ورود عضویت
leveling with gods-6
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

قسمت110

لنسلوت.

این نامی بود که آنرا بارها شنیده بود. رئیس انجمن میزگرد.

او به همراه آرتور از برج بالا رفته و حدود صدسال پیش به رتبه داری تبدیل شد که میزگرد را در آستانه تبدیل شدن به انجمنی بزرگ قرار داد. اما اینکه لنسلوت خیانتکار باشد…

«…تعجب نکردی؟»

از آنجایی که یو وون به این اخبار شوکه­کننده واکنشی نشان نداد، آرتور فکر کرد که چیزی غیرعادیست، پس گفت: «به نظر می­رسه که نمی­دونی لنسلوت کیه. خب، احتمالاً میزگرد تا الآن ناپدید شده باشه.»

«میزگرد ناپدید نشده. درعوض خیلی بزرگتر از قبل شده.»

«واقعاً؟»

صدای آرتور با شنیدن چنین خبر غیرمنتظره­ای بعد هزاران­سال کمی سرزنده­تر شد. البته این فقط برای یک لحظه بود.

«پس لنسلوت حتماً اونجاست.»

«آره.»

صدای آرتور دوباره سرزنده شد: «…پس باید حتی بیش از پیش عجله کنم. درخواست منو قبول می­کنی؟»

«حتی اگه از من چنین چیزی رو بخوای…» یو وون آه ناخوشایندی سر داد: «من یه نکرومانسر نیستم.»

«چی؟»

«دلیل اینکه الان میتونم صدای تورو بشنوم احتمالا به خاطر تاثیر این آیتمه. من مثل نکرومانسرها توانایی احضار و استفاده از آنددها رو ندارم.»

صدای آرتور کمی دچار شبه و تردید شد، انگار که تمام امیدش را از دست داده باشد. «غیرممکنه…»

یو وون بعد از اینکه کمی به واکنش آرتور فکر کرد سرش را تکان داد: «ولی هنوز میتونم تمام تلاشمو بکنم. اینطور نیست که روش­های دیگه­ای وجود نداشته باشه.»

«روش­های دیگه؟»

«یه راهی هست. در هر صورت از اونجایی که اخیرا تعداد زیادی روح جمع کردم به فکر بدست آوردن چنین مهارتی بودم، پس اونقدرها هم برای من بد نمیشه.»

او از قبل برنامه داشت تا در مقطعی با مرلین ملاقات کند و حالا حتی نیازی به میانبر زدن هم نداشت و یک مزیت عالی بود اگر آرتور به متحد او تبدیل می­شد.

یه وقتی هم نیازه که با لنسلوت سروکله بزنم.

از این گذشته این فقط به خاطر آرتور نبود. یو وون نمی­توانست بگذارد که بریتانیا و میزگرد گمراهی و تباهی کشیده شوند و اگر او می­توانست لنسلوت را به دام بیندازد، شاید پاداش بزرگتری هم بدست می­آورد.

زمان بندی خوبیه.

یو وون سرش را تکان داد: «من درخواستتو قبول می­کنم.»

«ممنونم.»

[شما درخواست آرتور را پذیرفتید.]

[شروع “تطهیر بریتانیا”]

[به محض اتمام، شما اطاعت پذیری کامل آرتور، شاه شوالیه­ها را بدست می­آورید.]

[شما روح شاه شوالیه­ها را بدست آوردید.]

پیامی ظاهر شد تقریباً یک پیام غیرمنتظره بود. یو وون فکر می­کرد که این یک درخواست ساده است اما اینکه سیستم برای آن یک پیام بسازد…

این هم یه نوع بخش مخفیه؟

از زمانی که آرتور مرد بیش از هزار سال گذشته بود. او احتمالاً بعد از اینکه برای مدتی طولانی در داخل سیاهچال سوسانو مانده بود تبدیل به بخشی از سیستم شده بود.

تطهیر بریتانیا احتمالاً ماموریت مربوط به خائن یعنی لنسلوت بود.

اطاعت پذیری کامل اون…

شاید که شبیه یک پاداش اضافی به نظر می­رسید اما یو وون از آن راضی بود.

