ورود عضویت
leveling with gods-6
انتخاب فونت
انتخاب سایز فونت

ماموس با قیافه هیجان‌زده‌ای گفت: «اونا شوالیه‌های میز گردن؟»

زره و اسب‌هایی سفید محض. آن‌ها قطعاً نماد «میز گرد» بودند.

یو وون به مهم‌ترین شوالیه از گروهی که به‌آنها نزدیک می‌شد نگاه کرد: «نه همه‌شون. فقط یکی.»

حداقل یکی از آن‌ها یک رتبه‌دار ارشد بود که شایستگی کافی برای نشستن  بر سر میز گرد را داشت. و فقط با نشستن بر سر میز گرد، در بین صد نفر از قوی‌ترین اعضای گروه قرار می‌گرفتند.

اسب‌ها نزدیک‌تر شدند.

یو وون چهره شوالیه‌ای که در جلوی گروه قرار داشت را دید و سعی کرد او را به‌یاد بیاورد.

-اسمش چی بود…

چهره‌ای که خاطره‌اش را قلقلک می‌داد. او قطعاً این فرد را قبلاً حداقل یک‌بار دیده بود.

هنگامی‌که به خاطراتش نگاه می‌کرد، نامی به‌ذهنش خطور کرد.

-شوالیه پرسیوال. 31مین شوالیه میز گرد.

ولی چرا او شخصاً به‌اینجا آمده بود؟

فاصله بین آنها به‌سرعت کاهش یافت و پرسیوال در‌حالی‌که هنوز روی اسبش بود گفت: «شما کسانی هستید که بعد از قبولی در آزمون این‌‌بار بالا آمده‌اند؟»

از نظر «باحالی»، گیلدی وجود نداشت که مردم بیش از میز گرد مشتاق ورود به آن باشند.

«بله!»

«اسم من توال هست.»

«من اورِن هستم.»

«من اِلی رُزاموند هستم. به عنوان یک اصیل‌زاده…»

آنها سر و صدا برپا کرده و سعی در معرفی خود کردند. این یک واکنش قابل‌درک بود.

-اگه اینجا توجه یک شوالیه میز گرد روجذب کنم…

-می‌تونم عضو میز گرد بشم.

-اگر بتونم تبدیل به یک رتبه‌دار ارشد میز گرد شوم، می‌توانم وارد هر گیلد بزرگی بشم. و از اونجایی‌که میز گرد یکی از گیلدایی هست که سریع رشد می‌کنه، ممکنه برای همیشه اینجا موندن هم گزینه خوبی باشه.

همه آن‌ها در رویاهای خودشان سیر می‌کردند.

با‌این‌حال، شوالیه واقعی میز گرد واقعاً توجه چندانی به‌‌آن‌ها نکرد.

«شما دو نفر چطور؟»

توجه او به یو وون و ماموس جلب شد.

«من کیم یو وون هستم.»

«ماموس.»

یو وون فکر می‌کرد ماموس بچه لطیفی است، اما او خیلی سرد پاسخ داده بود.

پرسیوال کمی به ماموس نگاه کرد و سپس از اسبش پایین آمد.

او از بازیکنانی که به طبقه 25 رسیده بودند استقبال کرد: «من پرسیوال هستم. خو‌ش‌آمدید.»

رفتار مؤدبانه و با نزاکت برای رتبه‌دار ارشدی که به بالای برج صعود کرده بود یک ویژگی غیر معمول بود. حتی اگر آنها از یک گیلد بزرگ‌ مقیاس مانند میز گرد باشند.

با‌ این‌حال، این ذهنیت طبیعی شوالیه های میز گرد بود – جوانمردی. این ذهنیت اولین پادشاه بریتانیا، آرتور، نیز بود.

«پرسیوال؟»

«تا حالا اسمشو شنیده بودی؟»

«او بخشی از نیمه‌بالایی رتبه‌‌داران ارشد میز گرده. قبلاً چند بار دربارش شنیدم.»

«هوه…»

با دیدن اینکه نام او برای بازیکنان طبقات‌پایینی شناخته شده بود، او در خود میز گرد نیز نفوذ داشت. اگر کسی را مناسب می‌یافت، آن شخص احتمالاً می‌توانست بلافاصله بدون دردسر زیاد وارد میز گرد شود.

