ورود عضویت
leveling with gods-6
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

چپتر ۱۲۰

در سیاهی پشت چشمانش که بر اثر ناهوشیاری اش به وجود آمده بود صدای پیامی شنیده میشد.

شما آزمون طبقه ی ۲۱ را پشت سر گذاشتید.

شما حالا اجازه ی وارد شدن به طبقه ی بعد را دارید.

سطح شما‌…

پیام حسی مانند توهم می‌داد.

چیز خیسی روی گونه اش حس کرد و چشمانش به صورت خودکار باز شد.

اولین چیزی که دید سقف سیاه غار بود. در همان محل آزمون طبقه ی ۲۱ ام.

_چه اتفاقی افتاد..

مرد چشمانش را بیشتر باز کرد و سرش را به اطراف تکان داد مدتی طول نکشید که ذهنش هوشیار شد.

«بیدار شدی؟»

او کیم یو وون را کنار خود دید، کیم یو وون اصلی حالا دقیقا جلوی چشم هایش بود.

امکان نداشت اورا فراموش کند چرا که او در حالی در آزمون شرکت کرده بود که ادعا می‌کرد کیم یو وون باشد!

«کیم یو …»

جرعت گفتن کامل اسمش را نداشت!

«اسم.»

یو وون پرسید.

«چی؟»

«اسمت چیه؟»

«ماموس.»

با نگاه کردن به چشم های شعله مانند یو وون ماموس از ترس به لرزه افتاد.

این دفعه ی پیش هم اتفاق افتاده بود اما هرگاه به آن چشم ها نگاه می‌کرد حس می‌کرد تمام دروغ هایش معلوم می شود!

«ازاونجایی که آزمون تموم شده به نظر نمی رسه یه دگرسان باشی…»

یو وون اخمی کرد.

«ولی حست با دگرسانا یکیه.. تو چی هستی؟»

«من یه دگرسان هستم.»

«دگرسانی؟»

«بله ولی در عین حال یک بازیکن هم هستم!»

موجودی که همزمان یک دگرسان و بازیکن بود.

با شنیدن جوابش یو وون نتیجه گیری ای کرد!

«تو خون شیطانی داری.»

«…درسته»

یک بازیکن شیطان

او می‌دانست که چیزی می لنگد، مطمئنا هنگامی که با چشمان سوزان اورا دید او یک دگرسان بود اما با دگرسان های دیگر تفاوت داشت.

او از دیگر دگرسانان مکار تر به نظر می رسید نسبت به آنها هوش بیشتری دارد و حتی دگرسان تبدیل به یک بازیکن شده بود و در حال آنجام آزمون ها بود، و تا جایی که یو وون می‌دانست این اتفاق تا به حال نیافتاده بود.

«از کدوم خاندانی؟ تو شبیه به یه دگرسان معمولی نیستی.»

تغییر قیافه ی فرد تقریبا بی نقص بود، صدا، قیافه همه و همه توانایی تغییر شکل بی نظیری داشتند طوری که حتی چشمان سوزان هم نمی‌توانستند به طور کامل حُقه ی آن را متوجه شوند. این توانایی یک بازیکن تو طبقه ی ۲۱ نبود.

«پدرم اون شخصه..»

«اون شخص؟»

«بِلیال پادشاهه دگرسانان.»

بلیال اسمش بود که می‌دانست، نه درست ترش این بود بود که ندانستنش عجیب بود!

_رتبه دار ارشد بلیال، پادشاه دگرسانان و فرمانروای دروغ یکی از هفت پادشاه شیطانی که عضو گیلد ارباب های شیطانی بود.

یک شیطان بزرگتر از چیزی که آنتظار می رفت پشت ماموس بود، تنها قدرت انجمن و ارباب های شیطانی با اولیمپوس برابری می‌کرد و اگر این مرد با بلیال نسبتی داشت وجودش مانند هارگان بود.

البته بر خلاف اولیمپوس فرمانرواهای زیادی بین ارباب های شیاطین بودند.

«آدمی مثل تو اینجا چیکار می‌کنه؟»

«توضیحش سخته.»

ماموس با دو دلی سرش را خاراند.

صورتی بی رنگ و رو و قیافه ای بچگانه قیافه اش مانند نوجوانان بود. تصور اینکه این همان شخص تشنه به خونی هست که قصد کشتن تمام بازیکن ها را داشت سخت بود.

_دروغ نمی‌گه!

اگر دروغ می‌گفت هیچ توجیح منطقی برای توانایی دگرسانی ماموس و حس نزدیکش با آنها نمی‌بود‌.

«ام می‌دونم که الان وقت گفتن همچین چیزی نیست..»

ماموس لحظه ای تردید کرد و به کیم یو وون نگاه کرد.

«ولی من واقعا طرفدارتونم!»

«طرفدار؟»

«بله حتی قبل از مسابقات رزمی، من با دیدن رتبه اتون تو مبارزه ها طرفدارتون شدم و بعد از مسابقات تبدیل به یه فنه واقعی شدم.»

برق چشمان ماموس همه چی را لو می‌داد.

