ورود عضویت
leveling with gods-6
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

چپتر 118

دیوار های غار باز شدند.

«دارن میآن.»

«همه آماده ی حمله باشین.»

«کسی می‌تونه از توانایی مهلک استفاده کنه؟»

«من می‌تونم.»

«حله! برو جلو من هواتو دارم!»

«یکم احترام بزار بهم حیف نون!»

آزمون به صرت رسمی آغاز شده بود. تعداد هیولاهایی که از بین دیوار های غار که از هم باز شده بودند بیرون می امد به بیش از صد تا می رسید، اما تعداد بازیکن هایی که در آزمون شرکت کرده بودند نیز سه رقمی بود.

«این یکم زیادی اسون نیست؟»

«اره من فک کردم چه هیولاهای قوی ای ظاهر می شن؟»

«مشکل اصلی دگرسانآنن، حواستونو جمع کنین.»

«ما هم تیمیه کیم یو وونیم، چرا باید الکی نگرآن باشیم؟»

به لطف حضور کیم یو وون حال و هوای محل آزمون مثل فستیوال ‌بود. بازیکن هایی که نگرآن رد شدن در آزمون بودند حالا با خیال راحت در آزمون شرکت می‌کردند. کریستال هیچ وقت نابود نمی شد چرا که کیم یو وون از آن محافظت می‌کرد، و نیازی به گشتن برای پیدا کردن دگرسانآن نبود زیرا کیم یو وون آنها را پیدا می‌کرد.

دقایقی بعد از اینکه اولین موج حمله ی هیولاها به پایآن رسید، در دو طرف راه هایی باز شدند.

«این دفعه از دو طرف میآن؟»

«یعنی تعدادشون دو برابر میشه؟»

«لعنتی شک کرده بودم چرا آنقد آسونه!»

«دفاع کنید!راهشونو ببندین!»

اگرچه تعداد هیولاها دو برابر شده بود، در کار بازیکن ها تغییر خاصی به جود نیامده بود و به نظر نمی رسید که برایشآن مشکلی پیش آمده باشد. تاک ها،درمآنگرها، اسنایپر ها و دیگر بازیکن ها با توانایی های مختلف گروه های قوی ای را تشکیل داده بودند. آنها برای شکست دادن هیولاهایی که فقط به تعداد زیادشآن اتکا کرده بودند و حمله می‌کردند کافی بودند.

حتی رینهارم درباره ی این آزمون حس خوبی داشت.

_روحیه ی همه خوبه…

«این عجیب نیس؟»

رینهار که به عقب رفته بود تا استراحت کند صدایی کنار دستش شنید و سررش را به ست صدا برگردآند و چشم هایش از تعجب گرد شد!

«کیم یو وون؟»

نه، اگرچه فرد رو به رویش شبیه کیم یو وون بود لباسهایی که تنش بوود فرق داشت برخلاف کیم یو وون که ردای اتشین را پوشیده بود این مرد سرتاپا لباسش خاکستری بود.

_واقعا شبیهن

نگاهش بین مرد رو به رویش و کیم یو وون واقعی که از او خیلی دورتر بود در گردش بود.

واقعا شباهت داشتند، تنها تفاوت بینشآن این بود که موهای مرد رو به رویش کمی از وهای کیم یو وون بلند تر بود!

_نزدیک بود اشتباه بگیرمش!

رینهار خودش را آرام کرد و پرسید.

«چی عجیبه؟»

«اون کیم یو وون،بعد از پیدا کردن اولین دگرسان دگرسان دیگه ای رو پیدا نکرده!»

«احتمالا این کاریه که وقت می‌گیره ،چیزه عجیبی راجبش وجود نداره!»

دگرسانآن هیولاهایی بودند که توانایی تقلید کامل قیافه ی دیگرآن رو داشتند و در کنار تقلید شکل بی نقصشون توانایی کپی کردن خاطرات شخص وجود داشت، البته که تشخیص آنها کار وقت گیر سختی بود.اینکه یکیشونم تا الآن پیدا شده بود شگفت آنگیز بود!

«واقعا؟»

مرد با حالتی مشکوک جواب رینهار را داد.

«مطمئنی شآنسی نبوده؟»

«چی؟!؟»

رینهار با حالتی سوال برآنگیز مرد را نگاه کرد.

شاید می‌خواست چیز بیشتری بگوید اما مرد به سمت کریستال قدم برداشت. احتمالا قصد محافظت از آن را داشت.

_چه آدم عجیبی…

بعد از مدتی زیرنظر گرفتن رینهار دست از کارش برداشت، وجود افراد مشکوک در این آزمون طبیعی می‌بود. او فکر نمی‌کرد که وجود شک و افراد مشکوک تو آزمون بد باشه. و به همین منوال آزمون ادامه پیدا کرد.

یک روز از شروع شدن آزمون گذشت بود.

«چطوره که هنوز هیچ دگرسانه دیگه ای پیدا نکردیم؟»

«دگرسان کیه؟»

آزمون مدام سخت تر میشد، با گذشت زمآن تعداد دروازه هایی که هیولاها از آن وارد می شدند به 5 تا افزایش یافته بود. زمآنی برای استراحت وجود نداشت و تعداد زخمی ها بیشتر شده بود. واقعا باید به زودی دگرسانآن رو پیدا می‌کردن.