«دیدن همه‌ شما در اینجا خیلی خوبه. شاید به‌خاطر این هستش که تازه به این‌جا رسیدین، ولی همتون احساس جوانک‌های تازه نفس را دارین. هاهاها.»

پس از خندیدن از ته‌دل، پرسیوال به ده بازیکن‌ اطراف خود نگاه کرد: «به دستور اعلی‌حضرت به این‌جا آمده‌ام. او به دنبال یک بازیکن از بین کسانی است که این‌بار برای پر کردن صندلی خالی میز گرد صعود کرده‌اند.»

یک صندلی خالی در میز گرد.‌ همین کافی بود تا بازیکنان شوکه شوند.

-یک صندلی خالی در میز گرد…

-منظورش یک شوالیه میز گرد شدنه؟

-یعنی داره میگه می‌خواد یه شوالیه احتمالی انتخاب کنه؟ از بین ما؟

-از اون‌جایی که کیم یو وون به کسی که به هیچ گیلدی ملحق نمی‌شه شناخته شده، ممکنه من باشم…

همه به یک چیز فکر را می‌کردند. اگرچه میز گرد در جستجوی یو وون بسیج شده بود، این‌بار نیز احتمال شکست این گیلد بسیار زیاد بود. پس این احتمال وجود داشت که صندلی خالی توسط آن‌ها پر شود.

فقط با عضویت در میز گرد، یک فرد می‌تواند نفوذ و اقتداری باورنکردنی به‌دست آورد.

«خب، ما بعداً درباره جزئیات صحبت خواهیم کرد. اول از همه، شما بعد از اتمام آزمون خسته نشدید؟ اگرچه بریتانیا از این‌جا دور نیست، ولی بیایید با هم برویم.»

«من مشکلی ندارم!»

«م-من هم همین‌طور!»

«من همیشه می‌خواستم حداقل یک‌بار به بریتانیا برم.»

این یک واکنش کاملاً عادی بود، حتی اگر آنها سعی نمی‌کردند وارد بریتانیا شوند. از آنجایی که بریتانیا نیمی از جهان را تحت کنترل داشت و به ‌اندازه‌ای بزرگ بود که می‌توان گفت تمام طبقه 25 را در اختیار داشت. تمایل به بازدید از چنین مکانی به‌طور طبیعی آرزوی بسیاری از مردم بود.

تنها کسانی که بلافاصله این پیشنهاد را نپذیرفتند فقط دو نفر بودند.

«داداش، تو می‌خوای چیکار کنی؟»

یکی از آنها ماموس بود. او کمی نسبت به وضعیت فعلی نامطمئن بود.

«قضیه یکم بو داره.»

«فعلاً بیا بریم.»

«من فکر می‌کنم اونا دارن تلاش می‌کنن که تو رو آروم‌آروم بشکنن و به سمت خودشون بکشونن. خیلی واضح می‌تونم ببینمش.»

یک رتبه‌دار ارشد شخصاً برای راهنمایی بازیکنان آمده بود. حتی اگر یک شوالیه میز گرد بود که به جوانمردی اهمیت می‌داد، باز هم این یک اتفاق نادر محسوب می‌شد.

می توان حدس زد که آنها هدف خاصی از این کار داشتند، مانند جذب یک بازیکن خاص.

«که من رو بکشونن…»

یو وون با چشمانی مشکوک به پرسیوال نگاه کرد. او مطمئناً شبیه یکی از «شوالیه‌های میز گرد» مشهور جهان بود زیرا با مهربانی به‌تمام سؤالاتی که سایر بازیکنان از او می‌پرسیدند پاسخ می‌داد.

برای میز گرد عجیب نبود که یو وون را برای تیم خود جذب کند، زیرا گیلد‌های بزرگ‌تر از آن‌ها قبلاً سعی کرده بودند این کار را بکنند.

«خب. کی می‌دونه چه اتفاقی قراره بیوفته.»

اما او نمی توانست در این مورد خیلی ساده فکر کند.
«چون اون مکان مثل یه تور بزرگه که برای گرفتن تو درست شده.»

هارگان به او گفته بود که مراقب بریتانیا باشد. او توصیه کرد که یو وون  پس از رسیدن به طبقه 25 در آن‌جا باقی نماند و در صورت امکان مستقیم به‌سوی طبقه 26 حرکت کند. بریتانیا به طور قطع توری برای به دام انداختن یو وون گذاشته بود.

