اگر چیزی از آنها نمی‌خواست.

«من قول می‌دم که این معامله بدی نباشه. اگه شماها یه کار خوبی بکنید من حتی بهتون یکم گوهر هم می‌دم.»

چهره آنها از پیشنهاد او روشن شد. آنها می‌توانستند از صحیح و سالم خارج شدن از ایستگاه خوشحال باشند، اما الان به آنها گوهر پیشنهاد شده بود. آنها باید در یک روز50 گوهر جمع می‌کردند پس این یک پیشنهاد مقاومت ناپذیر برایشان بود.

یو وون به سونگ چان خیره شد.

«به پاهات که صدمه نزدی،درسته؟»

«ها؟آره، اونها سالم هستند.»

«بسیار خب،پس…»

یو وون سرش را به سمت سیاه چال تکان داد.

«بدویید!»

***

شاااا!-

یک مار بزرگ نزدیک شد.

این یک مار زیرزمینی بود.چندین بار در نزدیکی ورودی مترو ظاهر شده بود. این هیولایی بود که می‌توانست هیولای دیگری را در یک لقمه ببلعد و در حال حاظراین،  مار را به سخت ترین هیولا برای شکار تبدیل کرده است.

و در همین لحظه، سونگ چان با تمام وجودش از دست مار زیرزمینی فرار می‌کرد.

آآآآآآ-!

آمار چالاکی او در مقایسه نسبت به سایرآمارهای او بسیار بالابود اما مار زیرزمینی بسیار سریع تر از سونگ چان بود. فاصله بین آنها در یک لحظه کم شد و سونگ چان فریاد کشید.

«من-منو نجات بده»

مار درست پشت سر سونگ چان بود و دهانش کاملا باز شد.

چاقو زدن-

چاقویی داخل دهان باز مار پرواز کرد. چند باری پلک زد و مار زیرزمینی به پهلو افتاد.

جهش!-

خون مار زیرزمینی همه جا پاشید.

تلپ-تلپ

غلتیدن-

گوهری بر روی زمین افتاد.

سونگ چان برگشت و به هیولاهایی که اورا تعقیب می‌کردند نگاه کرد.

-درحال حاضر این همه…

در یک لحظه خون چند هیولا شروع به پاشیدن در همه جا کرد. با شروع از مار زیرزمینی،  هیولاهایی که برای او ناشناخته بودند یکی یکی شروع به مردن می‌کردند.

یو وون به هوا پرید. یک مارمولک قرمز و عضلانی دومتری فکش را برای یو وون باز کرد.

چاقوی بلند به رنگ آبی درخشید.در لحظه تماس یو وون و مارمولک قرمز خطی قرمز رنگ روی بدن مارمولک کشیده شد.

بریدن!-

او از سر تا تنه آن را از هم جدا کرد. یو وون با حداقل نیرو مارمولک قرمز را کشته بود.

تالاپ-تلپ

پشت سر هم گوهرها روی زمین می‌افتادند.

سونگ چان به سرعت گوهرهایی که در اطرافش قل می‌خوردند را برداشت.

-پنج تا گوهر از 15تا هیولا … میزان افتادن به طور قابل توجهی بیشتره.

اگر او بیرون از اینجا شکار می‌کرد شاید پس از کشتن 15 هیولا یک گوهر بدست می‌آورد. آیا این به دلیل این بود که اینجا شکارگاه متفاوتی بود؟

مارهای زیرزمینی، مارمولک قرمز و دیگر هیولاهایی که یو وون در حال شکار آنها بود در مقایسه با زامبی ها یا عنکبوت های خزدار میزان افتادن بسیار بیشتری داشتند.

-این سرعت شکار غیرقابل باوره…

اگر او در تمام مدت اینطور شکار کرده،یو وون الان واقعا چقدر گوهر داره؟

فقط دردو ساعت گذشته آنها موفق شدند که بیش از 50 گوهر به دست آورند.

تلپ-

هیولای آخر گوهر دیگری را انداخت. یو وون آن را برداشت و داخل کیسه اموال خود گذاشت.