بدک نیست.

دو چیز برای کنترل کردن یک آندد نیاز است، بدن و روحی قوی. با این حال، فقط این دو چیز برای کنترل کامل یک آندد کافی نیستند.

برای اینکه یک آندد بتواند از 100% قدرت واقعی‌اش استفاده کند باید به خواست خودش اربابی را انتخاب کرده و به‌طور کامل مطیع آن شود. در این خصوص، پاداش این ماموریت به طور قابل توجهی ارزشمند بود.

زمانی که یو وون دستش را از روی چشم برداشت روح آرتور به درون کاینی مکیده شد. این اولین روحی بود که یو وون بدست آورده بود.

از آنجایی که مبارزه تمام شده بود یو وون شمشیر آرتور، اکسکالیبر را از روی زمین برداشت.

مرلین… اون پیرمرد راجب به این چی فکر می­کنه؟

او احساس عجیب و غریبی داشت. اگر او به اندازه­ی کافی خوش­شانس بود تا مهارتی مربوط به نکرومانسری پیدا کند شاید می­توانست که دیدار مجددی برای مرلین و آرتور ترتیب دهد. ولی اگر این اتفاق می­افتاد، مرلین در مورد آرتور که تبدیل به یک آندد شده بود چه فکری می­کرد؟

به خاطر همچین چیزیه که نمی­تونم بذارم همدیگه رو ببینن.

مرلین همیشه می­خواست به هر قیمتی که شده دوباره آرتور را ببیند. او تمام برج را برای ارباب روح­ها گشت تا آرتور را دوباره ببیند.

آرتور هم نیاز داشت چیزهایی را به مرلین بگوید و به همین خاطر جلوگیری از ملاقات کردن آن دو نفر در کل انتخاب خوبی نبود.

«‌ از چیزی که انتظار داشتم تنش کمتری داشت.»

«تو آرتور رو از عمد نکشتی؟»

با شنیدن سوال یو وون پوزخندی در چهره سوسانو شکل گرفت.

ناپدید شدن و مرگ آرتور سوال­های حل نشده­ی زیادی را برجا گذاشته بود، خصوصاً این حقیقت که سوسانو آرتور را کشته بود، حتی برای یو وون هم تازگی داشت.

سوسانو رتبه دار پرخاشگری بود. او هیچ ترسی از قتل کردن نداشت و شخصیت تندخویی داشت. فرض اینکه سوسانو به طور اتفاقی با آرتور ملاقات کرده، او را کشته و به آندد تبدیل کرده زیاد عجیب نبود…

اما با در نظر گرفتن بازه زمانی اتفاقی خواندن آن هنوز خیلی غیرعادی به نظر می­رسید.

سوسانو جواب یو وون را نداد. «کسی چه میدونه؟»

«‌بعد از اینکه به بالای برج رسیدی اون سوال هم جواب میدم.»

دقیقاً چه چیزی در بالای این برج وجود داشت؟

یعنی با بالا رفتن می­فهممش؟

یو وون بعد از گذاشتن اکسکالیبر افسانه­ای در کیسه اموالش به بالا رفتن از برج ادامه داد.

***

زمان سپری شد.

از زمانی که یو وون انجام دادن آزمون‌های بیرون و تمام فعالیت­هایش را متوقف کرده بود سه ماه می­گذشت.

کارفرماهایی که در دفتر مدیریت رتبه در طبقه 50ام کار می­کردند به طرز غیرعادی وحشت زده شده بودند.

این به خاطر حضور ناگهانی یک رتبه­دار بود.

«س‌-سوال دیگه­ای دارید؟»

تمام کارفرماها در این فکر بودند که بعد از انجام دادن خواسته­ی او راه خود را از او جدا کنند. اگرچه که دفتر رتبه بندی به عنوان محدوده­ی عدم تعرض تعیین شده بود اما او کسی نبود که به آن اهمیتی بدهد.

چشمانش کنجکاوی در مورد چیزی را نشان می­دادند.

او برگشت و سرش را به سرعت تکان داد و پرسید: «این پسر اهل کجاست؟ الان کجا هستش؟»

در یک چشم به هم زدن، افراد حاضر در دفتر از ترس خشکشان زد.