«ماموس.»

«بله؟»

«این فقط یه اگه‌اس…»

سپس یو وون در مورد سناریوهایی که به ذهنش خطور کرده بود صحبت کرد.

«نه، امکان نداره.»

«واسه همینه فقط یه اگه‌اس…»

«همم… متوجهم. فعلاً حواسم بهش هست.»

وقتی پرسیوال شروع به راهنمایی دیگران کرد، ماموس با حالتی مشکوک به پشت پرسیوال نگاه کرد.

«من واقعاً فکر نمی‌کنم اونا انقدر بی‌شرف باشن.»

بازیکنان، از جمله یو وون و ماموس ردپای سه‌اسب را دنبال کردند.

بریتانیا خیلی دور نبود. از ابتدا، نقطه‌ای که بازیکنان پس از اتمام آزمون به آنجا رسیده بودند، در مرز بین بریتانیا و یک کشور دیگر بود.

آن‌ها به زودی به شهری رسیدند که با دیوارهای بلند احاطه شده بود.

پس از چند ساعت پیاده روی به دژهایی رسیدند که تعداد زیادی شوالیه‌ و سرباز ردیف شده از آن‌ محافظت می‌کردند.

«ما رسیدیم.»

پرسیوال برگشت ،اسبش را متوقف و به ماموس نگاه کرد.

«ولی یک مشکلی وجود داره…»

ماموس به اطرافش نگاه کرد. سپس یک ثانیه بعد متوجه شد که پرسیوال به او نگاه می‌کند.

«من؟»

«بله. تو.»

ماموس کنجکاو بود که منظور او چیست و پرسیوال با لحنی پشیمانانه صحبت کرد: «متأسفانه، بریتانیا ورود شیاطین را به شدت محدود می‌کند. ورود برای شیطانی که هنوز هویتش را تایید نکرده‌ایم کار سختیه.»

«چی؟ تو چه سالی داریم زندگی می‌کنیم؟ این نژادپرستی نیست؟»

قیافه ماموس تیره و تار شد. با وجود اینکه او هنوز چهره یک کودک ده ساله را داشت، انرژی شیطانی از ماموس که از نظر عاطفی آسیب دیده بود جاری شد.

بازیکنانی که با او آمده بودند هم تیمی‌هایی بودند که در کنار ماموس جنگیده بودند. عضلات آن‌ها با دیدن عصبانی شدن او، منقبض شدند. اگر درحال‌حاضر دعوایی رخ بدهد، نمی‌توانستند تضمین کنند که بدون آسیب و به‌عنوان تماشاچی بیرون می‌آیند.

«بریتانیا همچین قانونی داشت؟»

این قانونی بود که حتی یو وون برای اولین‌بار می‌شنید.

به‌طور واقع‌بینانه، مگر اینکه تحت شرایط خاص مانند جنگ باشد، نمی‌توان ورود یک نژاد خاص بر برج را محدود کرد. اگر این اتفاق بیافتد، آنها نمی‌توانستند از تیرهای انتقاد جان سالم به در ببرند.

نه فقط هر جایی، بلکه بریتانیا، درحال‌انجام نهایت تلاش خود را برای محدود کردن یک نژاد از بازیکنان بود. حداقل در خاطره یو وون، این اتفاق هرگز رخ نداده بود.

« این لایحه‌ای است که پس از بررسی که بعد از ناپدید شدن ناگهانی اولین پادشاه بریتانیا انجام شد، تصویب گردید. از آنجایی که این یک موضوع حساس است، امیدوارم متوجه شده باشید.»

پس از گفتن این جمله، پرسیوال آرام به سمت یو وون برگشت: «البته، اگر شما آن مرد را تضمین کنید، شرایط تغییر می‌کند.»

«چی؟ لعنت بهت! تو می‌دونی بابای من کیه؟»

این بیانیه‌ به‌همان‌اندازه که به‌نظر می‌رسید کودکانه بود. از آنجایی که او نمی‌توانست در مبارزه با یک رتبه‌دار ارشد برنده شود، پیشینه و اصل و نسب خود را مطرح کرده بود.

اما حریف یکی از شوالیه‌های میز گرد بود. او کسی بود که می‌توانست بیش‌تر پیشینه‌ها را نادیده بگیرد.