داستان غیر منتظره ای بود ولی به نظر نمی امد دروغ باشد.

چشمان سوزان حقیقت را آشکار می‌کند.

یو وون هنوز از توانایی چشمان سوزان خود که قابلیت تشخیص حرف دروغ از حقیقت را داشتند استفاده می‌کرد و ماموس حقیقت را گفته بود.

_این غیر قابل پیش بینی بود.

ژو وون به این فکر کرد که احتمالا فقط به خاطر سود کردن نبود که این شخص تصمیم به تقلید از کیم یو وون کرده بود.

ماموس آشکارا توانایی رد کردن آزمون طبقه ی ۲۱ ام را داشت حتی بدون اینکه از کیم یو وون تقلید کند. او که از نسل خآندآن شیاطین بود می‌توانست با بیشتر بازیکنان طبقات بالاتر رقابت کند.

«من نمی‌گم چون طرفدارتون بودم تنبیهم نکنید چون می‌دونم کاری که آنجام دادم اشتباه بود.»

ماموس کله اش را خاراند و رو به یو وون تعظیم کرد.

«من معذرت می‌خوام، من واقعا دوباره اینکارو انجام نمی‌دم و ازش درس می‌گیرم.»

یو وون چشمانش را نازک کرد و با لحن ناراضی ای گفت:

«فکر نکردی شاید به خاطر اینکارت بکشمت؟»

«اگه می‌خواستید همچین کاری کنید برای بیدار شدنم صبر نمی‌کردید.»

یو وون لبخند کم رنگی زد، این بچه واقعا تیز بود.

حتی اگر سنش کم باشد نباید به اصل و نسبش بی توجهی کرد! اون نمی‌دونست چرا بچه ی یه ارباب شیطانی اینجا بود ولی ارزش صبر کردن را داشت!

«تو الان زندگیتو مدیون منی»

«…؟»

ماموس با تردید به یو وون نگاه کرد چرا که حس می‌کرد در ازای جانش از او چیزی می‌خواهد.

در همان لحظه

«شمارتو بده بهم»

«ها؟»

شماره؟

یو وون به ماموس بهت زده کیت بازیکنی خودش رو داد.

«می‌بخشمت به شرط اینکه تو یه چیزی کمکم کنی.»

نزدیک یک ماه از وقتی که اطلاعات تماس ماموس را گرفته بود می‌گذشت.

همه خبر اینکه یو وون بالا رفتن از برج را از سر گرفته را شنیده بودند.

بعد از بیدار شدن از خواب یو وون چشمانش را باز کرد.

کیت بازیکنی اش ویبره رفت.

پیامی از طرف ماموس بود.

«درود، برای تست بعدی ثبت نام کردم!»

درود در جمله اش حس غریبی می‌داد.

یو وون حس کرد که او فقط برای نجات جونش نگفته که طرفدار یو وون است.

«یه جورایی رو مخه!»

یو وون اهی از نامیدی سر داد و لیوان آبی خورد و در صفحه ی نمایش کیت بازیکنش به صفحه ی بعد رفت.

برنامه ی آزمون های بعدی را سرچ کرد.

طبقات ۲۲ و ۲۳ و ۲۴، که باید برای رسیدن به طبقه ی ۲۵ طی می‌کرد.

_اگه تو هیچ کدوم رد نشم باید بتونم تا ۱۰ روز دیگه هر سه رو تموم کنم.

اگرچه این رو می‌گفت ولی طبیعتا هیچ نقشه ای برای وقتی که آزمونی را رد شود نداشت!

هنوز فقط آزمون ها در طبقه ی ۲۰ ام بودند مگر اینکه بازیکنی با سطح تیسوس ظاهر شود، آزمون ها به خودی خود سخت نبودند.

برنامه ریزی آزمون ها اصلا بد نبود.

از اونجایی که اولیمپوس توسط احمقا اداره نمی شد، اونا حتما حواسشون به مدیر ها ‌بود‌.

و جنگ بین زئوس و پوزایدون به زودی می رسید.

_یه چیز دیگه هم هست.

یو وون پیام دیگری در کیت بازیکنی اش دید.

اسمی بود که مدتی از دیدنش می‌گذشت.

هارگان که قبل از مسابقات رزمی مدام پیام می فرستاد حالا پس از گذشت زمان زیادی پیامی فرستاده بود

«به طبقه ی ۲۲ ام رسیدم بیا همو ببینیم!»

و از ناکجا آباد دعوتنامه ای ظاهر شده بود…

هارگان سرعت بالا رفتن از برجش را بالا برده بود و برخلاف یو وون که در هر طبقه خواستار گرفتن بیشترین امتیاز و بالا بردن سطحش بود می‌خواست زودتر تبدیل به یک رتبه دار شود.

اینکه به طبقه ی ۲۲ برگشته بود شکست بزرگی برای هارگان بود.

_یعنی اتفاقی افتاده؟

چند روز تا شروع آزمون ها مانده بود و او کار خاصی قبل از رفتن به بریتانیا نداشت!

یو وون به پیام هارگان جواب داد.