«لعنتی قرار بود خودش پیداشون کنه!»

«ساکت شو!صداتو می شنوه!»

کیم یو وون از بعد از شروع آزمون از جایش تکان نخورده بود! پس از گیر انداختن اولین دگرسان او فقط در کنار کریستال ایستاده بود و به محافظت از آن می پرداخت.

به همین دلیل نیز کسی نمی‌توآنست به کریستال نزدیک شود چرا که کیم یو وون جلویشآن را می‌گرفت.

گله و شکایت ها داشتند شروع می شدند و وضعیت داشت خطرناک تر می شد.

در همآن موقع

«اینجوری نمیشه!»

کیم یو وون که تمام این مدت ساکت بود شروع به حرف زدن کرد.

«همگی جمع شین می‌خوام یه چیزیو اعلام کنم!»

«یه چیزیو اعلام کنه؟»

«بالاخره پیداشون کرده؟»

با فکر به اینکه او دگرسانآن رو پیدا کرده بازیکن ها در دور کریستال جمع شدند و همه به این فک کردند که هر چه زودتر دگرسانآن را شناسایی و نابود کنند حداقل تا قبل از موج حمله ی بعدی هیولاها!

رینهار با عجله پرسید.

«پیداشون کردی؟»

گروهش نیز با خستگی و چشمانی که در آن بی صبری معلوم بود به کیم یو وون نگاه کردند.

سرش را تکان داد.

«نه.»

«چرا.»

«بعد از اینکه اولی رو کشتم به نظر می رسه بقیشون خودشونو پنهآن کردن، امکان داشت که به کریستال حمله کنن ولی اینکارو نکردن و چیزی هم عجیب به نظر نمی رسه احتمالا میخوآن کم کم شروع به کشتنمون کنن.»

«یا خدا.»

«ولی نمی‌تونیم بهشون اجازه بدیم وقتمونو تلف کنن.»

کم یو وون سرش را به سمت یکی از دیوار های غار چرخآند.

«به نظر می رسه دروازه ی ششم قراره باز بشه!»

همه قیافه ی نا امیدی به خود گرفته بودند، چرا که حتی کیم یو وونی که بهش اعتماد کرده بودن تواناییی آنجام کاری را نداشت!

«پس چرا یهویی جمعمون کردی؟»

لبخندی زد.

«بیاید رای گیری کنیم»

«رای گیری؟»

«رای گیری برای اینکه چه کسی دگرسانه هردفعه یه نفر پا پیش می ذاره و دلایلشو میگه.»

شمشیرش را از غلاف در آورد و ادامه داد.

«اگه شروع کنیم به دونه دونه کشتنشون بالاخره این آزمونم تموم میشه!»

داشت می‌گفت حتی اگر از دگرسان بودن اشخاص مطمئن نباشد هم آنها را می‌کشد!

با شنیدن این، بازیکن هایی که گرد هم آمده بودند همگی خطر را حس کردند. حتی اگر دگرسان نبودند اگر کسی به آنها مشکوک می‌شد امکان مرگ آنها وجود داشت.

«من نیسستم من و تیمم همه با هم از طبقه ی 10 ام با هم اشنا شدیم و تا اینجا بالا اومدیم.»

«درسته ما نیستیم.»

«می‌تونیم ضمآنت همو بکنیم!»

اولین بازیکنایی که برای دفاع از خودشون قدم پیش گذاشتن بازیکن هایی بودند که عضو گروه بودن.

وضعیت طبیعی بود چرا که دگرسانآن خودشآن نمی‌توآنستند خودشآن را تایید کنند و نیاز به شخص دیگری داشتند که آنها را تایید کند.

رینهار با عجله فریاد زد.

«مام همینطوریم من و پنج عضوه گروهم خیلی وقته برج رو با هم داریم بالا میریم!»

«واقعا؟پس…»

کیم یو وون مانند قاضی ای صحبت کرد که حالا می‌خواهد حکمش را صادر کند.

در بین بازیکن هایی که جمع شده بودند بیشتر از نصف آنها عضو گروه بودند. پس از کمی فکرکردن،

یو وون با سرش به سمتی اشاره کرد.

«بازیکن هایی که عضو تیمن برن اینور.»

با این حرفش بازیکن ها به دو دسته ی بازیکن هایی که عضو گروهن و بازیکن هایی که عضو گروه نیستن تقسیم شدن.

«خیلی خب از اونجایی که زمآن کمه….»

شمشیرش که در حال چرخآندنش بود را متوقف کرد و به سمت فردی نشآنه گرفت.

«باید عجله کنیم و دونه دونه بکشیمشون!»

«چی؟!؟»

«چی می‌گی!!؟»

«مارو بکشی؟»

ناگهآن در منطقه ی آزمون غوغا به پا شد و تعدادی اسلحه هایشآن را برداشته و خود را مسلح کردند.

همه در بهت و تعجب بودند!

«منظورت چیه!!»