چاقویی که او از مامور جدید خریده اکنون با لایه هایی از خون لخته شده پوشانده شده بود.  یو وون برگشت و از سونگ چان پرسید:«چندتا بود؟»

«شیش تا»

این یک شکار گله ای موفق دیگر بود. با حساب یکی که او برداشت مجموعا هفت تا بود. یو وون پنج گوهر از سونگ چان گرفت و به او اجازه داد یکی را نگه دارد.

«جوئون یکم دیر کرده.»

«من مطمئنم زود برمی‌گرده.»

سونگ چان و جوئون یک کار داشتند: طعمه شدن برای گله ها.

در سیاه چال زیرزمینی هیولاهای قوی زیادی وجود داشت. تا الآن یو وون آنها را جداگانه جست و جو و شکار می‌کرد. شاید که نرخ افتادن بیشتری داشته باشد اما  او با محدودیت تنها بودن مواجه شده بود.

«گله ای از هیولاها رو بیار(برگردون). احتمالا حدود ده تا خوب باشه.»

در ابتدا فکر کردند: چطور می‌تونه این خوب باشه؟ اما آنها به زودی متوجه شدند.

-ما نمی‌تونیم هیولاهارو به اندازه کافی سریع بیاریم.

این غیر قابل باور بود.

سونگ چان نفسش را حبس کرد و به یو وون نگاه کرد.

-فقط اینکه بهش بگم قوی دست کم گرفتنشه. انگار که از یک گونه متفاوت از منه.

مهم نیست که اون‌ها چقدر تقلا کنن، حیوون‌ها حیوونن و هر چه زمانم بگذره ماهیت اونا تغییری نمیکنه. اما یو وون چیزی بیش از یه حیوون عادی بود، اون بیشتر مثل یک دایناسور میموند.

در مکان‌های دیگه هم افرادی بودن که سریع شکار رو شروع کردن و قدرتمندتر از بقیه شدن ولی باید دونست که اون‌ها فقط در برابر اطرافیان خودشون قوی طلقی میشن چرا که اون‌ها در برابر یو وون مثل شمعی می‌موندن که نورشون با یک فوت کردن خاموش می‌شد.

اون قصد داره با آن همه گوهر چیکار کنه؟

وقتی یووون با آنها آشنا شد، 50 گوهر را به دست آورده بود. به دلایلی این برای او کافی نبود،  بنابراین او به شکار ادامه داد.

سونگ چان ناگهان کنجکاو شد.

«سطحت چنده؟»

«لولم؟»

 «آره، با میزان شکارت تصور می‌کنم که سطحت خیلی سریع بالا می‌ره.»

یو وون سرش را تکان داد.

«خیلی کند هست.»

«چی؟»

یو وون شانه اش بالا انداخت وقتی که جواب داد:«باید منتظر آموزش بعدی بمانم تا واقعا بتونم درست حسابی سطحمو بالا ببرم.»

«ضمنا سطح جزو اطلاعات شخصی است. در موردش از بقیه سوال نپرس و اگر از خودت سوال شد جواب نده. برای آمارت هم همینطوره.»

«قبلا در مورد سطح ساختار بدنی من نپرسیدی؟»

«راست میگی. من فقط باید اجازه می‌دادم که بازوت پوسیده بشه.»

«هاها…» سونگ چان قبل از جواب دادن خنده عصبی بیرون داد. «این حرف رو یادم می‌مونه.»

در این دنیای جدید اطلاعاتی مانند امنیت اجتماعی و شماره تلفن ها بی معنی بودند. مهم ترین اطلاعات سطح و آمار آنها خواهد بود. سونگ چان متوجه شد که اگر در مورد چیزی درخواست کند و آن را به اشتراک بگذارد چقدر احمقانه است.

یو وون سونگ چان را مشاهده کرد، که در حال آماده شدن برای جمع آوری گروه دیگری بود.

-با این کار من می‌تونم خیلی بیشتر از اون چیزی که در اول برنامه ریزی کرده بودم جمع کنم.

دو ساعت از وقتی که جوئون و سونگ چان شروع به کمک برای شکار کردند گذشته بود. سرعت شکار او به طور قابل توجهی افزایش یافته بود. این به لطف این بود که نیازی نبود تا جداگانه دنبال هیولاها بگردد.

-این حدود 50% کارآمدتره.