«قهوه مهمونِ توام.»

«بیا به کلاب ساحلی تو ناحیه ی میانی، جای خوبیه.»

ازآنجا که هارگان تا طبقه ی ۲۲ بالا رفته بود به نظر می رسید اطراف را خوب شناخته است.

اگر بحث کلاب ساحلی بود یو وون هم مکان هایی را می شناخت که در طبقه ی 22ام بودند و برای قهوهء شان معروف بودند.

بعد از گرفتن دوشی سریع یو وون اماده شد و به محل قرار رفت.

هارگان روی بالکنی که درختی در کنارش قرار داشت نشسته بود و برای خودش نوشیدنی سفارش داده بود.

«رسیدی؟»

قهوه ای که به نظر می رسید برای یو وون باشد پر بود و داغ به نظر می رسید و در عین حال قهوه ی هارگان سرد و نصفه به نظر می رسید.

یو وون رو به روی هارگان نشست و پرسید.

«تو کی رسیدی؟»

«یکم پیش»

«چرا تنها؟»

«بیکار بودم برای سرگرمی.»

هارگان در حالی که صحبت می‌کرد سیگار کلفتی از جیبش بیرون کشید، اولین بار بود که یو وون او را با همچین چیزی می‌دید.

«قبلا هم می‌کشیدی؟»

«اره ولی فقط یکی دوبار تو سال.»

«پس چرا الان؟»

«چون یادم اومد.»

بعد از اینکه هارگان با انگشتانش بشکن زد ته سیگار روشن شد، و دود غلیظی ازش بیرون امد.

«تا کجا رفتی بالا؟»

«من؟ تا طبقه ی ۳۴!»

«سریعی.»

«از اینجا به بعد مشکله آزمونا سخت تر شدن.»

او گله می‌کرد اما رسیدن به طبقه ی ۳۴ با این سرعت در خودی خود شگفت اور بود. احتمالا هیچ رتبه دار ارشدی به سرعت او از برج بالا نرفته بود.

«اینقدر متواضع بودن چیزه خوبی نیست!»

«من متواضع نیستم من می‌دونم که چقد خوبم، و واقعا فک می‌کنی تو باید اینو به من بگی؟»

«درسته.»

یو وون قلپ دیگری قهوه خورد و پرسید.

«ولی توی طبقه ی پایین چیکار می‌کنی؟ فک نمی‌کنم فقط برای دیدن من اومده باشی!»

« شنیدم سنگ دریا دسته توعه.»

یو وون سرش را تکان داد.

چیزی بود که کسانی که باید، می‌دانستند.

مخصوصا کسی مثل هارگان که در اولیمپوس نفوذ داشت، امکان نداشت که در جریان نباشد. برای همین نیاز به انکار آن نبود.

«نمیدونم در جریانی یا نه ولی به لطف تو اولیمپوس الان غوغاست!»

«غوغا؟»

«رابطه ی بین عموم و پدرم بهم خورده و به خاطر اون حال و هوا دچاره تشنجه.»

اگرچه با لحن شوخی گفت اما مسئله ای نبود که به آن بی توجهی کرد کسانی که هارگان درباره اشان حرف می زد زئوس و پوزایدون بودن و آن دو آنقدری قدرت و نفوذ داشتند که برج را زیر و رو کنند اما اگر رابطه ی بین آنها شکر آب میشد می‌توآنست پایه ی غوغا در برج شود.

«البته به خاطر این تا مدتی بی دردسر میمونی اما اونم گذراست.»

«می‌دونم.»

«ممکنه… ممکنه واقعا بمیری.»

با شنیدن حرف هارگان یو وون لیوانش را روی میز گذاشت.

«حداقل الان یه انتخابی کن یا سنگو برگردون زانو بزن و تقاضای بخشش کن یا جایی رو پیدا کنه که بتونن ازت محافظت کنن مثل آزگارد و بعد بهشتی.»

«تموم شد؟»

«چی؟»

«اگه حرفات تموم شدن من می رم، این چیزی نیست که بخوام راجبش حرف بزنم.»

«من نمی‌خواستم.. ای خدا..»

با شنیدن جواب یو وون هارگان با کلافگی سرش را خاراند و پرسید.

«واقعا می‌خوای اینکارو انجام بدی؟»

«حس می‌کنم یه حرفو چندبار تکرار کردم، تو چی تو تصمیمتو گرفتی؟»

«اگه نگرفته ‌بودم اصلا این سوالو نمی پرسیدم.»

اگرچه هارگان با لحن کلافه حرف زده بود اما حرفش درست بود چرا که تنها دوستی او با یو وون باعث زیر سوال رفتن موقعیتش در اولیمپوس شده بود.

او تصمیمش را گرفته بود که در مقابل زئوس بایستد.

«طبقه ی ۲۵ ام»

ابروهای یو وون چین خوردند.

«اونجا به شدت مراقب قلب بریتانیا باش.»

دوباره به بریتانیا اشاره شده بود.

«چون اونجا تله ی بزرگیه که برای گرفتن ِتو ساخته شده!»