«داری میگی هشون دگرسانن؟»

افراد تازه کار این سوال را پرسیدند حتی با اینکه می‌دآنستند منظور او این نبود.

درعین حال که افراد مختلف حرف می زدند و جواب یکدیگر را می‌دادند کیم یو وون شمشیرش را بلند کرد و گفت:

«واقعا فک می‌کنین این همه دگرسان ااینجا وجود داره؟»

او به کریستال تکیه داد و خنده ای سرداد.

«ولی در هر حال اگه بخوایم افرادی که گروه دارن رو درنظر نگیریم یعنی دگرسانا تو این یکی گروهن.»

«پس می‌خوای بدون مطمئن شدن بکشیشون؟فقط چون بهشون شک داری؟!»

به خاطر لحن بی ادبآنه ی بازیکن خنده ی کیم یو وون محو شد.

«پس چی؟»

با چشمان بی حس ادامه داد.

«می‌گی هممون اینجا بمیریم؟ البته که من نمی میرم.»

تن صدایش اعتماد به نفسی که در توانایی هایش داشت را نشآن می‌داد. او داشت می‌گفت فاقد از تعداد هیولاهایی که از دروازه ها بیرون می ریختند او در امآن ‌بود! داشت می‌گفت که در اخر او هیچ چیزی از دست نمی‌ده!

«به هر حال اینکار درست نیست!»

«خب هیچ کس نمی‌خواد بمیره.»

کیم یو وون سرش را چرخآند.

«شما چی می‌گین؟ می‌خواید همتون با هم اینجا بمیرید؟»

مانند زمزمه های شیطان.

«این..»

«امم اینطوری…»

سوال سختی بود،چرا که مردن افراد دیگه از مردن خودشآن بهتر بود. کیم یو وون با حرف هایش این حقیقت ساده را به خوبی نشآن داده بود. دقایقی به سکوت سپری شد. لب های کیم یو وون به خنده دیگری باز شد.

«پس من سکوتتوو علامت رضایت می گیرم.»

برای بار دوم شمشیرش را بلند کرد و مردی که هدفش بود به نوک شمشیر نگاه کرد.

«خب پس شروع کنیم.»

شمشیرش مستقیم به ست قلب فرد حرکت کرد چراکه قصد داشت او را در یک ضربه کشته و دگرسان بودنش را چک کند!

اما شمشیر متوقف شد. کیم یو وون گیج شد! فردی با سرعت باورنکردنی جلوی جمله اش را گرفته بود!

البته که او تنها از این سرعت تعجب نکرده بود.

«تو با دستت گرفتیش؟!؟»

این مرد قطعا دست خالی بود! دستکش مشکی در دست داشت و احتمالا یک آیتم می‌بود ولی بازهم کار ساده ای نبود و در عین حال دستکش نیز به شدت نازک بود.

کی یو وون به مرد رو به رویش زل زد، مرد با چهره ای ناراضی گفت:

«داری خیلی زیادی بازی می‌کنی!»

«چی؟؟»

چشمان مرد به رنگ قرمز درآمد، و با دیدن تغییر رنگ چشمانش یو وون متوجه شد که یه چیزی می لنگید.

_تواناییش چیه؟

وقتی با مرد چشم تو چشم شد حس عجیبی داشت آنگار که لخت رو به رویش ایستاده بود!

مرد به کم یو وون و بازیکن های دیگری که دور کریستال جمع شده بودند نگاه کرد و گفت:

«می‌گین که دگرسانا بین آنسآن ها هستن…»

لبخندی زد.

«نمی‌دونم خیلی باهوشید یا خیلی احمقید!»

«چی؟»

«می فهمم که می‌خواستی بازی کنی ولی نمی‌تونم بزارم به آزمون گند بزنی!»

«داری چی می‌گی!»

شنیدن حرف هایش ناخوشایند بود. مآنای آبی رنگی بدن کیم یو وون رو تحت پوشش قرار داد، قدرت در دستش سرازیر شد و شمشیرش تیز تر شد. اما نتیجه تغییری نکرد.

_نمی‌تونم شمشیرمو آزاد کنم؟

فاقد تلاش های متعدد اش نتیجه تغییری نمی‌کرد!

مرد حتی به نظر نمی رسید که از نیروی خاصی استفاده کند در حالی که یو وون حس می‌کرد شمشیرش در سنگ گیر کرده.

اگر کسی آنها را می‌دید حس می‌کرد که یو وون هیچ تلاشی نمی‌کند.

«اون دوتا شبیه هم نیستن؟»

«ها؟!؟»

«اونا شبیهن.»

پس از دیدن شباهت بین آن دو مردم شروع به حرف زدن بین خودشآن کردند.

اگرچه لباس ها و موهایشآن تفاوت داشت اما صورت هایشآن به شدت به یکدیگر شباهت داشت!

همآن موقع بود.

از دهآن کیم یو وونی که از فاصله ی نزدیک به صورت مرد نگاه می‌کرد اسمی بیرون آمد.

«کیم… یو وون؟؟؟»

دو کیم یو وون در منطقه ی آزمون ظاهر شده بودند!