همه احتمالش را می‌دادند که اینجا حضور پیدا کردنش آن هم پس از چنین مدت طولانی‌ای به‌خاطر پیدا کردن یک بازیکن باشد ولی از بین این همه آدم، او مشخصات این فرد به‌خصوص را خواسته بود.

اجازه­ی سرک کشیدن در اطلاعات شخصی بازیکن به هیچ کس داده نمی­شد، حتی به انجمن­های بزرگ.

«این رو نمی­تونیم بهت بگیم.»

اما بعد کسی از در وارد شد. او مثل کودکی که تازه ده سالش شده صورت بچگانه‌ای داشت، اما بقیه کارفرماها به نشانه احترام سرشان را خم کردند.

«سلام پادو.»

«الآن مدیر هستم. احترامت کجا رفته؟»

مدیر دفتر رتبه بندی و دست راست مدیرانی که مسئولیت کل طبقه را دست داشتند. او کسی بود که حتی رتبه دارها هم از او هراس داشتند.

با این حال، مرد نترسید و حتی انرژی‌اش را هم افزایش داد.

هوای سنگینی اتاق را پر کرد.

تمام کارفرماها نفسشان را حبس و خودشان را کنترل کردند. این احساس را داشتند که اگر حتی یک نفس اضافه هم بکشند هوا به زور وارد شش­هایشان می­شود و وجودشان را در هم می­شکند.

زمین به طور نامحسوسی لرزید و همانطور که مرد انرژی­اش را افزایش می­داد مدیر هم با او مقابله می­کرد.

«داری سعی می­کنی فقط با یه کلون ساختگی‌ت با دفتر مدیریت بجنگی؟»

«…»

آن مرد، یعنی سان اگنگ برای لحظه‌ای به مدیر خیره شد اما بلافاصله برگشت و دفتر را ترک کرد. او از همان اول می‌دانست که این درخواست غیرممکن است. درخواست چک کردن اطلاعات شخصی بازیکن یک امتیاز خاص برای مدیران طبقه بود.

«پوف…»

«آه، هوف…»

بعد از رفتن سان اگنگ کارفرماها بالاخره توانستند نفسشان را آزاد کنند.

«ا‌-اون یه کلون بود؟»

«بدن واقعیش نبود؟»

سان اگنگ.

به عنوان یکی از رده­بالاترین رتبه­دارها او به خاطر اینکه می­توانست در لحظه صدها کلون بسازد شهرت خاصی داشت. اگرچه آنها می­دانستند که قدرت آنها از خود اصلی‌اش به مراتب کمتر است.

«اگه اون مرد تو بدن واقعیش بود، نیاز میشد که مدیر طبقه اینجا باشه نه من.»

اینکه به آمدن یک مدیر طبقه نیاز بود نشان از این بود که حتی مدیر دفتر هم اگر خود سان اگنگ به آنجا می­آمد نمی­توانست هیچ کاری انجام دهد.

همچنین به این معنا بود که اگر کسی می‌خواست او را متوقف کند به قدرتی حداقل برابر با مدیر طبقه احتیاج داشت.

«ا‌انقدر قویه؟»

«در هر صورت، هیچ اطلاعاتی به جز رتبه نباید فاش بشه. حتی اگه اون اطلاعات جزئی باشن.»

دفتر مدیریت رتبه فقط رتبه­ی رتبه­دارها را معین نمی­کرد بلکه وظیفه ضبط کردن نتیجه آزمون هر طبقه را نیز داشت. آن اطلاعات برای تعیین رتبه استفاده می­شدند و به همین خاطر بود که دفتر مدیریت رتبه در مورد تمام بازیکنان اطلاعات داشت.

این نیز دلیلی بود که چرا انجمن­های بزرگ همیشه به چیزهایی که دفتر مدیریت می­گفت توجه می­کردند و آنها را انجام می­دادند. هر چه نباشد آن‌ها تمام اطلاعات موجود در برج را در اختیار داشتند.

با این حال، چشمان مدیر به شخصی که روی صفحه گره خورد.

«البته که ما هم چیز خاصی نداشتیم که بهش بگیم.»