او کاملا راضی بود. افرایش کارایی به این معنی بود که او گوهرها را بسیار سریع تر جمع آوری می‌کرد.

-نرخ احضار شدنشون نمی‌تونه با ما هماهنگ بشه…

یووون در واقع بسیار ناامید شده بود که سیاه چال سخت تری در ایستگاه مترو نبود.

گیییییییی-

شیییی-شییی

« آقای یووون ! من اینجام!»

در میانه استراحتشان، جوئون با گروهی دیگر از هیولاها بازگشت.

یو وون دوباره بلند شد. زمان زیادی باقی نمانده بود. وقت آن بود که سخت کار کردن را ادامه دهند.

***

کوبیدن!-

سر مار زیرزمینی با چکشی که در دست او بود خرد شد. در حالی که جیغ زدن مار متوقف شد. سونگ چان از خوشحالی فریاد زد: «م-من گرفتمش!»

او پیام افزایش سطح را شنید. جوئون وسونگ چان موفق شدندکه یک مار زیر زمینی را به خودی خود بگیرند.

این دو نفردر حالی که به یووون در شکار گله ها کمک می‌کردند،سهل انگاری نمی‌کردند و هیولاها را در اینجا و آنجا می‌کشتند. طبق توصیه یو وون آنها درحال افزایش سطح بودند.

«سطحت بالا رفت؟»

«آره.تو هم همینطور؟»

«در مورد گوهر…»

تلپ-

گوهری از دهان مار زیرزمینی به بیرون افتاد. این گوهر آنها بود. این یووون نبود که مار را گرفت بلکه آنها بودند.

یووون پرسید:«تموم شد؟»

سونگ چان سرش را به سمت یوون  که مراقب آن دو نفر بود تکان داد.

«پس، ما می‌تونیم اینو داشته باشیم؟»

«این آخریشه درسته؟»

«آره»

یووون یکی از گوهرها را برداشت و برای جوئون انداخت.

« و این هم آخری برای تو هست.»

جوئون سرش را تکان داد.

50 تا گوهر.

آنها جمع کردن 50 گوهر که برای رد شدن از آموزش سوم نیاز بود را به پایان رساندند. آن دو نفر قبل از ملاقات با یووون موفق شده بودند که فقط20 گوهر جمع کنند. آنها مجبور بودند که کاری را که به نظر غیرممکن می‌رسید، انجام دهند.

یووون زمان را چک کرد.

[02:57:15]

-من باید عجله کنم.

زمان زیادی باقی نمانده بود.  وقتی که فقط دو ساعت باقی مانده بود، دروازه آموزش بعدی فعال می‌شد.او مجبور بود که قبل از آن بیرون برود.

«اگه کارتون تموم شده بیاید مستقیم بریم بیرون.»

یو وون شروع به بالا رفتن از پله ها کرد.

«پس بلاخره داریم برمی‌گردیم. آیا بیرون هنوز در هرج و مرج مطلقه؟» سونگ چان این را به صورت عصبی پرسید و پشت یووون راه افتاد.

سونگ چان شروع به یادآوری وضعیت روی زمین قبل از ورودشان به ایستگاه مترو کرد. او و جوئون از گروهی که به آنها حمله کرده بودند فرار می‌کردند. آنها دو دوست خود را در این حمله و یک دوست دیگر را در ایستگاه مترو از دست داده بودند. به یاد آوردن آن وقایع باعث شد تا از روبه روشدن دوباره با آنها احساس ترس کند.

«هنوز؟»جوئون در پاسخ به سوال سونگ چان سر تکان داد«شرط می‌بندم بدتر شده.»

وقتی به آنها حمله شد هنوز کمی زمان باقی مانده بود اما از قبل مردم نگران کم داشتن گوهر بودند و به یکدیگر حمله می‌کردند.

اکنون که آموزش سوم به پایان خود نزدیک شده بود، هیچ دلیلی برای آرام گرفتن هرج و مرج وجود نداشت.

«فکر می‌کنی همه چیز درست می‌شه؟»

«شک دارم.»

جوئون به یوون که پیشرو بود خیره شد.

«من نگران مردم بیرون هستم.»

پایان فصل یازده.