« طبیعتاً خیر. با‌این‌حال، مهم نیست که پدر شما کیست، قوانین بریتانیا تغییر نخواهد کرد.»

«پدرم بِلیالِ عوضی!»

 پرسیوال با دیدن فریاد خشمگین ماموس، برای اولین‌بار متعجب به نظر رسید.

«پادشاه دروغ»، بلیال. یکی از هفت ارباب شیطانی که گیلد بزرگ ارباب‌های شیطانی را رهبری می‌کرد.

او همچنین یکی از رتبه‌های برتر در میان 100 نفر برتر بود، بنابراین قدرتی که داشت با میز گرد قابل مقایسه بود.

و این پسر، فرزند بلیال بود.

«تو جرأت می‌کنی به هویت من شک کنی؟»

«این…»

«می‌خوای به بابام بگم؟ آره؟»

این کار فوق‌العاده بچه‌گانه بود. یو وون از شنیدن حرف‌هایی که گفته می‌شد خجالت می‌کشید.

با این‌حال، پرسیوال، که در واقع با ماموس مواجه شده بود، به‌خاطر این وضعیت عرق کرده بود.

این قابل درک بود زیرا پدر او یکی از هفت ارباب شیطانی بود.

«احتمالاً نیاز نیست نگران هویت اون باشین.»

با صحبت های یو وون، پرسیوال با عجله سرش را تکان داد: «به-به نظر می‌رسه همین‌طور باشد.»

«پس بیاین بریم داخل. فکر نمی‌کنم لازم باشه  بیشتر از این براش ضمانت کنم.»

«…بله. برویم.»

پس از یک ‌ثانیه تردید، پرسیوال دوباره اسب خود را چرخاند.

اکنون، واقعاً نیازی به بررسی هویت او نبود. اگر او همچنان با نژاد او مشکل داشت و ماموس را در اینجا مورد آزار قرار می‌داد، می‌توانست منجر به دعوای بین پادشاه دروغ و میز گرد تبدیل شود.

دروازه قلعه به‌آرامی بلند شد.

در داخل، پایتخت بریتانیا، کملوت، خود را نشان داد.

کیت بازیکن یو وون زنگ خورد.

به طرفش چرخید و دید که ماموس انگشتانش را تکان می دهد و به او پیغام می‌دهد.

[ماموس: دقیقاً همون شد که تو گفتی. اونا نمی‌تونن بعد از اینکه اسم بابامو بیارم کار زیادی انجام بدن.]

یو وون در کیت بازیکن خود تایپ کرد و پاسخ داد.

[یو وون: آره.]

[ماموس: واقعاً فکر نمی‌کردم سناریوت درباره نژاد درست از آب در بیاد. هااه، خیلی اعصابم خرد شد…]

به نظر می‌رسید او خیلی عصبانی شده است زیرا سرعت تایپ او بسیار بالا بود.

[ماموس: ولی داداش، تو از کجا می‌دونستی یه همچین چیزی اتفاق می‌افته؟ قوانین بریتانیا رو مطالعه کردی یا چیزی؟]

[یو وون: این یه قانونیه که اصلاً وجود نداره. نمی‌‌‌تونی اینو با مطالعه یاد نمی‌گیری.]

[ماموس: چی؟ واقعاً؟ خب، چیزی شبیه تبعیض نژادی باعث می‌شه که پادشاه مرده‌شون آرتور از قبرش بیاد بیرون.]

[یو وون: …آره.]

[ماموس: پس تو چطوری می‌دونستی؟]

[یو وون: فقط یه حس بود.]

پس از آن پاسخ مبهم، یو وون بلافاصله کیت بازیکن خود را در جیب داخلی خود قرار داد.

دروازه قلعه کاملاً باز شده بود.

او می‌توانست تعداد زیادی از مردم را در‌حال‌حرکت در داخل ببیند. در میان ساختمان‌های فشرده، یو وون می‌توانست قلعه بلندی را ببیند که انگار آسمان را لمس می‌کرد.

آن‌ها اینجا بودند.

و به همین راحتی، یو وون قدمی در قلب بریتانیا، کملوت برداشت.

و در آن لحظه…

[تخم‌مرغ ؟ دارد دندان‌هایش را به یکدیگر می‌سابد.]

[تخم‌مرغ ؟ دارد تقاضای غذا می‌کند.]

تخم خدای خارجی که برای یو وون بود زنگ زد.