[نام: کیم یو وون]

[اصل و نسب: ؟]

[سازمان: ‌‌]

[رتبه: ‌‌]

[درجه: E]

[توانایی: S]

به غیر از اسم و ظاهرش، تمام اطلاعات پایه دیگر او حتی برای دفتر اطلاعات هم نامشخص بود.

از آنجایی که درجه بر اساس طبقه­ای که در آن بود مشخص میشد، اهمیتی نداشت و از آنجایی که او یک رتبه دار نبود، رتبه‌اش هم تعیین نشده بود. علاوه بر همه‌ی این‌ها سازمانی هم وجود نداشت که این تا این لحظه نظرش را جلب کرده باشد.

ولی اینکه اصل و نسبش رو نمی­دونیم…

مدیر به تمام رتبه‌دارهای دیگر فکر کرد.

این اولیشه.

او درحال حاضر برای هزاران سال به عنوان یک پادو زندگی کرده بود. او تحت نظر مدیر طبقه کار می­کرد و بعد از اینکه به دفتر آمد، رتبه­دارهای بسیاری را دید. در میان آنها او برترین رتبه­دارهایی را دیده بود که خودشان را اربابان برج می­پنداشتند و افراد رتبه‌پایینی را دیده بود که به زور رتبه دار بودند.

با این حال، در بین آنها یک بازیکن هم نبود که او نتواند اصل و نسبش را پیدا کند.

با توجه به تحقیقاتمون به نظر می­رسه از دنیایی که اسمش زمینه به برج اومده ولی چرا اطلاعاتی راجب به اصل و نسبی که ثبت شده وجود نداره؟

به هیچ وجه امکان نداشت که سیستم خطایی ایجاد کند زیرا سیستم غیرقابل تغییر بود و قدرتی مطلق داشت.

«دلیلی داره که مدیرای طبقه به این مرد علاقه دارن.»

او بازیکنی نبود که صرفاً نتایج آزمون برجسته­ای داشته باشد. او موجودی بود که حتی سیستم نمی­توانست اصل و نسبش را تعیین کند.

اون تن‌به‌تن سرپرست آزمون طبقه 11ام جنگید و به تساوی رسید. بعدش هم سنگ دریا رو تو طبقه 20ام به‌دست آورده و ناپدید شده.

نتایج آزمون او بالا نبود. اصلا تا به این روز روش غلبه کردن کیم یو وون به برج تا به حال دیده نشده بود.

حالا که بهش فکر می­کنم حالا حدود سه ماهی شده که داخل طبقه 21 توقف کرده.

تا آن زمان اخبار راجب به یو وون به صورت روزانه می‌رسیدند.

شاید او بالا رفتن را متوقف کرده بود، اما بعد از رسیدن به طبقه 21ام او برای مدتی طولانی ­­خودش نشان نداده بود.

غیرعادی نیست که بعد از رضایت از نتیجه متوقف بشه.

بیشتر بازیکن­ها قبل از تبدیل شدن به رتبه­دار و جایی در وسط راه تسلیم می­شوند زیرا آزمون دادن به معنای ریسک کردن روی زندگیشان است. پس متوقف شدن الان یو وون چیز بی­سابقه­ای نبوده.

ولی نمی­تونم نگم که این کارش خجالت آور نیست.

همین سه ماه قبل یو وون غیرقابل توقف به نظر می­رسید.

مدیر از جیبش سیگاری در آورد و آن را روی لبانش گذاشت.

تا به حال بازیکنی نبوده از طبقه 10ام یا پایین­تر بوده و در جنگ با یک رتبه دار پیروز شود. حتی حکیم بزرگ سان اگنگ هم تنها موفق شد تا خالق کیمرا را در طبقه 50ام شکست داده دهد و او کسی بود که تنها چندسال بعد از رتبه دار شدنش تبدیل به یک رده‌بالا شده بود.

شاید به خاطر اثر جانبی انجام دادن این کار برای مدت طولانی، این سوال به ذهن مدیر رسید: اگه آدمی مثل این تبدیل به یه رتبه دار بشه، موندم که رتبش به چند میرسه…؟

پایان